لطفا یک پیاله‌ موسیقی بی‌کلام

می‌گوید: عرب‌ها هم از ایرانی‌ها یاد گرفته‌اند آهنگ بسازند!
به صندلی عقب تکیه داده‌ام. بلندگو بغل گوشم است. هر چه دقت می‌کنم فقط کلمات عربی می‌شنوم.
از راننده می‌پرسم کجایش ایرانی است؟
- ریتمش. مثل بندری‌های ایرانی است. قبلا اینطوری نمی‌ساختند.

موسیقی بندری و عربی تاحدودی شنیده‌ام اما به واقع آنقدر تخصصی ندارم که حرفش را تائید یا رد کنم.

**********************

می‌گوید: من خودم ترکم ولی کردی و لری را تاحدی می‌دانم و خوشم‌ می‌آید ولی ترانه برایم مهم است.

می‌پرسم: الان این چه می‌گوید؟
- نمی‌دانم خانم. باید دقت کنم. آخه خود ترک‌ها هم لهجه‌هایشان با هم فرق دارد. من ترکی ایران را می‌فهمم. این مال اونوره.

*************

آهنگ بعدی، رپ است...
بعدی پاپ است...
می‌گوید این آهنگها برای جاده مناسب است. می‌گذاری و یکسره می‌رانی...

همینطور که موسیقی‌های مختلف پخش می‌شود کم کم مطمئن می‌شوم معنای "ترانه موسیقی" نزد او با معنای ذهنی من از آن متفاوت است.

*****************

می‌گوید من بیشتر آهنگ قدیمی دوست دارم. معین و مهستی...

به او نمی‌گویم که من عاشق موسیقی مقامی خراسانم و تکه‌ای از قلبم در آهنگ "سرو خرامان منی" استاد شریف‌زاده جامانده...

بعد با خودم فکر می‌کنم چطور اصالتا در نقشه‌ی ایران از سرزمینی در نقطه مقابل خراسانم، اما جانم تا بدین پایه دوستدار نواها و شاعران خراسان است...

در فکر های خودم و تماشای درختان از پنجره غرقم. راننده تپسی همچنان گاهی راجع به موسیقی‌ها و چیزهای دیگری صحبت می‌کند. متوجه شده‌ام از جمله آدمهایی است که به طور کلی دوست دارند موقع رانندگی حرف بزنند چه مخاطب داشته باشند چه نه...



****************

نمی‌دانم چه شد که گفت من ایرانی اصیل هستم. اهل ایل شاهسون و بعد راجع به ایل شاهسون صحبت کرد.

بیشتر از ۴۰ دقیقه بود که سوار تپسی بودم. ساعت ۱۵ بود. ترافیک بود. ناهار نخورده بودم. ضعف داشتم. قبلش دو جلسه پرگفتگو و پر بحث در محل کارم داشتم.

حالم خوب نبود. کم کم داشتم حالت تهوع پیدا می‌کردم. گاهی در مسیرهای طولانی و زمانی که راننده زیاد ترمز می‌کند اینطوری می‌شوم.

روایت قوم شاهسون از سوی راننده هنوز ادامه داشت.


من سعی می‌کردم آرام نفس بکشم تا ۲۰ دقیقه آخر هم تمام شود و برسم خانه.

همزمان شاهسون ها (به روایت آقای راننده) داشتند از ستارخان و باقرخان دفاع می‌کردند. بسیار خونریز بودند و سر می‌بریدند و رحم نداشتند و البته این اقدام‌ها چون علیه عثمانی و دشمن بود همراه با تحسین و هیجان راننده بیان می‌شد.

*******************

سکوت. من. نفس عمیق.

*******************

-خانم حال‌تان خوب است؟

ظاهرا از آینه متوجه حالم شده.
- نه کمی حالت تهوع دارم

**********************


- من هم همینطور بودم، رفتم دکتر، حتما بروید دکتر، اصلا می‌روید دکتر. داروخانه هم قرص هایی دارد ولی بروید دکتر بهتر است.

شیشه جلو را پایین می‌آورد. باد می‌خورد به صورتم. کمی بهترم. آرزو می‌کنم در خانه نوشابه داشته باشیم. تنها درمان حالت تهوع برای من...

موضوع ۲۰ دقیقه پایانی سخنان آقای راننده، تجربه ماشین گرفتگی و راهکارهای آن است...

و سرانجام به مقصد می‌رسیم...

از سوپر سرکوچه نوشابه می‌خرم.


به یک پیاله مرا عالَم دگر سازید
کزین جهانِ مکرر مرا ملال گرفت

صائب