نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
راننده تایبادی .. (اسنپ نوشت)
می دانم دیگر کم کم دارد حالتان از اسنپ نوشت های من بهم می خورد و خسته شده اید. ولی نگران نباشید. داستان های دیگر در راهند. تیترهاشان را نوشته ام ولی می آیم بنویسم موضوع جدیدی در اسنپ اتفاق می افتد و تا زنده است و تازه می آیم و آن ها را نقل میکنم. استقبال از متن قبلیم کم بود و خب این خود به نوعی اعتراض به همش اسنپ نوشت گذاشتن های من است. البته شاید هم ملت درگیر تاسوعا و عاشورا بودند و برای همین زیاد استقبال نشد ازش. ولی حالا یک داستان جدید کوتاه برایتان نقل میکنم و دیگر برایتان چیزهای جدید مینویسم چند وقت.
اسنپ گرفتم. یک تندر 90 سفید درخواستم را قبول کرد. ماشین خوبی بود. نام راننده را نگاه کردم. احمد ابوبکری. ها؟ ابوبکر؟ مشهد؟ ها؟ به همکارها گفتم و گفتند مراقب خودت باش. ماشین نزدیک بود و سریع رفتم و سوار اسنپ شدم. اولش ساکت بودم. میخواستم حرف نزنم. ولی خب مگر میشد؟ برای من کار سختی بود. پرسیدم شما مشهدی هستید؟ خندید. گفت نه. به خاطر فامیلم میگویی؟ من که چیزی نگفتم ولی زده بود توی خال. گفت اهل تایبادم. تایبادم شهری ست لب مرز افغانستان. کتمان کردم. گفتم نه. من برایم فامیل های راننده ها جالب است و در موردشان گاهی صحبت میکنم.
مثلا فامیل یکی از راننده ها نهی بوده و ازش پرسیدم این فامیلت یعنی چه؟ گفت که ما ریشه مان بر می گردد به نهبندان برای همین فامیلمان را گذاشتند نهی. گفتم نهبندان شیرازی هم دارد؟ خندید. گفت احتمالا برگردیم به شیرازی های نهبندان! گاهی وقت ها برای پیش برد صحبت هایم از خاطرات اسنپ های دیگری که گرفتم میگویم. قضیه را ماست مالی کردم تا یک دو قطبی شیعه اهل تسننی پیش نیاید.
گفت تازه اسم کاملم غلام احمد ابوبکری ماکویی ست. ولی رفتم از سر و تهش زده ام. این اعراب که به ایران حمله کردند اسم غلام را آوردند. وگرنه غلام چه معنی میدهد؟ گفتم این غلام به نوعی ابراز ارادت است. مثلا ادم کسی را که خیلی دوست دارد میگوید غلامتم. یا میگوید اسیرتم همیشه در مسیرتم و این حرف ها. گفت نه. این پدر ما اسم کلی از برادرهایم را هم همینطور غلام گذاشته سر اسمشان. غلام علی . غلامرضا و .. کنجکاو شدم چند تا برادرند. پرسیدم چند تا برادرید. گفت 14 تا. اول برگ هام ریخت. بعد آوندهام ترک خوردن. بعد ساقه. بعد از ریشه ساقط شدم. پرسیدم چند خواهر دارید گفت : 4 تا هم خواهر. یک گردان بودند.
خب آدم کنجکاو می شود دیگر که چند زن مادری این 18 فرزند را بر عهده داشته اند. که گفت از دو زن. خب آنجا رسم است و اشکال ندارد. بین فارس ها این عمل قبیح است. با افتخار گفت همین پدر من هفته ای یک گوسفند زمین میزده. کارش دامداری بود. ولی حالا من را نگاه نکن که دارم اسنپ کار میکنم. البته خب ماشینش خوب بود و من از شغلش چیزی نپرسیده بودم. اما پرستیژش بالا بود و حسابی خوشتیپ بود و صدایی گیرایی داشت.
پی نوشت1 : دوس دارین چی براتون بنویسم؟
پی نوشت2: می خواستم از عید به این ور استارت هفت رمان را محوریت جناب دست انداز را بزنم ولی دیدم ایشان در غیبت صغری هستند و حیف میشود. برای همین شروع نکردم.
پی نوشت 3: هر چی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه. دیروز رفتم شله بخرم. زود هم رفتم ها. ساعت 12. گفت تمام شده و من مجبور شدم برای خودم کباب بخرم و بخورم تا این غم وارده را فراموش کنم. البته فراموش که نه. تنها مرحمی برش بود.
نکته : اگر پست های دیگه م رو می خواین بخونین .. میتونین رو لینکای زیر کلیک کنین:
دخترک کرمانی که در حادثه تشییع جنازه حاج قاسم بود .. (اسنپ نوشت)
دخترک پژو 206 سفید صدفی دار تهرانی(اسنپ نوشت)
اگر من رئیس جمهور شوم(وعده های انتخاباتی)
داستان جالب زندگی راننده اسنپ تهرانی(کلید اسرار-قسمت اول)
زن قمی-اسنپ نوشت (کلید اسرار-قسمت دوم)
فکر کردم راننده ناشنوا است(اسنپ نوشت)
این پست عنوان ندارد .. ولی ارزش خواندن چرا
واگعی بودند یا کیک؟خواب می دیدم دختران سرزمینم را، همه کیک همه فیک
مطلبی دیگر از این انتشارات
شیدا ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
47-دزدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان راننده ی سیاست مدار و زن چموشش