موزاییک ترک خورده
امید ذوالفقاری | 05 مرداد 98 | ا?
موزاییک ترک خورده
از میان دودِ ته سیگار به جایی خالی روی موزاییک ترک خورده زمین خیره میشوم و چهرههایمان را میبینم؛ خطِ روی پیشانی، پوست تیرهشده. موهای مینا چند جایی سفید است و سینههایش افتاده. روی صورت من هم پر است از لکههای قهوهای. در ادامهی پیامش _درست پشت بند عکسها_ کلی شکلک خنده و قلب ردیف کرده بود و زیرش نوشته بود "به پای هم پیر شیم" و بعد یک شکلک خندهی بزرگتر. نمیدانم کجایش خندهدار است. این که قرار است پیر شویم یا این که تا آن موقع کنار هم هستیم. پکِ دیگری به سیگار میزنم. نمیدانم چرا این قدر حساس شدم. فقط دو تا عکس؟ برایش مینویسم: ((جالبه)) و از توی گوشی به آخرین عکس دوتاییمان نگاه میکنم. یعنی تا چند سال دیگر قرار است از ریخت بیفتیم؟ آن هم کنار هم.
صدای پیام دیگری میآید. نوشته: ((بی ذوق)) و بعدش تصویر دختر بچهای که اخم کرده. نباید برایش چیز تازهای باشد. از همان زمان دانشگاه همیشه بیذوق بودنم را توی سرم کوبیده بود و بهم میگفت یُبس. چند ثانیه میگذرد و پیام دیگری میفرستد: ((نظرت؟؟؟)) مینویسم: مطمئن نیستم به پای هم پیر شویم یا حالم از پیریات به هم میخورد یا همین الآن هم به زور تحملت میکنم. چند باری چیزهایی مینویسم و ارسالشان نمیکنم. چه چیزی باید بگویم؟ یا توی این شرایط بهتر است بگویم؟ آخر سر تنها یک کلمه برایش ارسال میکنم: ((نمیدانم)) و اینترنت گوشی را قطع میکنم. سیگارم خیلی وقت است که خاموش شده و خاکسترش روی همان موزاییک ترک خورده افتاده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
برندگان جایزه نوبل ادبیات
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناتمامی
مطلبی دیگر از این انتشارات
پسران دوزخ فرزندان قابیل ?