شیطان همیشه هم بد نیست

مرشد و مارگاریتا
مرشد و مارگاریتا


زمانی که اولین بار وارد باکس تدوین شدم. بعد از کلی گپ و گفتگو با یکی از مستند سازهای محبوبم راجع به اینکه چطور می تونم فیلمساز بهتری بشم صحبت می کردم. ومهم ترین توصیه ای که بهم کرد این بود که رمان بخوان. در واقع از نظر ایشان همه چی از ادبیات شروع میشه و اولین پیشنهادش مرشد و مارگاریتا بود.

وقتی تو قفسه کتابفروشی قطر کتاب رو دیدم گفتم بی خیال کی حوصله داره این همه صفحه رو بخونه.

سال 97 وقتی دوره فیلمسازی بهروز افخمی رو رفتم موقعی که از ارتباط سینما و ادبیات صحبت می کرد گفت برید مرشد و مارگاریتا رو بردارید و بسازید. دنبال فیلمنامه نگردید. اما هنوز هم حوصله و فرصت خواندن مرشد و مارگاریتا را نداشتم.

تا اینکه بعد از دو سال وقتی یاد گرفتم زمان هام رو با نسخه های صوتی کتاب ها پر کنم به کتاب صوتی مرشد و مارگاریتا برخوردم و شروعش کردم.و حالا حسرت این رو دارم که کاش زودتر می خوندمش و این تاثیر فوق‌العاده رو قبلا حس می کردم.

https://www.navaar.ir/audiobook/949/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%88-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%AA%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84-%D8%A8%D9%88%D9%84%DA%AF%D8%A7%DA%A9%D9%81


من کلا با فضاهای تخیلی کنار نمیام. مثلا هری پاتر و ارباب حلقه ها رو دوست ندارم و وقتی کتاب رو شروع کردم کمی با شک و تردید ادامه می دادم اما در همان اوایل کتاب چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که یادم رفت که یه گربه چطور می تونه سوار اتوبوس بشه و به راننده بلیط بده.

حقیقتش نمی خوام قصه رو تعریف کنم پس سعی می کنم به جذابیت های کتاب خیلی کوتاه اشاره کنم تا شاید بتونم ترغیبتون کنم این لذتی که من بردم رو ببرید.

کتاب پر از توصیف های درجه یک و دقیق است در بسیاری از بخش های کتاب اینقدر این توصیف ها درخشان هستند که می توانید صحنه را کامل ببینید. مثلا صحنه نمایش شیطان در آمفی تئاتر! (بذارید نگم براتون!)

شخصیت پردازی‌ها دقیق و کم نقص هستند و تمامی شخصیت‌های قصه برای ما ملموس و باورپذیر می‌شوند. مانند شخصیت عزازیل و معرفی درخشانش!

ارتباط بین اجزای داستان مانند پازلی پیوسته است؛ در واقع نویسنده هر نکته را به این دلیل که بعدا بخواهد از آن استفاده کند به کار می برد و درخشان ترین قسمت آن بخش تیمارستان است.

به نظر من یکی از جذابترین و مهم‎ترین شخصیت‌های کتاب شیطان (ولاند) است، شخصیتی که در ابتدا ترسناک و خطرناک و در بخش‌هایی عاشق و مهربان می‌شود.

ولاند، بهیموس، عزازیل
ولاند، بهیموس، عزازیل


نویسنده کتاب، بولگاکف، این داستان را اولین‌بار را در سال ۱۹۲۸ آغاز و نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. شاید نویسنده خود مرشد باشد که به دلیل شرایط خفقان‌آور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بوده‌است. در سال ۱۹۳۱ بولگاکف باز به سراغ داستان رفت و این بار پیش‌نویس دوم را چهارسال بعد در سال ۱۹۳۵ به پایان رساند. سومین پیش‌نویس کتاب سال ۱۹۳۷ به پایان رساند و با کمک همسرش،تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد.

مرشد و مارگاریتا در سال ۱۹۴۱ سرانجام توسط همسر بولگاکف به پایان رساند.

یکی از اتفاقات جالب دیگر هول این کتاب این است که در زمان استالین اجازه چاپ این کتاب داده نشد و ۲۷ سال پس از مرگ بولگاکف بود نسخه‌ی سانسورشده‌ کتاب منتشر شد. سال ۱۹۶۵ با سانسور ۲۵ صفحه‌ی دیگر و تغییر برخی نام‌ها و مکان‌ها به طور محدود به چاپ رسید که با استقبال شدید مردم کتاب با قیمتی نزدیک به صد برابر قیمت روی جلد به کالایی در بازار سیاه بدل شد.

این داستان برای من داستان خود بولگاکف است و جسارتی که به مرگ او انجامید.

توصیه می‌کنم کتاب را با ترجمه عباس میلانی و لحن طنز او بخوانید.