اشک ها و لبخند ها|قهرمان (۱۴۰۰)

قهرمان اصغر فرهادی همان رسالت اثار پیشینش به دور از هیاهو و جنگ و جدل را ایفا میکند. گذشته ای که بر کمر شخصیت اصلی به حد سنگینی میکند که دیگر توان ایستادن ندارد. گذشته ای که کمر خم شده خاویر باردم، شهاب حسینی و حالا امیرجدیدی را خم کرده تا قامت و ژست اثرش را نشان دهد. این درد منشی این بار بالغ تر از همیشه به عمیق ترین وجه و شاید امروزی ترین وجهش درامده. درد منشی در جامعه ای پردرد که به مثابه گزارشی مستندوار از درون انسانیت رخ داده است .

چند دقیقه ابتدایی فیلم های فرهادی به گونه ای مهم ترین بخش انان است. تمام کنش به شکلی سینمایی و نمایشی و سمبولیک در دیباچه ای از ژست ها و نمود ها عرضه می شوند. سکانس ابتدایی رحیم با خم ترین حالتش در راهرویی منتظر است. این راهرو همان راهروی انتهای فیلم است و به همان جا ختم می شود. اما کنتراست سایه روشن این دو صحنه تمام چیزی است که قهرمان سعی در گفتنش دارد. سپس رحیم با شادی از زندان ازاد شده و همچون پرنده ای پرواز میکند اما طولی نمی کشد که دست از پرواز بر میدارد زیرا اشیانه ای برای پناه بردن ندارد. دوباره قیافه اش در هم می رود. تمام فیلم همین است . همین بالا رفتن های طولانی که به طرز اغراق امیزی ممکن است با پله و رنج بدست امده باشد و پایین امدن های بسی سریع تر . ناراحتی و خوشحالی . اشک ها و لبخند ها.

این تمثیل به کبوتر به نوعی مولفه پارامتریک اثار فرهادی بدل شده اند . کبوترانی که قصد ازادی دارند اما بالی برای پرواز یا در این جا لانه ای برای پناه بردن نمیابند. به همین دلیل است که اگر رئالیسم اجتماعی که در اثار فرهادی جاری است را حذف کنیم میتوانیم کل اثارش را به اثری کنش مند و مفتخر تبدیل کنیم. اثاری از سمبولی هنری مبدل شده از درد. درد در اثار فرهادی دست مایه ای است برای کشف بیشتر خودش . فرهادی از طریق هنرش به دنبال کشف حقیقتی نیست. یا نه انطور که ارسطو تئاتر را تعریف میکند به دنبال تقلید از چیزی نیست که میتواند باشد. بلکه فرهادی قطعا به دنبال تقلید از چیزی است که هست . همانی که افلاطون در ارمان شهرش معبری برای ان قرار نداد.

فرهادی اما این درد را این بار با زمانه به جلو برده است . با این حال ویژگی چنین اثار به هم پیوسته ای که قبل از شکل گیری و فرم پذیری در ذهن دردمند مولف شکل گرفته اند عقب موندن از زمان است . فرهادی حتی اگر مانند قهرمان پوسته ای مدرن نیز به فیلم بدهد اما از زمان عقب است و عقب میماند. هدف مکاشفه او نه کشف حقیقتی برای رسیدن به هدفی جدید بلکه کند و کاو گذشته حتی به هزینه بر خلاف مسیر حرکت کردن است . این نکته اثار وی را به گزارشی صرف از جامعه ای بدل میکند که با دیدن اثار فرهادی شاید فقط اندکی ارام بگیرند.

این دردمندی که این بار با ریتمی مخالف درون مایه اش حرکت میکند زیبایی و پایه هنر فرهادی را می سازد. در عصری که از سالها قبل انسان ها درد هایشان را به شکل موسیقی های پرهیجان ، فعالیت های سریع ، فیلم های شعارگونه داد میزنند فرهادی ای قد علم میکند که ریتم درد را انقدر پایین اورده تا مثل مته ای بر جان فرو رفته تا حس شود. به همین دلیل است که شاید حتی عده ای فرهادی را شایسته این همه تحسین ندانند و منتظرند تا اسکاری بگیرد تا زیر چنگال هایشان لهش کنند اما در درون خود تاییدی ناخوداگاه همراه اثر فرهادی میکنند.

شخصیت های فرهادی هیچ گاه از دو نفر فراتر نمی روند. بقیه همه سیاهی لشکر هایی هستند که این دو برای رسیدن به ارامش و حذف دردشان انان را دست مایه قرار می دهند و به نوعی بهانه می کنند. خود این شخصیت ها هم انگار در سیاهی لشکر بودنشان به خوداگاهی رسیدند. شهاب حسینی و ترانه علی دوستی ، پیمان معادی و لیلا حاتمی و این بار فراتر از روابط احساسی خانوادگی محسن تنابنده و امیر جدیدی هستند که بار را به دوش میکشند.

این بار فرهادی سعی داشته این دردمندی را قدمی فراتر از خانواده برده تا نمایندگی جامعه اش را بر عهده گیرد. رحیم که با بازی عمیق امیر جدیدی همراه است نمادی است از سمبولیک فرهادی . اما بازهم کلیشه های خانوادگی که به واسطه همان پایبندی به رئآلیسم اجتماعی به وجود امده دست پای مولف را می بندد.

به همین ترتیب قهرمان نه نقد اخلاقی است نه هبوط اخلاق و صرفا اصلا غیر از تایید و ناله ای ارام کاری با اخلاق ندارد. و ن حکمت اخلاقی ای هم نیست که فرهادی با ریش های سفید سعی در نصیحت فرزندانش داشته باشد.

با تشکر

امضا:علیرضا