نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
راننده ی اضافه وزن دار(چاق) و آرزوهای درازش
فکر کنم دیگر دستتان آمده باشد که چطور راننده ها را سر حرف می آورم و به حرف میکشمشان. ولی خب همیشه این مکالمه ها لذت بخش نیست و گاهی سر درد دل راننده ها باز میشود و یک دوش انرژی منفی مهمانت میکنند و پیاده میشوی. یک بار سوار اسنپ شدم و با روی خوش سلام و احوالپرسی کردم و بنده ی خدا که خیلی هم درشت اندام بود و به زور روی صندلی جا گرفته بود شروع کرد به ناله و گله. از بدبختی و بیچارگی در ایران گفت و من هر چه آمدم دفاع کنم و از نکات مثبت ایران بگویم آتش یارو شعله ور تر میشد تا اینکه گفت هر کشوری بهتر از ایران است.
گفتم هر کشوری؟ گفت آری .. هر کشوری! هر جا باشد بهتر از ایران است و اگر بتوانم بروم میروم. گفتم لفظ آمدی ها. باید پایش بایستی. گفت باشد. گفتم خب من آشنا دارم خیلی شیک و مجلسی میتوانم جور کنم برایت بروی افغانستان. گفت: چی ؟ افغانستان؟ گفتم گفته ای هر کشوری دیگر. افغانستان هم کشور است. اگر افغانستان نمیخواهی، با میلت نیست، زامبیا هم آشنا دارم، آنجا می توانم بفرستمت. طرف مارس مانده بود چه جواب بدهد؟ گنده آمده بود. و اگر پای حرفش می ماند باید به هر جهنم دره ای میگفتم برود! از جیبم هم حاضر بودم مایه بگذارم تا مگر به آرزویش برسد. ثواب داشت .. برای رضای خدا هم که شده این کار را میکردم J
از چشم هایش شِکَر خوردم فراوانی بیرون میزد. شروع کرد به مغلطه کردن. گفت چرا همه ش شرایط ایران را با کشورهای پایین تر از خودمان مقایسه میکنی؟ منظورم اروپا و آمریکا بود. میخواستم بزنم توی دهنش که دفعه دیگر نگوید ایران از هر کشوری بدتر است. خلاصه هی سفسطه بافت و مقلطه کرد و من هم جوابش را دادم. البته او هم مثل من نیاز به گوش مفت داشت. ولی خب من متاسفانه شنونده خوبی نیستم. وسط درد دل طرف اظهار نظر هم میکنم. نمی خواهم از شرایط حال حاضر کشور دفاع کنم. نمیخواهم بگویم خیلی گل و بلبلیم و خیلی ها حق ندارند سودای خارج رفتن داشته باشند.
من بحثم سر این فرد خاص است که چون اجاره منزلش بالا بود و قیمت خوراکی جات هم هر روز گران تر میشود زیر بار زندگی داشت می زایید و فریاد زایمان میزد. نمیخواهم معنایی کنم. شاید من هم جای او بودم همین را میگفتم. اما سوالم این است که میخواهد برود آن ور دقیقا چکار کند؟ چه تخصصی دارد؟ اگر تخصصی داشت که آنجا میخواستند و میتوانست کار پیدا کند. خب میشد وام بگیرد و برود ولی به قیافه اش نمیخورد تخصص خاصی داشته باشد. بعد هم زبان را چه می کرد؟
همین پیشنهاد افغانستان بد بود مگر؟ تازه لازمم نبود بروی کلی زحمت بکشی و زبان هم یاد بکیری. ولی طرف صدایش بلند بود و. خیلی پر هیجان حرف میزد. اعصابم را به هم ریخت. انشاالله به آرزویش برسد. بالاخره ما راننده اسنپ زیاد داریم می توانیم صادر کنیم.
پی نوشت: خیلی دوست دارم هر روز بنویسم ها. کلی سر تیتر هم برای خودم یادداشت کردم ولی خب دوری و دوستی. آدم زیاد که هست خسته کننده میشه. تکراری میشه...
پی نوشت2: حرف خاصی ندارم. فقط چون حس میکنم پی نوشتام بیشتر مخاطب داره اینو نوشتم
پی نوشت3: چی میخواستم بگم؟ هر چی فکر میکنم یادم نمیاد ... حالا انشاالله تو نوشته های بعدی اگر یادم اومد میگم!
سید مهدار بنی هاشمی
12دی1402
مطلبی دیگر از این انتشارات
آقای مجرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان جالب زندگی راننده اسنپ تهرانی(کلید اسرار-قسمت اول)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مافیا و راننده اسنپ بی ادب ...