"ناگهان لازمیم"اثریست از بهمن سامنی

چندوقتیست دارم فکر میکنم ای کاش یک " ناگهان "اتفاق بیفتد برای دلهامان ، برای جانها و برای خستگی‌ها و برای زندگیهامان ... می‌داني وقتي ناگهان اتفاقی می افتد یعني چه!؟ مدتیست در این فکرم زندگی «رنج و غمِ بزرگی‌ست و چقدر ما خوشبخت نیستیم‌ که فقط کمی بیشتر میفهمیم احساس داریم و عمیق نگاه میکنیم و عمیق میبینیم . فهمِ اینکه چیزی ما را از خوشحالي و خوشبختي و از نور، دور میکند ، همه ما را می رنجاند. اما رنج‌ ، زایشِ زنده ماندن است حتي اگر لا به لایِ زندگي باشد مُدام. هیچ جایی و هیچ امن‌گاهی و یا خانه اي هم نیست، برویم دق الباب کنیم و به صاحبش بگوییم : ببخشید خانم ..! یا آقای محترم آمده‌ایم مشتی سوالِ سردرگم را بپرسیم ... و صاحبِ خانه _مُنجیِ ما_ و داننده جواب‌ها باشد . مثلا جواب اینکه چرا نباید تمامِ انتظارها با آمدنی تمام شود!؟ چرا تمامِ مرزها برای تمام انسان ها باز نیست!؟ چرا بیمار در بسترش از درد به خود می پیچد؟! چرا عاشق ها بی معشوق میشوند!؟ چرا معشوق ها عاشق نمیشوند!؟ چرا جنگ هست که هر کسی رفت برنگردد!؟ یا حتی اگر برگشت بی تن و جان!؟ چرا بچه ها می میرند؟ چرا همه چیز به خوشی ختم نمی شود؟ اصلا چرا غم هست؟ میبینی پر شده از چرا و چرا تمام ذهنم ! چقدر چرا!!! چرا تمام نمی شوند !؟ کاش اصلا رنج نبود ...! ببخشید نه ..! نه ! هی‌ همش یادم میرود که «رنج ،آدم را بزرگ میکند ، که آدم را زنده نگه می دارد» یا اصلا ای کاش لا به لای این رنج‌هایِ بیشُمار ، خوشبختی‌هایِ عمیق بود ! تا رنج‌ها سطحي بمانند و به قلب‌ها و دلها نرسند. دارم فکر می‌کنم ما شدیدا در زندگی به یک «ناگهان» نیاز داریم. ناگهان لازمیم شدید و َناگهان خوش بختی و ناگهان سلامتی و ناگهان خبری و ناگهان عشق و ناگهان «تو» برای همیشه ي من و عجب معجزه اي دارد این ناگهان! درست مثلِ بیخبر از چیزی و خبر از آن .. مثل یک لاعلاجِ بی‌درمان و خبر کشف واکسن و رفع آن ...مثل تاریکی و خاموشی و گم شدن یک بارزش و گشتن کورمال کورمال پیِ آن و آمدن نور و روشنایی و یافتن آن ... درست مثلِ ... بگویم باز یا خوب نشست به جانِ جانت این معنیِ "ناگهان " ، این شیرینی و شدت ارزشمند بودنِ (ناگهان) باور کنید "ناگهان" لازمیم شدید ..! تمام جهان محتاج شده به "ناگهان" ! تمام بشر ، تشنه‌یِ همین "ناگهان" است .. نه به یک سر ؛ که به هزار سودا در عطشِ یک "ناگهان" سری سرگردان و حیران دارد ! و در این سرگردانی دارد تلف میشود و هدر می‌رود .. فکرش را بکن انگار پنجره را باز کنيم و ببینيم خورشید دارد نگاهمان می‌کند ! جنابِ نور ،بدونِ دیالوگ ، در آغوشمان بگیرد ..! و "ناگهان" ... و "ناگهان" بخندیم از خوشي هایِ ناتمامِ بی‌رنج

بقلم بهمن سامنی

#بهمن_سامنی

#بهمن_سامنی_نویسنده