شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

بعضی وقت ها پیش میآد که در برخورد با مسائل مختلف در زندگی دچار آشناپنداری بشیم. این آشنا پنداری یا دژاوو باعث میشه که با بهره بردن از تجربیات گذشته خودمون در حل مساله قدم بزرگی برداریم. در واقع آشنا پنداری باعث روشن شدن ذهن شما نسبت به مساله و اجتناب از حواشی شده و تمرکز اصلی شما رو بر تفکر عمیق تر بر حل میگذاره. احتمالا با من موافق باشید که این شفافیت مسیر در ذهن، از رفتن مسیرهای اشتباه و در نتیجه از دست دادن زمان جلوگیری می کنه. اما آیا ما همه چیز را تجربه کردیم؟ آیا اصلا نیازه برای پیدا کردن جواب ها و مسیرهای درست و شفاف از روش سعی و خطا استفاده کنیم؟ حتما شما هم مواقفید که درس گرفتن از تجربیات دیگران راه حلی عقلانی هست! یکی از معمول ترین روش ها برای استفاده از تجربیات دیگران خواندن کتاب است. کتاب ها چه علمی چه رمان یا هر نوع دیگر انسان رو در معرض موقعیت ها و تجارب قرار میده و بدیهی هست که کتاب هایی با موضوع روانشناسی یکی از کاربردی ترین کتاب ها برای شناخت مسیر هستن. این رو هم بگم خود من اصلا این مدل کتاب ها رو نمیتونم بخونم. چون عموما تمرکزشون روی مواردی هست که برام جذابیت ندارن. مثلا انواع کتاب ها در مورد متدهای موفقیت که خیلی هم در بازار رو بورس هستن به نظرم ادم رو غرق در رویاها و موارد محال میکنه. این جمله قبل ممکنه شما رو عصبانی کنه یا حس رضایت و همزاد پنداری به شما بده. احساس شخصیم اینه که حد وسط تمایل برای خوندن این کتاب ها نادر هستن یا افراد حوصله اش رو ندارن، یا شدیدا دنبالش هستن. اما استثنا برای من وجود داشته. بدون شک یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" اثر رالف دوبلی است. این کتاب که با ترجمه روان عادل فردوسی­پور و همکارانش در ایران موجود هست. در واقع این کتاب همانطور که از اسمش نیز برمیاد به دنبال شفاف کردن مسائل برای شما هست. اما چطور؟ احتمالا تعدادی از شما این کتاب را خوندید. اما بیاید اینجا یکبار دیگر مرور کنیم این کتاب چه کمکی به ما می کنه. به نظرم بهتر از همه چیز برای توضیح اهمیت یک کتاب خوندن نظر نویسنده کتاب در مورد ضرورت خوندن کتابش هست. آقای دوبلی در مقدمه کتاب میگه:

ناتوانی در شفاف‌اندیشی، یا به‌قول متخصصان «خطای شناختی»، یک انحراف اصولی از منطق است، انحراف از افکار و رفتار بهینه، عقلانی و مستدل. منظور من از «اصولی» خطاهای گاه‌به‌گاه در تصمیم‌گیری نیست، بلکه منظور اشتباه‌های متداول و موانعی بر سر راه منطق ماست که دائماً ما را گرفتار می‌کنند: الگوهایی که نسل‌های گوناگون در قرون مختلف تکرار می‌کنند. مثلاً دست‌بالا‌گرفتن اطلاعات خودمان خیلی متداول‌تر از دست‌کم‌گرفتن‌شان است. یا خطر ازدست‌دادن یک چیز خیلی بیشتر ما را برانگیخته می‌کند تا امکان به‌دست‌آوردن یک چیز مشابه.

https://fidibo.com/book/98210-%D9%87%D9%86%D8%B1-%D8%B4%D9%81%D8%A7%D9%81-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86


در ادامه این صحبت های آقای دوبلی نظر عادل فردوسی­پور رو هم بد نیست بخونیم که در مقدمه فارسی کتاب میگه:

یک شوک خلاقانه به ذهن در جهت زدودن انباشت‌های زایدش، شناسایی پیش‌فرض‌های ساختگی اشتباهات متداول و موقعیت‌های کاذبی که به‌واسطۀ خطاهای ذهنی دچارش می‌شویم. کاوشی است در شناخت واضح‌تر خطاهای انسانی که در زندگی کارکردهای متفاوت و بعضاً متضادی دارد. برخی از آن‌ها انسان را از خطر نابودی نجات می‌بخشد و برخی دیگر مانع از خردورزی و شفاف‌اندیشیدن می‌شود. درک فرایند اندیشیدن و دام‌هایی که ذهن بر سر راهش قرار می‌دهد کار ساده‌ای نیست و بی سبب نیست رولف دوبلی کتابش را هنر شفاف اندیشیدن نام نهاده است.

https://www.navaar.ir/audiobook/2927/%DA%A9%D9%BE%D8%B3%D9%88%D9%84-%D9%87%D9%86%D8%B1-%D8%B4%D9%81%D8%A7%D9%81-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%B1%D9%88%D9%84%D9%81-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%DB%8C

اما نظر من که کتاب خوندم:

این کتاب 99 فصل هست. همنیجا صبر کنید 99 فصل نه مثل فصل های کتابهای دانشگاهی ... هر فصل نهایتا 3 صفحه هست. توی کتاب شما با خطای مختلفی آشنا میشید که اگر هنگام خوندنش بهش دقت کنید مثال های زیادی در زندگی شخصی یا کاریتون ازش پیدا خواهید کرد. در فصول مختلف کتاب با بسیاری از چیزهایی که ممکنه شما رو از پیدا کردن مسیر درست و فکر صحیح منحرف کنه آشنا میشید. مثال های بسیاری جذابی در کتاب میبینید که بر ای شخص من به قدری جذابیت داشت که در بعضی موارد مدتی در فکر بودم و اتفاق های مشابه اون رو در خودم پیدا کردم.

https://taaghche.com/book/74569/%D9%87%D9%86%D8%B1-%D8%B4%D9%81%D8%A7%D9%81-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86

چند مورد پر تکرار کتاب رو که شاید برای شما هم اتفاق بیوفته رو بنویسم:

- خطای بقا : تو کتاب میگه موارد زیادی از نویسنده ها و شرکت های موفقی وجود داره که شما میبینید و در نتیجه سعی میکنید که یا نویسنده موفقی بشید یا شرکت بزرگی تاسیس کنید. اما نویسنده میگه پشت این گروه اندکی آدمهای موفق قبرستانی از ادمهای ناموفق هست. خودتون دقت کنید مثلا شما بارها داستان بیل گیتس و ماکروسافت رو شنیدید ولی داستان هزاران نفری که تلاش کردن تا نرم افزاری رو بنویسن وقت و هزینه گذاشتن ولی موفق نشدن رو نخوندید. در واقع بیل گیتس ها گروه اندکی از گروه بزرگتری هستن. در واقع به همین دلیل هست که من کتاب های موفقیت رو قبول ندارم . چون واقعا چند نفر با این متدها آنتونی رابینزو برایان تریسی شدن؟ سوال آیا تلاش نکنیم؟ نه شفاف فکر کنیم.

- توهم بدن شناگر : بدن یک شناگر ممکنه خوش فرم عضلانی باشه اما آیا شناگر شدن باعث شکل گیری این بدن شده؟ پس اگر ما هم شنا رو انتخاب کنیم بدنی مشابه اونها خواهیم داشت؟ قبل از هر کاری دقت کنید در وهله ی اول کسانی که استعداد ژنتیکی برای این ورزش دارن که یکیش همین بدن با فرم مناسب هست شناگر میشن. مثال قهرمان افسانه ای شنای جهان میکل فلپس. احتمالا مستندهایی ازش دیده باشین. در مستندی که خودم دیدم یکی از دلایل موفقیت این شناگر فرم دست، انگشتان دست و فرم کف پای اون هست که نادر بوده و کمک بسیاری بهش میکنه. پس برای موفقیتها کمی استعداد هم نیازه.

- تایید اجتماعی: اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانه ای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است. شما احتمالا رفتار های گله ای آدمها در انجام یک مساله رو دیدید. برای خود من هم پیش آمده در اوایل تابستان همین امسال که خوش خوشان بورس بازان بود همکارانم که صرفا به دلیل مثبت بودن هر روزه بازار سودهای خوبی میبردن و فکر میکردن از تحلیل های خوبشون دارن استفاده میکنن، من رو ترغیب میکردن تا در بورس سرمایه گذاری کنم یا حداقل سرمایه ام رو بهشون بدم تا برای من چند برابر کنن. اما از نظر من بدیهی بود که چون همه تو الان دارن بورس قطعا دلیلی برای خوب بودن بورس نیست. از نظر من یک جای کار می لنگید. پس تایید اجتماعی همه آنها دلیلی بر احمقانه نبودن آن نبود. البته به این مساله بورس در فصلی که به ریزش شدید بورس های آمرکا می پردازه هم اشاره میشه.

- خطای هزینۀ هدررفته : تا حالا پیش اومده منتظر اتوبوس باشید زمان زیادی بگذره و خیر نشه. چه کار میکنید در این لحظه؟ معمولا از دقیقه 10 ام به بعد شما دیگه نمی تونید دل بکنید از ایستگاه. میگید من که تا حالا منتظر موندم بذار بقیه اش رو منتظر بمونم شاید الان اومد و این داستان تا نیم ساعت هم اتفاق نیوفته. این جملات رو زیاد به خودتون گفتید من که تا اینجا اومدن بذار بقیه اش رو هم برم. من که تا الان الان سهام رو نگه داشتم بذار یکم دیگه هم نگه دارم شاید مثبت شد و ... اینها خطای هزیته از دست رفته هستن

اینهایی مثالهایی از فصول کتاب هستن ... برای من کتاب اینقدر جذاب بود که مشتاقم دوباره بخونم و ازش یادداشت برداری کنم. به شما هم توصیه میکنم که این کتاب رو بخونید و البته تا آخر ..