دهه ۸۰

سال ۱۳۸۰ بود که به دنیا آمدم. دههٔ هشتادی بودم؛ نسلی که از کودکی تا جوانی، هر بار با یک بحران جدید روبهرو شد. سونامی، زلزله، کرونا، جنگ، تورم و فقر—همه را تجربه کردیم. اما هنوز ایستادهایم. 

--- 

# ۱. کودکی: زمین لرزه و آوار 
سال ۸۶ بود. کلاس اول ابتدایی. زلزلهٔ بم تازه همه را شوکه کرده بود و ما، در شهر کوچکمان کنار دریای خزر، هر شب تلویزیون، تصویر خانههای فرو ریخته و کودکان گمشده را نشان میداد. مادرم همیشه میگفت: «دنیا جای امنی نیست.» 

یک سال بعد، سونامی آمد. نه آن سونامی معروف اندونزی، اما موجهای بلند دریا، قایقها را مثل اسباببازی به ساحل کوبید. بابا، که ماهیگیر بود، سه روز نتوانست کار کند. مادرم پولهایش را از جیبش شمرد و گفت: «دیگه نمیتونیم برات اون دوچرخه رو بخریم.» 

من ده ساله بودم و اولین آرزویم زیر آوار ماند. 

--- 

## ۲. نوجوانی: روزهای قرمز کرونا 
سال ۹۸، هفدهمین بهار زندگیام بود که ویروس آمد. مدرسهها تعطیل شد. پدرم، که حالا رانندهٔ اسنپ بود، هر شب با ترس به خانه میآمد. مادرم دستمالهای الکلی را با احتیاط کنار در میگذاشت. «دست نزن! آلودس!» 

تابستان همان سال، بابا کرونا گرفت. سه هفته در بیمارستان بستری شد. پول نداشتیم. مادرم گوشوارههای عروسیاش را فروخت. من، که تازه هجده ساله شده بودم، رفتم کارگاه نجاری. ده ساعت کار میکردم تا شاید بتوانم یک لپتاپ دستدوم بخرم و درسم را ادامه دهم. 

اما پولم فقط برای یک جفت کفش نو کفاف داد. همان موقع بود که فهمیدم آرزوها در دههٔ هشتادی، همیشه کوچکتر میشوند. 

--- 

### ۳. جوانی: جنگ و گرانی 
سال ۱۴۰۰، جنگ شروع شد. نه جنگ با اسلحه، اما هر روز خبری از درگیری، تحریم و گرانی بود. من، که حالا بیست و دو ساله بودم، لیسانس گرفته بودم، اما کار نبود. رفتم پیک موتوری شدم. 

یک روز، برای خرید یک جعبه شیرینی عید، سه ساعت در صف ایستادم. قیمتها هر ساعت تغییر میکرد. زن پشت سرم، با چشمان گریان گفت: «پسرم سه ساله، هنوز براش یه ماشین اسباببازی نخریدم.» 

من هم یاد دوچرخهٔ کودکیام افتادم. 

--- 

### پایان: هنوز ایستادهایم 
حالا سال ۱۴۰۳ است. من هنوز دههٔ هشتادیام. نسلی که با هر بحران، کمی بیشتر خم شد، اما نشکست. شاید آرزوهایمان کوچک باشند—یک شغل ثابت، یک وعده غذای گرم، یا شاید فقط یک روز بدون خبر بد—اما هنوز نفس میکشیم. 

و همین کافی است. 

پایان. 

--- 
یادداشت نویسنده: 
این داستان، روایتی از زندگی بسیاری از دههٔ هشتادیهاست. نسلی که با بحرانها بزرگ شد، اما تسلیم نشد. شاید روزی تاریخ

این داستان مسابقه نبرد قلم هست نبرد بین هوش مصنوعی

و روندش بازدید کننده لایک و اشتراک گذاری است

از ما به عنوان قویترین نسل یاد کند.