نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
زن قمی-اسنپ نوشت (کلید اسرار-قسمت دوم)
اسنپ گرفتم برای ایستگاه مترو طالقانی. سوار ماشین شدم. جوان خوشتیپ و مرتبی بود. فکر کنم عینکی هم بود. از گرمای هوا گفتم و حال و احوال پرسیدم. پرسید چند سالم است؟ گفتم بیشتر از هجده میخورد بهم؟ گفتم والله که نه .. به خدا قسم. فوقش هجده سال و چند ماه. گفتم آفرین. زده بود به خال. حالا چهار نفر نیایند این وسط خود شیرینی کنند. شما هم که چند ماهش را میدانید پیش خودتان حفظ کنید. اسرار است. خلاصه پرسید ازدواج کرده ام؟ گفتم نه. شما چطور؟ گفت: جایت خالی همین جدیدا یکی طلاق داده ام به مهریه 313 سکه بهار آزادی. مهریه ش را بخشید.
چنان برقی در چشمانش دوید انگار از استخر تمساح ها جان سالم به در برده. که خداییش حق داشت. بگذارید دو دو تا چهار تا کنم. سکه را بگیریم جهنم ضرر به قیمت پارسال حساب میکنم برایتان 30 میلیون. 313 ضرب در 30. اصلا ولش کنید. حرفش را هم نزنیم. بگذارید عرق روی پیشانیم را پاک کنم. خب. پرسیدم الان چه؟ ازدواج نکردید؟ گفت چرا اتفاقا ازدواج کرده ام و این بار به مهریه 14 تا شکار کرده ام. باقلوا. پرسیدم از کجا پیدا کردید؟ گفت: هتلی در قم. ای بابا توی این هتل ها چه خبر است؟
یعنی ما رفتیم شیراز هم یک آدم در هتل ندیدیم. آدم سر به زیر. سرمان کلاه رفت. چه بسا باید میرفتم توی لابی می نشستم روزی دو سه ساعت و تور پهن میکردم و یکی را به تور می انداختم. اصلا از فردا می روم توی هتل های خیابان امام رضا و تور می اندازم. نظر شما چیست؟
یک ماشین دیگر سوار شوم و بگوید آمده و زنش را در هتلی در مشهد یا جهرم یا سقز یا جهنم دره سفلی پیدا کرده میروم خودم را به یک هتلی جایی دخیل میبندم. در هتل ها چه می گذرد؟ مام هتل میریم، مردم هم هتل می روند. چوب صاف و سادگیمان را خوردیم همیشه. همین حسین اگر چهارتا هتل برود چهار تا کیس خوب برای خودش پیدا میکند. حالا ما چه؟ نگم براتان.
از فردا هتل گردی هایم را شروع میکنم. ببینم خدا روزی ما را در کدام هتل قرار داده؟ هتلش چند ستاره است. اگر شانس ماست باید برویم مسافرخانه ها را بگردیم. تازه مسیر کوتاه بود. زیاد نشد آمارش را در بیاورم. میخواستم روش کارش را بپرسم. کلی نرمه نان هم صندلی عقبش ریخته بود ، با دست تمیز کردم. آخر که آمدم پیاده شوم بهش گفتم : کاش وقت بیشتر بود دوست داشتم در محضرتان تلمذ کنم. گفت نه لازم نیست خودم بقیه ش را تمیز میکنم. تلمذ را تمیز شنیده بود و آدم ساده فکر کرده بود بقیه ش را میخواهم تمیز کنم. البته خیلی تمیز کرده بودم ولی خب خودش هم لازم بود بیاید دستی به سر و گوشش بکشد.
پی نوشت: حالا من توی کانالم میزنم هوا گرم است. ده نفر می آیند از آب و هوای شهرشان که در جنوب است معمولا عکس میگذارند که برو بابا .. ما اینجا نیمرو شده ایم از گرما.
پی نوشت2: خیلی مجازی شدم . باید یکم تو فضای حقیقی بچرخم .. ولی خب هوا گرمه. مگه اجازه میده؟
پی نوشت3: خیلی پی نوشت نمیذارم که حواستون پرت نشه.
کلید اسرار قسمت اول را از لینک زیر بخوانید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
47-دزدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهریه 1 سکه .. راننده خوش شانس نیشابوری
مطلبی دیگر از این انتشارات
سید آرمانِ بِزَن ، راننده ی اسنپ من