فکر کردم راننده ناشنوا است(اسنپ نوشت)

تپ سی گرفتم. می خواستم بروم جلسه. فاصله ی خانه ی ما تا جلسه زیاد نبود. یعنی با ماشین ده دقیقه می شد. زود آمدم پایین. اصلا دوست ندارم راننده ثانیه ای هم معطلم شود. ماشین مورد نظر یکم جلوتر ایستاده بود و هم من رسیدم راه افتاد که برود جلوتر. سریع رفتم و در ماشین را باز کردم و نشستم. یادتان هست آن یارو که ماشینش همینطور داشت می رفت و دنبال ماشین دویدم تا بگیرمش؟ توی اسنپ نوشت هایم هست می توانید بروید بخوانیدش. خلاصه سوار ماشین شدم و طبق معمول سلام و روز بخیر گرمی گفتم. ولی بنده ی خدا هیچ صدایی ازش درنیامد. اصلا هیچ.

علائم حیاتش صفر بود. گفتم نکند کر و لال باشد! ولی خب کر و لال ها هم یک صدایی از خودشان در می آوردند معمولا. اما این بنده خدا اصلا هیچ. با خودم گفتم ازین کر و لال های درونگراست شاید. خلاصه تا نیمه ی مسیر هی با خودم کلنجار رفتم که شانس ما راننده کر و لال آمده برایم. صدای آن خانوم در نشان هم نبود که راهنمایی اش کند به چپ بپیچید به راست بپیچید. گفتم خب کر و لال است دیگر، معلوم است که به دردش نمیخورد از راهنمایی های صوتی نشان استفاده کند. ولی دیدم گوشی اش را هم نگاه نمی کند. ترسیدم. گفتم نکند مرا دزدیده باشد. همینطور دارد کجا میرود؟

پس گفتم یک حرفی بزنم تا مطمئن شوم که کر و لال است یا نه. چون اگر کر و لال باشد یک صدایی از خودش در می آورد. بهش گفتم از کجا دارید می روید؟ یا نمی دانم یک چیزی گفتم تا فیدبک نشان بدهد. یک هو دیدم حرف زد. گفتم واااای آقا .. خوب شد حرف زدید. من فکر کرده بودم نکند کر و لالی چیزی باشید. گفت چطور؟ بهش توضیح دادم که سوار شدم و سلام و احوالپرسی گرمی کردم ولی شما حتی سرتان را قدری تکان ندادید و هیچ واکنشی نشان ندادید. گفت متوجه نشدم. اگر کر و لال بودم می زد برایتان. گفتم من قبلا سوار میشدم چیزی نمیزد. خلاصه کلی ازینکه مسافرها سرشان توی لاک خودشان است و دوست ندارند حرف بزنند حرف زد.

درونگرا بود و میگفت حضرت سعدی خوب گفته اند که کم گوی و گزیده گوی چون در. منظورش من بودم. ولی کم گویم و گزیده گویم اسنپ نوشت درمیاد ازش؟ نمیاد دیگه. به عشق شما مجبورم حرف بزنم. کمی صحبت کردیم و گفتم درونگراها اتفاقا حرف برای گفتن زیاد دارند ولی خب باید باب صحبت باز شود. ولی در حد مرگ خنده ام گرفته بود ازین سو تفاهم. می گفت موسیقی هم که میگذارم بعضی خانوم ها سریع زنگ می زنند با دوس پسرشان یا آقایی شان شروع میکنند به صحبت. نمی دانم برای چه؟ برای اینکه بدانم کسی را دارند؟ هدفشان چیست. نمی دانم.

بعد در مورد اینکه با بعضی ها که کمی صحبت می کنی و گرم میگیری گفت که باعث میشود توقع بیجا از آدم پیدا کنند. می روند و می گویند اینجا نگه دار ما چهار دقیقه برویم فلان کار را بکنیم بیاییم. یعنی حس صمیمیت می کنند و باعث می شود که بخواهند ما یک کاری برایشان بکنیم و سو استفاده کنند ازین صمیمیت . بهش گفتم بلی. همین حس صمیمت کار را خراب میکند. معنای صمیمیت و حفظ حدود را هم که نمی دانیم. طرف فکر میکند با آدم صمیمی است بر می دارد شوخی های زشت با آدم می کند. پا روی حرمت ها و خطوط قرمزهای آدم می گذارد و آخر می گوید من با کسانی که صمیمی ام اینگونه هستم.

خب ننت خوب بابات خوب. تو حس صمیمیت میکنی. من که با شما صمیمیتی ندارم. ما با هم دوستیم. ولی صمیمیت اینطوری نداریم. همین دیروز توی یک گروهی در تلگرام یکی که سنش هم هفت سال از من کوچک تر بود برداشت بهم گفت .. ملعون. چرا؟ چون او یکی را تخریب کرده بود قبل من و من هم بعد ازو کامنت گذاشته بودم و ازو تعریف کرده بودم. نه برای خراب کردن او صرفا برای قدردانی از زحمات آن فرد. بهش میگویم این حرف زشت چه بود؟ می گوید که من با کسایی که صمیمی ام اینطور حرف میزنم. یک رفیق دیگرش هم آمد و گفت آره راست می گوید. به من هم می گوید. بهش گفتم من این کلمه را فقط برای دشمنان اسلام و اهل بیت به کار میبرم. اگر اینطور حرف زدن و شوخی های خرکی اسمش صمیمیت است نخواستیم. ما دوست هستیم با حفظ حرمت ها و ارزش ها.

اتفاقا آدم با کسی که صمیمی است و دوستش دارد باید بیشتر حواسش جمع باشد که ناراحتش نکند. نه اینکه به هم فحش می دهند تا بگویند ما صمیمی هستیم. حیا را زیر پا می گذارند که بگویند ما صمیمی هستیم. خلاصه کمی ازین حرف ها زدیم و رسیدیم به مقصد. دنبال پلاک 1/30 می گشتم. کمی چشم چرخاند و گفت این 30 هست حتما بعدیش سی ممیز یک است دیگر. با خنده گفتم گفتم ممنون، صمیمی نمیشم .. خودم پیداش میکنم . دست شما درد نکند. پیاده شدم و دوستان هم جلسه ای را دیدم که داشتند می رفتند به همان پلاک سی ممیز یک که بر خلاف تحلیل های راننده به جای کنار دقیقا روبروی پلاک سی بود. خلاصه اینطوری ها.

پی نوشت: خیلی مخلصم.

پی نوشت2: برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان یک صلوات بفرستین.

پی نوشت3: دارم روی سفرنامه شیرازم کار می کنم. منتظر باشید.

پی نوشت4: آدم اگر ننویسد یادش میرود.

پی نوشت 5:

پی نوشت 6: پی نوشت 5 را شما برایم بنویسید!

پی نوشت 7: ممنون از دوستانی که به خاطر باران سیل آسای مشهد و سیلی که در مناطق نزدیک به کوه در مشهد آمده بود نگرانم شدند و بهم پیام دادند و حالم را پرسیدند.

پی نوشت 8: در رسانه یک فیلمی پخش شده بود که در محله سیدی ماشین ها را داشت آب میبرد که ترسناک هم بود. مخاطب هم که نمی داند چی به چی است. فکر میکند کل مشهد را آب برده. نگران میشود. از مشکلات رسانه و نبود سواد رسانه.

پی نوشت 9: زده بودند هفت نفر در مشهد فوت شدند. ولی خب اصلش این است که 5 نفر در مشهد و 2 نفر در فریمان فوت شدند. این سیل هم در مسیرهای سیل رو جاهایی که بی رویه شهرسازی کرده بودند و حاشیه کوه بوده آمده است.

پی نوشت10: خدا به همراهتون

پی نوشت11: ولی بغض داشت خفه م میکرد نمیتونم با راننده حرف بزنم چون کر و لاله. ولی خداروشکر اشتباه میکردم .. :دی

پی نوشت12: از بهترین اردیبهشت های مشهد بود امسال. البته دلیل باران ها و برف های مشهد رابطه ی تنگاتنگی با ایام شهادت و میلاد اهل بیت دارد. الان هم در دهه کرامت قرار داریم.

پی نوشت13: مشهد خیلی غصه داشت که سدهایش خالی شده و کمبود بارش داشتیم در سال گذشته و مشکل و بحران آب داریم. که خدا را شکر با این بارش ها فکر میکنم مشکل حل شد.

پی نوشت14: با خدا باش پادشاهی کن. این را باید بفهمیم همه مان.

28اردیبهشت1403