Afraid of sun,in love with moon
درونگرا و برونگرا
درونگرای ابی ، سرش در کار خودش بود و کمتر به کسی کار داشت.اروم و بی سر و صدا به علایقش میریسید.بعضی روزاش عادی بود و بعضیاشم کسل کننده
تا وقتی که با برونگرای قرمز که همکلاسش بود اشنا شد،برونگرای قرمز پر انرژی بود و همیشه دنبال هیجان و چیزای نو بود
وقتی ابی و قرمز باهم دوست شدن،یجوری بود که انگار همو کامل کردن
فقط قرمز میتونست ابیو به هیجان بیاره و مجبورش میکرد باهاش کارای جالب انجام بده
ابی همراهش یاد میگرفت،زمین میخورد،میخندید و کشف میکرد
اما ابی ما نمیزاشت قرمزی بیش از حد کارای خطرناک کنه و مراقبش بود
هروقت دستشو میگرفت و میکشید عقب و میگفت:قرمزی!زیاده روی نکن به خودت اسیب میزنی
ابی از یک نواختی زندگیش خلاص شد و قرمزم تعادل توی کنجکاوی و خطرو بدست اورد
اونا زمین تا اسمون باهم فرق دارن و همین باعث میشه تا بی نهایت از هم خسته نشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
برف بیرون شهر
مطلبی دیگر از این انتشارات
عالم خواب
مطلبی دیگر از این انتشارات
انجمن مخفی گورکن سیاه