علاقهمند به کسب و کار، سینما، داستان و یاد گرفتن! https://youtube.com/@spotlessframes
فرانکنشتاین؛ روایتی مدرن از خالق و مخلوق

در جایی از جهان، لحظهای هست که سکوت میشکند و موجودی از دل تاریکی، نخستین نفس خود را میگیرد. در این آغاز لرزان، پرسشی آرام اما ژرف در ذهن انسان قد میکشد؛ این که اگر خالق توان آفرینش دارد، آیا توان بخشیدن را هم در خود مییابد؟ روایت تازه گیلرمو دل تورو در بازسازی افسانه فرانکشتاین ما را به قلب همین پرسش میبرد و دعوت میکند میان زخم خالق و رنج مخلوق، حقیقتی پنهان را جستوجو کنیم.
جهان فیلم فضایی سرد، منظم و قابل لمس دارد. تاریکی در این جهان هیچگاه به سیاهی مطلق نمیرسد، زیرا در دل هر صحنه روزنههای کوچکی از نور حضور دارند؛ نورهایی که یادآور نخستین امید مخلوقاند. ریتم آرام روایت اجازه میدهد هر حرکت، هر نگاه و هر تصمیم در ذهن مخاطب تهنشین شود. معماری احساسی فیلم از کنجکاوی آغاز میشود، از حیرت عبور میکند و در تنهایی و بیگانگی آرام میگیرد. در این میان، مخلوق نه قهرمان است، نه هیولا. او تنها انسانی است که دیر به جهان رسیده و هنوز معنای حضور خود را نیافته است.
تبعید در جهان سرد
روابط انسانی در فیلم شبیه نخهای نازکی هستند که هر لحظه ممکن است پاره شوند. مخلوق به دنبال پیوند میگردد اما خالق از تماس هراس دارد. این فاصله، ضرباهنگ درونی اثر را میسازد. دل تورو با سکون فضا، با غیبت لمس، با سردی مکانها، تبعید را نه در سطح داستان بلکه در پوست جهان فیلم مینشاند. بدون اشاره به جزئیات، میتوان گفت اثر راهی مییابد تا تنهایی و جستوجوی معنا را بیآن که مستقیم بگوید، در عمق تجربه دیداری و روانی مخاطب حک کند.
زاویه نگاه دل تورو در این فیلم به بلوغی تازه رسیده است. او همچنان شیفته مرز میان انسان و غیرانسان است، شیفته آن بخشهای رانده شده از وجود آدمی که اغلب کسی جرئت نگاه کردن به آنها را ندارد. امضای بصری او پررنگ و متمرکز است. هر سایه، هر تکان دوربین و هر شیء ثابت در میزانسن به درونیات خالق و مخلوق پیوند خورده است. دل تورو به آرامی میگوید گاهی ترسناکتر از هیولا، لحظهای است که انسان با بخش فراموششده خود روبهرو میشود.
این نگاه با دغدغه دیرینه او درباره آدمهای زخمی و موجودات فراموششده پیوندی طبیعی دارد. او از روایتهای ساده فراتر میرود و اثری میسازد که در آن خط میان خطا و مسئولیت، میان عشقی خاموش و وحشتی پنهان، باریک و لرزان است. نسبت نگاه او با مضمون فیلم از هر زمان دیگری شفافتر شده. دل تورو تلاش میکند نه درباره فرانکشتاین، بلکه درباره انسان حرف بزند؛ انسانی که هرچقدر در آفرینش پیش میرود، بیشتر از شناختن سایههای خود بازمیماند.
معنای زیرین فیلم بر محور بخشش میچرخد؛ بخششی که از سطح اخلاق فراتر رفته و به ناحیهای روانی و وجودی نزدیک میشود. روایت فیلم از ما میپرسد آیا خالق میتواند اشتباهات خود را بپذیرد. آیا میتواند مخلوق را بهعنوان ادامه وجود خود در آغوش بگیرد. این پرسشها در طول فیلم بزرگتر میشوند و در هر گام مخلوق در جهان، تنشی ظریف اما ماندگار بر ذهن مخاطب مینشانند. روایت خلق تا تبعید مخلوق مسیری است که از تولد به تبعید میرسد و از تبعید به فهمی ناگهانی، ولو دیرهنگام، از معنا.
جستوجوی معنا در آفرینش
اثر نشان میدهد که هر تلاش برای فهم دیگری، در حقیقت تلاش برای فهمیدن خود است. هر نگاه مخلوق به خالق، انعکاسی از پرسشهای انسانی درباره هویت و حضور است. دل تورو این مسیر را طوری میسازد که تاثیر فیلم نه بر احساسات لحظهای، بلکه بر برداشت ما از مسئولیت انسانی بماند. این که شاید گاهی باید در برابر سایه خود نایستاد، بلکه آن را لمس کرد و پذیرفت.
فرم و فضاسازی فیلم در خدمت همین معناست. میزانسنها با دقت طراحی شدهاند و هر جزئیات، از چوبهای نمکشیده تا شیشههای ترکخورده، روایتی از رنج و امید در مقابلمان میگذارند. نورپردازی ترکیبی از تیرگیهای عمیق و روشناییهای محدود است؛ تضادی که ماهیت دوپارگی خالق و مخلوق را آینهوار منعکس میکند. رنگهای سرد و بافتهای خشن در سراسر فیلم حس تبعید را ملموستر میکنند و جهان را مانند پوستی زخمی در برابر مخاطب میگسترانند.
موسیقی نیز همچون نبضی زیرپوستی همراه اثر حرکت میکند. ملودیها ادامه تنفس مخلوقاند. هر اوج موسیایی، جایی را پر میکند که کلمه نمیتواند. این پیوند میان موسیقی و احساسات پنهان شخصیتها، قابل لمس بودن فیلم را شدت میبخشد. صدای سازها نه تزئین، بلکه زبان دوم روایت هستند.
زبان بصری دل تورو نیز پر از نشانههای احساسی است. سایههای بلند، انعکاس نور بر پوست، سطوح خیس و خطوط ناواضح بدن مخلوق تصاویری میسازند که مدتها در ذهن باقی میمانند. نگاه نخست مخلوق، مکث خالق بر چشمان او، و نحوه قدم برداشتن موجودی که هنوز جهان را تجربه نکرده، لحظاتیاند که نه به خاطر عظمت صحنه، بلکه به دلیل شدت صداقتشان ماندگار میشوند.
در پایان، فیلم مانند اعترافی آرام در گوش انسان زمزمه میکند. سکوتی در انتهای روایت هست که از جنس پذیرش است؛ پذیرش این حقیقت که خالق بودن فقط ساختن نیست، بخشیدن نیز هست. روایت دل تورو با طرح پرسشی بیصدا مخاطب را رها میکند. این که شاید آفرینش زمانی کامل میشود که انسان جرئت نگاه کردن به بخش رنجدیده خویش را پیدا کند و آن را از تبعید بازگرداند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی به فیلم کاغذ بیخط؛ وقتی نوشتن، شکل دیگری از زیستن میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
12 مرد خشمگین: شاهکاری که عدالت را به چالش میکشد
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی علم، فلسفه و احساس در هم میآمیزند