هم کوپه ای های قمی نگو، بگو خلاف کارهای تکزاسی-سفرنامه قم(تصویری)



آقایی که شما باشید یکی از دوستان ساکن قم ما را برداشت دعوت کرد که تعطیلات عید فطر برداریم و برویم قم. ما هم سفر نرفته و چشم و گوش بسته از خدا خواسته کوله ی سفر بستیم و رفتیم در صف انتظار تا بلیط قطار بگیریم. حالا من هم که عاشق در اسرع وقت کاری را انجام دادن هی رفتیم آپ و اسنپ و سایت رجا را چک کردیم و دیدیم خبری از بلیط نیست که نیست. گفتیم چه خبر است؟ آمریکا حمله کرده یا اسرائیل که بلیط را عرضه نکرده اند؟ از شرق تا غرب عالم پرس و جو کردیم تا اینکه یکی گفت جدیدا دو هفته مانده به تاریخ حرکت قطار بلیط ها را می گذارند.
چشم هایم را تنگ کردم و کلی فحش منفی 8 سال بهشان دادم. تنبل های بی ادب خر. خلاصه با کلی کلنجار رفتن با اپراتورهای راه آهن مشهد و اظهار بی اطلاعی ایشان. آخر روی سایت رجا زدند که روز پنج شنبه مورخ 16 فروردین 03 ساعت 10 صبح بلیط ها روی سایت قرار می گیرد. پس کرنومتر شروع به کار کرد و با استرس فراوان در روز موعود روی سایت چتر شدیم و بلیط تنها قطار موجود برای ساعت یازده و پانزده دقیقه را گرفتیم که ساعت ورودش به قم ساعت یک و نیم شب بود.
حالا منم ترسو و غریب در شهر مورد نظر یعنی قم. هی با دوستم هماهنگ می کردم دنبالم بیاید حتما که من غریبم جایی را نمیشناسم. یک وقت لولویی چیزی مرا نخورد. روز موعود یعنی 21 فروردین فرا رسید و من اسنپ گرفتم و در راه آهن حاضر گشته و یک بسته شکلات هم برای دوستم که میخواستم بروم خانه اش تلپ شوم خریدم. البته بلیط برگشت هم خریده بودم. یعنی برای 24 فروردین. یک سفر 3 روزه. دو روز اسکان در قم و یک روز در مسیر. حالا که دارم این ها را می نویسم 3 روز که چیزی نیست. ولی همان رفت و برگشت قطارش خیلی طول کشید. انگار وسط زمان یک سیاه چاله باز شده بود و زمان نمی گذشت که نمی گذشت.
حالا برسیم به کوپه ی قطار که سوار شدیم و اولش من بودم و یک خانوم و یک آقا. خانوم متین و جالبی بود. ولی این ها گله ای از قم آمده بودند مشهد و داشتند بر میگشتند و خانوم جایش را می خواست با پسرش علی جابجا کند. نفر چهارم کوپه هم یک خانوم خیلی با وجنات و حوری بهشتی اصلا آمد داخل و خدا را شکر مسئول واگن آمد و جایش را عوض کرد. وگرنه خیلی فضای کوپه ثقیل و سنگین می شد و نمیشد حرف زد اصلا. البته خانوم چون جا نداشت یک سر آمد و آنجا نشست و بعدش که رفت سریع یک مرد جوان با ریش های بلند و پیراهن صورتی آمد داخل و سریع با همه صمیمی شد.
شدیم 4 تا مرد نره خر و صحبت ها شروع شد. پسرک که تازه آمده بود خودش را معرفی کرد و گفت سید است. من هم ابراز سیدی کردم و پسر گفت من یک ماه مشهد بوده ام و دارم برمیگردم. گفت خانه ی ما بنیاد است و آن دو تای دیگه گفتند اوه اوه بچه مایه دار هم هستی. بعد خودشان گفتند تو چه محله هایی هستند که یادم نیست اسم هایشان.
در همین حین رفیق علی هم آمد و کوپه به نوعی 5 نفره شد. البته این ها سنی نداشتند ولی کاری بودند و. علی که متولد 85 بود دم بستنی فروشی کار می کرد و رفیقش داخل کارخانه ی دمپایی سازی که مال بدرش بود. آن یکی دیگر هم تعمیرکاری چیزی بود. هیکلی بود و روی دست هایش خالکوبی داشت. گنگ کوپه بالا بود. این بنده خدا که می گفت سید است. اسمش هم مصطفی بود فکر کنم. خیلی گنده گویی میکرد و گنده می آمد.
کم کم فضایی مافیای و خلاف در کوپه شکل گرفت و هی این ها از خلاف هایشان و بزه هایی که در قم برقرار است صحبت کردن و از پارتی هایی که رفته بودند گفتند. یک سرشان توی اینستا بود و عکس به هم نشان می دادند و یک پایشان جای دستشویی و فضای بین دو واگن برای کشیدن سیگار. حالا آن پسر دیگر رفیق علی که 15 سال داشت و همش دست به گوشی و دنبال فالو کردن دختران خوشگل داخل اینستا. خلاصه خیلی فضا سم بود. علی و آن فامیل دیگرشان رفتند روی تخت های بالا. آن پسرک رفیق علی هم رفته بود بالا کنار هم بودند و آن یکی دیگه که بی شباهت به غول شرک نبود هی تماس تصویری میگرفت با رفیق های خلاف کارش و می گفت این ها پای بساطن. و هی از پشت گوشی نوووش بهشان می داد.

هم کوپه ای ها در حال ديدن بیرون
هم کوپه ای ها در حال ديدن بیرون



خیلی اوضاع بی ریخت بود و هی این ها از خلاف و هم جنس بازی و اینطور چیزها می گفتن و می گفتن قزوین چیه بابا . قم. خلاصه گندش را درآورده بودند تا تصویر من از شهر قم به عنوان یک شهر مذهبی به هم بزنند. ولی خب آخرش به آن پسرک پانزده ساله گفتم چه افتخاری دارد که این ایرانی ها مقیم هر شهری هستند دوست دارند مفاسد و بزهکاری های شهر خودشان را به رخ بکشند و بگویند ما وضعمان بدتر است؟ یا خارجی که می آید ایران ، ایرانی ها مثل هوچی ها دورش را می گیرند و ابراز بدبختی می کنند و هی می زنند توی سر کشور خودشان.

حالا من هم که توی قطار و اتوبوس خوابم نمی برد. هی دندان روی جگر گذاشتم و تحمل کردم. مگر این مسیر چهارده ساعته تمام میشد؟ دهنم سرویس شد تا بالاخره رسیدیم. ولی می خواستن فضا را کویت کنند و داخل کوپه سیگار بکشند یا موسیقی بگذارند بزنند و برقصند که نگذاشتم. خدا را شکر خیلی هم خلافکار نبودند وگرنه یک بلایی سرم می اوردند.
رسیدم به قم. دوستم آمد دنبالم و من هم یک کوله پشتی بیشتر نداشتم. پس رفتیم و یک تاکسی گرفتیم. که یک پیکان خیلی قدیمی مدل چهل چهل و دو بود. پس رفتیم به سمت خانه دوستم. یک خانه ی نقلی و مناسب برای زندگی یک نفر بود. البته من هم جا میشدم. دستشویی اش توی حیاط بود و بهتر ازین بود که بخواهم پول هتل بدهم.
ساعت اذان باد صبایم را با قم تنظیم کردم و خوابیدیم. صبح برای نماز بیدار شدم و باز خوابیدم و بیدار که شدم نوبیت صبحانه بود که خامه و عسل خوردیم و بعد هم رفتیم به گشت شهری و به یکی از کافی شاپ های معروف شهر به نام بابا علی رفتیم و من بستنی سنتی خوردم. بعد هم برگشتیم خانه تا رفیقم ناهار ظهر را سرآوری کند. این دوست قدیمی ما از آن جایی که زندگی مجردی را چند وقتی بود که برگزیده بود دستی بر آتش داشت و می توانست چهار مدل غذا هم درست کند. پس از صبح آبگوشتش را بار گذاشته بود وقتی هم برگشتیم غذای مورد نظر را سرآوری کرد و ناهار روز اول آبگوشت خوردیم. آبگوشت پسر پز خوبی بود و بهش لایک نشان دادم و ازش تعریف کردم.
عصر قرار بر این بود که برویم حرم حضرت معصومه که اسنپ گرفتیم و رفتیم و آسمان صاعقه زد و باران شدیدی باریدن گرفت و ما بدو بدو رفتیم و یک زیارت سرعتی کردیم و با بدختی آمدیم بیرون از حرم و سوهان خریدم و اسنپ گرفتیم که گیر نمی آمد و آخرش یک ماشینی که دیگری را پیاده کرد بود خفت کردیم و با او رفتیم به خانه. روز بعد رفتیم به جمکران و دیدم که جمکران چه بهتر شده. وخب البته من همیشه قم را به عنوان یک مقصد بین راه آمده بودم و تنها یکی دو ساعت قم بوده ام و بعد رفته بودم به شهری دیگر. اما این برا به نیت قم آمده بودم و آشنایی با مردمش.
با این راننده اسنپ ها هم حرف می زدم بعضا و دیدم صد رحمت به راننده های مشهد. چه بسا تندخو بودند و اصلا حوصله نداشتند. یکی هم که حوصله داشت شروع کرده بود به فحش دادن به روحانی و هاشمی و این ها. هر چه من می گفتم لازم نیتس خودت را جر بدهی حرفت را بزن؟ دلش پر بود می خواست درد دل کند. مسکن ملی ثبت نام کرده بود و خوشحال بود. اهل همدان بود و می گفت تا همدان دو ساعت راه است. البته بعدها از یکی از دوستان اصفهانی هم شنیدم که تا اصفهان هم راه خیلی کم است و پنجشنبه ها اتوبوس هایی مشتاقان را می آورند جمکران زیارت می کنند ناهار می خورند و بر میگردند.
یکی دیگر از راننده اسنپ ها موسیقی اش را زیاد کرده بود و من هم با همان طرفند همیشگی در خواست کردم موسیقی اش را خاموش کند که گفت فکر کردم شیخی . گفتم نه .. دوست دارم با شما حرف بزنم و از خاطره اش از کسی گفت که یک بار سوار ماشینش شده و 4 کیلو تریاک داشته و این ها.



روز دوم رفتیم جمکران و دو تا نمازهای مسجد جمکران را خواندیم و رفتیم رستوران قورمه سبزی خوردیم. شب هم رفتیم پیتزافروشی آقاجون ، پیتزا خوردیم مهمان من و فقط فردا صبحش ماند که نیمرو خوردیم و من راهی راه آهن قم که خیلی داغان بود شدم و برگشتم به مشهد. البته خب مقایسه قم با مشهد خیلی درست نیست. ولی خب سفر خوبی بود خدا را شکر و سالم رفتیم و سالم برگشتیم.

و همانا آدم سفر می رود تا بفهمد هیچ جا خانه ی خود آدم نمی شود .. 😁