مردگان

#مردگان



از آنانیکه دربرابر مرگ

چشمانشان از وحشت فروبسته است؛میبرسم_

به کدامین آیین

به کدامین وادی

به کدامین لحظه دنیا_گره خورده اید؟،

اینان

که همه درتّلی ازخاکهای اساطیر خاک شده اند

به کدامین لحظه دنیاپیوسته اند؟،


از آدمهایی میگویم که چه فربه بودندو

رعیت هایی چه شکم به پشت چسبیده،


ازشهرهایی میگویم که میانشان زنان الافه ومردان تاریک می لولیدند!

وکوچک بلادی که

کدخدایش اندوه آب دهقانان راداشت،


کنون همه درخوابی معناگرایند!!!!-


ازبوسه هامیگویم

که میان عشق وشهوت ومحراب گلاویزبود،


ازتازیانه میگویم

که همیشه براندام عاجزان جایزبود،


ازخنده میگویم

که چه زودازلبان پاک میشود،

وخشم

چه ناتمام برسینه سنگینی میکند،


ازگردنکشان تاریخ میگویم

ازفاتحان جنگ نابرابر

از زنجیرهایی که همواره براندام آدمیان زینت گشته است،



ازمشت‌های گرده کرده ای میگویم که

درپایان چه خالی وا شدند!

ازضجه تنهایی یک روسپی میگویم که ازانزجارکالبدش به استیصال رسیده است،


از مادرانی که مایوسانه هنوز_عاشق فرزندانشانندو

پدرانی که بادلی کبود

و باغروری مردانه تن بخاک داده اند،


اینجا

شهرمردگان است؛برادرم،

به رنگهای کذایی و

طعم های آلبالویی_دل نبند


طعم هرمیوه ای به هنگامه خواب گس میشود!


اینجا_شهرماندن نیست؛برادرم،

به آسمان نگاه کن

طاقش همان طاقی تنهایی توست،


دراین روشنی ها

ورنگاهایی که درنگاهت زیباست

یک نفر

حتی

بیدار نیست.....

#شاهرخ_خيرخواه