هیچ جز او

من هیچ نمیخواهم

یک خانه کوچک

یک زمستان سرد

یک پتو

یک جلد کتاب

و اغوش بی پایان تو برایم کافی است

من هیچ نمیخواهم

یک افتاب پس از باران

همان راه مخفی که میگفتی

چمن های خیس

تو که کنارم نشستی

منکه دهان باز میکنم

از زمین و زمانم برایت میگویم

انقدر میگویم که گریه کلماتم را خفه کند

تو که مرا در اغوش میکشی،هیچ نمیگویی

فقط به من خیره میشوی،در چشمهایت ارامش و عشق میگیرم

و تو اشک هایم را کنار میزنی

من هیچ نمیخواهم

فقط یک چادر در جنگل ارام گرفته در شب

اتش کوچک

مشتی خوراکی

موسیقی ارام از صدای جیرجیرک ها و جنگل

در اغوشت مچاله میشوم وقتی صدای گرگ میشنوم

و تو با لبخند مرا به خود میفشاری که کمتر بترسم

باز میگویم

من هیچ نمیخواهم

جز تو...