شاید برای شما هم اتفاق بی افتدِ بازار های مالی


یادمِ بهروز تو اولین کسب و کارش شکست عجیبی رو متحمل شد، یک بوتیک با ویترینی خیلی زیبا و اجناس واقعاً کم یاب، ولی به هر حال بعد از ماه چهارم مجبور شد به قیمت کمی پایین‌تر سر به سر واگذار کند به یک فرد دیگر.

مغازه رو بروی یک رستوران کوچک با غذاهای لذیذ بود که من خیلی آنجا را دوست داشتم و با صاحبش دوست شده بودم، یک روز که با خانواده برای خوردن ناهار آخر هفته رفته بودیم صحنه‌ای مرا به فکر فرو برد.

مغازه بهروز که جلو آن صف طولانی وجود دارد...

مغازه قرار بود ساعت 16 باز شود و صاحب رستوران گفت که از صبح صف‌ها شروع به تشکیل می‌شوند! از فعل ماضی استمراری استفاده کرد و من هم سریعاً پرسید: مگر هر روز برنامه‌اش این است؟ گفت بلی تقریباً یکی دو ماه است که همین آش است و همین کاسه.

دقیقاً 3 ماه از واگذاری بهروز می‌گذشت.

من در آن زمان مشغول چندین کار متفاوت بودم که یکی از آن‌ها سرپرستی وب‌سایت باشگاه گسترش فولاد تبریز بود و این باعث می‌شد تا در هر بازی به استادیوم بروم و این رفت و آمد دوستی‌های با کیفیت زیادی را برایم ایجاد کرده بود که یکی از آنها ایرج بود، فردی که دایره دوستی بسیار زیادی داشت، در یکی از این بازی‌ها شنیدم که ایرج در مورد مغازه‌ای صحبت می‌کند که دوستش در خیابان تختی دارد و لباس‌های با کیفیتی دارد و...، بلی درست است همان مغازه بهروز موضوع بحث بود.

القصه، من از طریق ارج با این دوست جادوگر مان آشنا شدم و متوجه شدم که این مغازه تنها کسب و کار او نیست و وی دارای رستوران ها و کافه های بسیار خوش نامی در سطح شهر است، از او درخواست کردم تا یک روز با هم چایی بخوریم و او نیز قبول کرد.

روز موعود فرا رسید و دوستمان که اسمش علیرضا بود برای صرف چای و گپ به دفتر من آمد، اولین سؤالی که از او پرسیدم این بود:

چگونه یک بوتیک ورشکسته را این‌چنین پر رونق کردی؟

جوابش مرا دگرگون کرد، او گفت:

ورشکسته؟ من وقتی اینجا را خریدم وضعیت عالی داشت و تبلیغات هم در حد معمول انجام دادم، صاحب قبلی از تنها چیزی که شکایت می‌کرد این بود که فروش به اندازه‌ای نیست که بتواند اجاره محل را بپردازد، من هم بعد از خرید یک بودجه برای پرداخت اجاره و هزینه‌های دیگر در زمان باقیمانده از قرار داد محل کنار گذاشتم و تقریباً بعد از گذشت یک ماه به دلیل اجناس با کیفیتی که در مغازه وجود داشت مشتری‌ها به شکل انفجاری رشد کردند، البته از ترفند به صف بکش تا جذاب باشی هم استفاده کردم و گرفت.

این داستان چند سال قبل از ورود من به بازارهای مالی است اما می‌توانم بگویم یک کلمه ملکه ذهن من شده است تا در هر کاری که می‌خواهم شروع کنم از آن استفاده می‌کنم و آن (بودجه) است.

این موضوع به قدری در بازارهای مالی به کمک من آمد که حتی فکرش را هم نمی‌کردم.

من وقتی تصمیم گرفتم به یک سرمایه گذار تبدیل شوم و این تصمیم همراه با مهاجرت بود اولین کار عجیبی که انجام دادم (طبق عادت) شروع به بودجه بندی سالانه و کسر مبلغ از سرمایه بود، من تقریباً تمامی هزینه‌های پیش‌بینی شده را طی یک دوره یک ماهه محاسبه کردم و با در نظر گرفت تورم نقطه‌ای در سال گذشته به همراه میزان خطای 50 درصدی مبلغی که قرار است طی یک سال خرج کنم را کنار گذاشتم و با باقی مانده پولم شروع به سرمایه گذاری و معامله گری کردم، استراتژی معاملاتی من بسیار ساده است،

استراتژی خط روند و سطوح فیبوناچی
استراتژی خط روند و سطوح فیبوناچی


و تایم فریم کاری من روزانه و هفتگی می‌باشد.

میزان سرمایه درون بازار من در بیشترین زمان درگیری 35 درصد و در کمترین حالت 15 درصد از کل سرمایه من است

کمترین زمان موقعیت من 16 روز و بیشترینشان تا الآن 95 روز ثبت شده،

چه چیزی باعث می‌شود تا من 95 روز بنشینم و ریلکس نگاه کنم؟

اصلی‌ترین موضوع شغلش صاحب خانه من است، او یک طراح و سازنده ظروف سرامیکی می‌باشد، نمی‌توانم تصور کنم هنگامی که به او بگویم (موقعیت خرید "تسلای" من هنوز باز است و اینجا قیمت خوبی برای خروج نیست) چهره‌اش دچار چه واکنشی خواهد شد و برای رفع این موضوع پول اجاره را اول سال کنار گذاشته‌ام تا آن چهره را هیچ‌وقت نبینم و در عوض موقعیت خرید "تسلا" را در بیشترین سود ببندم و از آن لذت ببرم.

موقیعت خرید تسلا که از آن خیلی لذت بردم
موقیعت خرید تسلا که از آن خیلی لذت بردم


ولی موضوع مهم دیگری این است که من عاشق خواب به موقع و بدون استرس هستم، واقعاً برایم سخت است روزها پشت بلومبرگ و دیگر رسانه‌های خبری تا دیر وقت بنشینم تا نکند یک دیوانه روانی تا دندان مسلح به کشور همسایه‌اش حمله کند و دارایی‌های من در خطر بی افتد و خوب از آنجایی که من هیچ وقت ماشینی که بیمه‌اش تمام شده را بیرون نمی‌آورم و با پای پیاده (مثلاً بنده اسنپ نمی‌گیرم) می‌روم تا بیمه را تکمیل کنم و سپس ماشین را استفاده کنم.

یکی دیگر از عادت‌هایم این است که هیچ وقت بدون چتر از هواپیما نمی‌پرم پس استاپ لاست استفاده می‌کنم تا آسوده باشم و بدون استرس.


پ.ن: من در این نوشته سعی کردم با بیانی شبیح کتاب های موفقیت و روانشناسی بگم که رفیق بشین کلاهت رو بزار جلوت و ببین چقدر سرمایه داری کلا؟ خرج یه سالت چقدر میشه ؟ یه سال از این بازار پول در نیاری میتونی زنده بمونی؟

همه این کارا ستون اصلی روانشناسی معامله گریه، اگه قرار باشه واسه مخارج زندگی معامله بکنی خیلی رک میگم بهت داری قمار بازی میکنی مخالف هم باشی باش ولی این چیه که هست، حتی قمار باز های بزرگ و حرفه ای هم با تمام دارییشون نمیرن تو میدون، چون نمیخوان استرس از دست دادن زندگی رو تجربه کنن و تصمیم اشتباهی بگیرن.

مورد بعدی که همه جا میگن، ما هم میگیم این هست که رفیق و هم قطاری عزیز "استاپ لاست" کارتن خالی یخچال فریزر جهیزیه والده خانم نیست که بره ته انباری و هیچ وقت ازش استفاده نشه، واجبه، بجای خوردن قرص خواب واسه راحت خوابیدن "استاپ لاست" بزار رفیق.

امیدوارم که مفید بوده باشه


پویش رمزنویس
دروازه‌ای برای یاد گرفتن اصول و قواعد دنیای رمزارز‌ها. اوکی اکسچنج
معرفی پویش
اوکی اکسچنج