داستان جالب زندگی راننده اسنپ تهرانی(کلید اسرار-قسمت اول)

اسنپ گرفتم از شرکت تا مرا ببرد ایستگاه مترو طالقانی پیاده کند و از آنجا با مترو بروم خانه. البته یادم نیست شاید هم برای خانه اسنپ گرفته بودم. الان یکهو یادم آمد این همه حرف که زدیم در فاضله پنج دقیقه ای محل کارم تا ایستگاه مترو نمی گنجد. اول که سوار ماشینش شدم و حال و احوال کردم شروع کرد به غر غر کردن که امان ازین مشهدی ها! گفتم برای چه؟ گفت برای اینکه سوا ماشین شده مثلا کرایه اش شده 39 تومن. 40 تومان داده و منتظر می ماند که هزار تومانش را پس بدهم. بهش میگویم خب کارت به کارت کن. میگویند نه ، نمی توانیم.

جدی بهش گفتم خب مشهدی اصیل کم است. مشهد شهر هفتاد و دو ملت است. از همه جا می آیند مشهد. بخش زیادی که افغانستانی هستند. مهاجرت کرده اند و نه از روی قیافه و نه از روی لهجه میشود بازشناختشان. همین باز رضا و هفده شهریور را هم گرفته اند بعد اتفاقی که در این بازارها می افتد ، زوار همه اش را می گذارند پای مشهدی ها. در صورتی که مشهد  پذیرای  مردم افغانستان، سیستان، و کل خراسان است. یعنی چون مشهد شهر خوبی ست این ها می آیند مشهد کار می کنند. خود شما کجایی هستید؟ گفت من از تهران آمده ام. همین بود که باد کله اش زیاد بود. کمی از اصل و نسبم برایش گفتم و گفت شما که اصلا لهجه مشهدی ندارین؟

گفتم خب بلدم لهجه مشهدی صحبت کنم ولی خب همان سمت پایین شهر و بازار های اطراف حرم مشهدی طور صحبت میکنند. بقیه زبان و لهجه شان را به زبان و لهجه تهرانی نزدیک کرده اند. پرسیدم چرا آمده مشهد؟ گفت همسرم مشهدی ست. بهش گفتم پس به زنجان-یعنی محل زندگی همسر- خوش آمدی. دو سالی بود آمده بود مشهد. سر درد دلش باز شد. گفت که تهران می خواسته خانه ای در نارمک بخرد. یک ارمنی را میشناخته بهش گفته خانه می خواهم. مرد ارمنی بهش گفته یک میلیارد و سیصد یک خانه خوب برایت دارم. گفتم ندارم. گفته خب نصف خانه را بخر. بقیه اش را میخری حالا. من هم هفتصد تومان جور کردم و بهش دادم. خدا لعنتش کند. مرتیکه حرامی. پولم را کشید بالا و غیبش زد. رفتم دنبال پولم. طرف غیب شده بود. بالا رفتم پایین آمدم. از پسر عمویم که پلیس فرودگاه است پیگیری کردم. او مرا به یک حاج آقایی وصل کرد که گفت برایت پیدا میکنم یارو را. ولی خب خبری نشد.

هتل پالاس کیش. جای خوبی هم با خانومش آشنا شده بود
هتل پالاس کیش. جای خوبی هم با خانومش آشنا شده بود


حاجی را چند بار باهاش تماس گرفتم و آخرین بار کرونا گرفته بود و سرفه می کرد و بهم گفت برایم دعا کن. ولی خب آن حاج آقای سپاهی هم عمرش به دنیا نبود و خدا رحمتش کند. پرسیدم پس پولتان هوتوتو ، پریده رفته. گفت آره ، همه ش دود شد رفت هوا. پرسیدم خانومتان را از کجا پیدا کردید؟ رسیده بودم به گل ماجرا. میخواستم ببینم چطور پایش به مشهد باز شده. گفت که این بلا که سرم آمد یکی از دوستان در هتل پالاس کیش بهم زنگ زد و گفت بیا اینجا هم خوش بگذران و هم کمی کمکمان کن. این بنده خدا هم بلند می شود می رود کیش. ازین طرف یک هفته بعد خانومش که پدرش را از می دهد برای فرار از ناراحتی و افسردگی سفری به کیش می رود و آنجا هم احتمالا با پرسنل هتل آشنایی داشته و آنجا این دو نفر با هم آشنا می شوند و بعد هم می آید مشهد و خواستگاری و ازدواج و آخر هم می آیند طبقه بالای خانه ی پدر زن فقید که دو طبقه بوده ساکن می شوند و هم به مادر زن جان خدمت میکنند و هم خانه دار میشود دیگر.

یعنی کفم بریده بود. کلید اسرار را گذاشته بود توی جیبش. یعنی ممکن است برای من هم ازین اتفاق ها بیفتد؟ خدایا تو جای حق نشستی ، خودت جفت و جور کن برام.

پی نوشت1: آرزو بر جوانان عیب نیست.

پی نوشت2: خدا هم به فکر شماست که داستان های جالب سر راهم قرار بگیرد تا برایتان بنویسم.

پی نوشت3: هوا خیلی گرمه.

پی نوشت4: خدایا این جمع شاهده، یک کیس خوب سر راه من قرار بده.

پی نوشت5: چند وقتی بود سرم خیلی خلوت شده بود تو شرکت از خدا خواسته بودم چند تا کار بهم ارجا بشه. فردا صبحش رفتم شرکت.. بگین چی شده بود؟ یک سری اسنادی که ثبت کرده بودم ، ظاهرا معلوم نیست چطوری دو بار ثبت شده بود و مافوق گفت که پاکسازی کنم اتوماسیون شرکت رو! یعنی خدا اینطوری اجابت میکنه خواسته هارو .. ولی برای پیدا کردن یار مورد نظر. هی ی ی ی ... چی بگم که دلم خونه :/

پی نوشت6: هوا خیلی گرمه. هر روز باید بری دوش بگیری وگرنه نمیشه .. نمیشه .. نمیشه

پی نوشت7: هوس عاشقی کردم .. کاش بشه که بشه.

پی نوشت 8: اللهم عجب لولیک الفرج.

پی نوشت9: من خیلی برای پی نوشت ها فکر نمیکنم. خودشون میان.

پی نوشت10: مربی گفته شکرو شیرینی نخورین. مگه میشه؟ یعنی میلک شیک و فست فود و سوسیس کالباسیه که سر راهم قرار میگیره. و خب من هم شهیدشون نمیکنم!

پی نوشت11: یه قانون گذاشته بودم که اگر پستم 20 تا لایک بگیره بعد پست بعدی رو بزارم. ولی دیدم خبری نیست. رسالتم که نوشتنه رو انجام بدم .. خدا با ماست