دخترک پژو 206 سفید صدفی دار تهرانی(اسنپ نوشت)

خیلی وقت است هر بار اسنپ میگیرم. پرایدی سفید درخواستم را قبول میکند. این چند بار اخیر هم که همانطور که مستحضرید با مواردی آشنا شدم که توی هتل با دختری آشنا شده بودند و با هم ازدواج کرده بودند. دچار یاس فلسفی شده بودم. خیلی دلم گرفته بود. دیگر هیچ شانسی برای خودم تصور نمیکردم. این چه زندگی ای بود. توی خیابان راه میروی هر کسی دست در دست عشقش دارند خیابان ها را می پیمایند. هی ی ی روزگار. سرتان را درد نیاورم. امروز زدم که اسنپ بگیرم.

ناگهان با صحنه ای عجیب روبرو شدم. یک ماشین درخواستم را قبول کرد. باورتان نمی شود. پژو 206 سفید بود. حالا آنش هم شاید قابل باور باشد. ولی خب نوشته بود پژو 206 سفید صدفی. دلم رفت. همین قسمت را داشتم پردازش میکردم و ذوق میکردم که چشمم افتاد به اسم راننده. نیلوفر حسین زاده. آخ. قلبم. یک غش و ضعف ریزی کردم ولی خب اعتماد نکردم به آن عکس که برای راننده ظاهر شده بود. گفتم بگذار برویم ببینیم چه خبر است. ولی خب پیشرفت بزرگی بود. از آن همه تقی و نقی پراید سفید سوار به یک نیلوفر 206 سفید صدفی سوار رسیده بودم. موقع خواندن این سطر اشک شوق در چشمانتان جمع شود.

و ما دلمان به همین دلخوشی های کوچک خوش است. نزدیک بود. سریع رفتم بیرون و دیدم سر کوچه ایستاده و راننده های شرکت و مقام عظمای حراست هم دارند سیگار میکشند و زیرچشمی 206 مورد نظر را می پایند و بعد دیگر نمی دانم ما که رفتیم سوار ماشین ایشان شدیم پشت سرمان چه حرف ها که نزنند. سید را تور زدند و بردند. چه دنیای بدی شده. به هیشکی نمیشه اعتماد کرد. قیافه اش را ندیدم. فقط دیدم آستین کوتاه پوشیده. واویلتا. خاک وچوک. خدایا این چه آزمایشی بود دیگر؟ آن هم نه در ماه های معمولی. اول محرم. لا اله الا الله. رفتم سوار ماشین شدم.

از آنجایی که ترک عادت -در اینجا حرف زدن منظور است- موجب مرض است. سلام کردم. تیکه ای هم انداختم که هوا خیلی گرم است. نه؟ که البته بعد فهمیدم تیکه نبود و عین حقیقت بود. گفتم مرسی که کولرتان روشن است. گفت همین دیروز درست شده. حالا چشمش میکنید میزند و خراب میشود. گفتم نگران نباشید من چشمم شیرین است شور نیست. ولی چون خودتان پالس منفی دادید ممکن است حتما خراب شود. ولی من دعا میکنم برای کولرتان که همیشه کار کند انشاالله. بعد گریزی زدم به یکی از کرامات شیخ حسنعلی نخودکی که یکی از عالمان عارف خیلی معروف مشهد است و کرامات فراوان دارد. گفتم یک بار ایشان سوار ماشینی میشود و وسط بیابان ماشین بنزین تمام میکند و شیخ حسنعلی میرود و دعایی میخواند و میگوید استارت بزن. بنده خدا استارت میزند و ماشین روشن میشود و ایشان به راننده می گوید دیگر باک ماشینت را باز نکن که بنزین بزنی. این ماشین همیشه بنزین دارد. این بنده خدا هم چند هزار کیلومتری بنزین نمی زند و ماشینش راه میرود ولی بعد فضولیش گل میکند و باکش را باز میکند و از آن به بعد ماشینش بنزین میخواهد.

گفت این حرف ها داستان است و الکی است من باور ندارم. گفتم حالا نه در مورد این داستان ولی بالاخره پدر و مادر و خانواده من ازین آقا خاطراتی دارند و کراماتی نقل میکنند. من هم شوخی کردم. کولرتان را باید بروید گاز بزنید هر وقت گازش تمام شد. بعد کنجکاو شدم و پرسیدم شاغل هستید یا دانشجو؟ گفت هیچ کدام. الان هم مجبوری روزی چند ساعتی کار میکنم. پولی هم ازش درنمیاد. گفتم حالا چقدر حقوق خوب است برایتان دعا کنم؟ -من در نقش رمال، دعا کن، مستجاب الدعده یا هرچی بهش میگین- گفت الان که صد تومان هم کم است. گفتم خب بعضی پنج تومان هم برایشان خوب است. توقعات آدم ها متفاوت است. گفت راست میگویی. ولی اجاره خانه و این ها پدر در می آورد. حق دادم بهش. پرسیدم خب یک کف قیمت بگید برایتان دعا کنم یک کار خوب پیدا کنید. گفت بیست تومان خوب است. برایش دعا کردم یک کار خوب با حقوق بیست تومان گیرش بیاید. پوووفی هم کردم.

فامیلش حسین زاده داداش بود. آخر مسیر بودیم دیگر. از دلیل انتهای فامیلش پرسیدم. گفت خودم نمی دانم. از هر که هم پرسیدم نمیدانسته. گفتم احتمالا مسئول ثبت فامیل آمده و پرسیده فامیل چه می خواهید برایتان بنویسم؟ پدر بزرگ شما هم خطاب به بنده خدا گفته : حسین زاده داداش. او هم فامیلتان را اینطوری یادداشت کرده. خندید. خلاصه عجیب بود. یک سوژه مناسب برای اسنپ نوشت. راستی گفتم شماره اش هم 0912 بود؟

چند وقت بود ننوشته بودم برایتان. شماره اش را دارم. حسین بیا راهنماییم کن. بهش پیام بدم عایا؟ چی بگم؟ -نویسنده قاه قاه می خندد- این نوشته داغ داغ است و درست نیم ساعت بعد از پیاده شدنم از اسنپ مورد نظر نوشته شده است. حافظه ضعیف شده برای همین باید سریع تا داغ است بنویسمشان.

آخرش میگفتم خیلی هم فامیلتان خوب است. فامیل حسین زاده زیاد است در ایران. ولی حسین زاده داداش فقط شمایید و خانواده خودتان. خیلی تک و خاص هستید. تشکر کرد. پیاده شدم. ولی دلم را در ماشینش جا گذاشتم.-با تصور قطره اشکی گوشه چشم بخوانید- حیف اسنپ بود. اگر توی هتل بودیم حتما با هم ازدواج می کردیم. البته قطعا از ممیزی و مصاحبه ی ما سربلند بیرون نمی آمد. ولی خب یک چیزی می گویم دور هم خوش باشیم.

اگر خوشتان آمد و خندیدید یک صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام بفرستید.

پی نوشت ۵. : حسین جون تو الگوم شدی ، ناراحت نشی یوقت . الهام میگیرم از خلاقیتات ... 😚

پی نوشت ۷۵.: شمارشم خیلی رنده ، الان رفتم دیدم ، ۰۹۱۲۳۳۳ ...آخ خدای من. این چه آزمایشیه میکنی منو؟ 😔😮‍💨 من عاشق شماره های رندم ..

پی نوشت: اگر خاطره ای دارید از اسنپ. اسنپ نوشت بنویسید و به انتشارات اسنپ نوشت اضافه ش کنید.

پی نوشت2: پی نوشتم نمیاد. چی بگم؟

پی نوشت 3: حرف برای گفتن زیاده. هوای گرم نمیزاره .. .

پی نوشت 4: پستایی که این زیر میزارم از پستای قبلیم بخونید. کامنت هم بزارید که اصلا نور علی نور ..

از من بیشتر بخونید:

اگر من رئیس جمهور شوم(وعده های انتخاباتی)

تو چه ساعتی هستی؟

داستان جالب زندگی راننده اسنپ تهرانی(کلید اسرار-قسمت اول)

زن قمی-اسنپ نوشت (کلید اسرار-قسمت دوم)

دلبر

شیرموز و پیرمرد ماشین باز و نوه اش امیرسام

19تیر1403