طلسم شدگان

روزی روزگاری در جنگلی گسترده و پر از گل و گیاه و جانور، منطقه ای بود که به طرز جادویی همیشه طوفان و باد می‌وزید

هیچ روینده ای در آنجا به ثمر نمی‌رسید و هیچ جنبنده ای در آن توان زندگی کردن نداشت

به همان شکلی که جادو آنجا طوفان هوایی می آفرید که جنگل را بدون آسیب و ویرانی باقی میگذاشت، جوانه ای از خاک بیرون آمد

پرنده هایی که از گوشه و کنار نظاره گر این شگفتی بودند برای جوانه بدشانس و ملعون تاسف می‌خوردند و دور میشدند

اما جوانه رویید و رویید و طوفان دمید و دمید

پرنده فرومایه ای که به ناگه در آن طوفان گرفتار شد متوجه رز سفید و باشکوهی شد که در میان آن آشفتگی با وقار ایستادگی میکرد

پرنده با بال شکسته از میان طوفان فرار کرد و به باقی پرنده ها پیوست او آنچه دید را شکوهمند شرح داد

رز سفید دهان به دهان چرخید و نام های معجزه ،نفرین ، شگفتی و ازین قبیل اسم ها را به خود نسبت داد

اما فقط در دهان یک موجود پرنس نام گرفت، پروانه نقره ای که شگفتیش را از همه جنگلیان پنهان کرده بود

او مصمم شد و از فارس بیرون آمد و درحالی که همه را مجذوب زیباییش میکرد پرسان پرسان سمت محل طلسم شده رفت

از میان درخت ها طوفان را دید و در میان آن ، بهشت را

پروانه از خود بی خود شد و به میان طوفان رفت

با تمام قدرت بالهای ظریف و زیبایش را برهم میزد

رز سفید در ریشه هایش حس عجیبی پیدا کرد و متوجه گرمای شوق دیدار در وجود پروانه شد

اما هرچقدر خلوص قلبی در پروانه وجود داشت باعث این نمیشد که طوفان در امان بگذارتش

پروانه به عقب پرتاب شد و بالش دو نیم و آویزان شد

رز سفید با ناباوری شاهد این اتفاق بود

پروانه نمی‌خواست بیخیال شود اما طوفان او را به عقب راند و دور کرد و او ناچار همراه با دردی عظیم به فارس برگشت تا بهبود یابد

رز سفید سخت از خود ناامید و ترسیده بود شب را به ماه خیره شد بلند گفت

راهم را هموار ساز ای تو که در ماه هستی و در زمین

چندین روز بعد زمزمه های در جنگل شنیده میشد حاکی بر اینکه طوفان تمام شده

پروانه با بال نیمه بهبود یافته اش پرواز کرد و از بین همه گذشت و گذشت تا به منظره ای رسید که انتظارش را نداشت

طوفان تمام شده بود ولی

کسی نگفته بود گل هم پرپر و خشک شده بود

پروانه با هراس از میان حیوانات گذشت و بر مزار گل نشست

چیزی مانند نیرویی عظیم همه را وادار به همدردی و حس غم پروانه کرد

مجلس حزن و عزا به پا بود که زمین شروع به لرزش کرد

جوانه هایی از دل خاک سر بر می‌آوردند و مانند پیچک تمام درختان را در حلقه های خود اسیر میکردند

زمانی که همه به دور و اطراف نگاه میکردند در مقابل پروانه نوری از زمین بیرون زد و رز سفیدش درست مثل قبل قد علم کرد

پیچک های دور درختان غنچه های نورانی دادند و محل طلسم شده روشن و اعجاب انگیز شد

رز سفید به نرمی به پروانه که اشک میریخت گفت و در اینجا من و تو جاودانه خواهیم شد

ناگهان،تمام جانوران در مقابل این افسون و معجزه، سر فرود آورده و تعظیم کردند