تناقض در درون|squid game 2021

اسکویید گیم در اولین مرحله گذاری است با گام هایی بلند از تلویزیون کره به صنعت سریال سازی امریکا و غولی بنام نتفلیکس . این گذار ُ عبوری است که سالها نیازش در سریال های کره ای زمزمه می شود و همگان را وسوسه میکند . جدایی از سریال های صرفا تاریخی به سریال ای سیاسی با بن مایه اکشن و سپس در سال ۲۰۲۱ رسیدن به سریالی روانشناخاتی که سعی دارد چیزی را نقد کند. اما تناقص درست در همین سعی و تلاش بیهوده منشا میگیرد. اسکویید گیم نیز همانند مانی هیست مدام از نقد سرمایه داری و دولت هایی شعار میدهند که اتفاقا در همان سرویس پخش به کسب درامد میپردازند. گویی تمام افراد پولداری که هوسران و راحت طلب به دنبال تفریح خود هستند همان سران نتفلکس اند که بالا رفتن سرسام اور عدد بازدید سریالشان را در سایت می نگرند. در واقع این گذار بزرگترین نقطه قوت اثر محسوب می شود. تلفیق سنت های عامه کره که در سریال هایشان بارها و بارها به نمایش گذاشته شده( نکته عجیب کره این است که حساب سریال هایش از فیلم هایی که می سازند کاملا جداست و گویی دو کشور و جامعه مختلف با هم رقابت میکنند.) و هورمون زایی و احساسات پرستی خاص تلوزیون غربی به خصوص نتفلیکس عامل محبوبیت روزافزون این سریال است.

اما گذار شکل دهنده به ساختار اثر در واقع هدفی است در دوردست که امیزه ای است از شهوت و خون حال حاضر هالییود و بیشتر از ان نتفلیکس. مشکل عمده اسکویید گیم از همان جایی منشا میگیرد که نه تنها هدفی به غایت نازل و به دور از سینما و هنر دارد . بلکه در عین حال نتوانسته خودش را از قید و بند پایه های زرد گونه سریال های مبداش رها کند. عشق ها ، اخلاق گرایی ها و احساسات های صرف و خانوادگی همه و همه از مولفه های اساسی سریال های کره ای هستند که تماما در اسکویید گیم نیز واضح اند. گویی سریالی که به هدف ساختاربراندازی و کلیشه زدایی سر بر اورده است درست همانقدر که تقبیح میکند به کلیشه وابسته است و از ان ها سیراب می شود. این همان منشا تناقضی است که نتفلیکس و گویی جامعه جهانی درست همانند همان سرمایه داران لذت گرا از دیدنشان لذت می برند بجای اینکه تقبیحش کنند.

در واقع حالا نمیتوانیم از اینکه سریال رنگ و بویی نیز از سینما و هنر نبرده است نیز جا بخوریم. شاید بسیاری از تکنیک های جلوه ویژه نورپردازی های خیره کننده ، و یا لباس های زیبا و صحنه ارایی های منحصر بفرد داشته باشند اما این ها هیچ کدام کل واحدی نمیسازند تا اثری شکل بگیرد و جستجویی هنری را رخ دهد. نما ها هیچ کدام نه به صورت تکی و نه به صورت جمعی دارای شخصیت و هویت خاصی نیستند تا حرفی برای گفتن داشته باشند. در واقع سریال سازی در عصر حاضر که گل درشت ترین مثالش همین سریال میتواند باشد در حد کلیپ هایی بسیار حرفه ای تدوین و فیلم برداری شده است که به هم دیگر میتوانند بی ربط باشند . در واقع در سال ۲۰۲۱ حرفه ای گری نیز معنای خود را از دست داده تا مخاطب بیشتری جذب کند.

نقطه اتکا و عامل محبوبیت اسکویید گیم ، مانی هیست و تقریبا تمام اثار نتفلیکس حتی فیلم هایش مانند پلتفرم ایده ای است که اذعان دارند اثر بر پایه ان ساخته شده است . همه و همه به نمود جنگل وار جامعه امروزی و وحشیت انسان ها تاکید دارند اما غیر از بیان صرف این قضیه هیچ گاه حتی جرئت این را نیز ندارند که از این حقیقت پای خویش را فراتر گذاشته و کم و بیشش را کشف کنند . کاری که این سریال انجام می دهد فقط توجیه است . توجیه بی سر و ته و بی پایه ای که بتواند فقط انسان هایی را که بسیار کمدی وار و به شکل کمیکی همدیگر را میکشند و با یکدیگر رقابت میکنند تا مقبول و موجه بیفتند. فقر و خانواده ای دردمند و جدا شده عبارت کلیدی چنین توهم شورش هایی است که به زعم این سازندگان موجه ساز همه اتفاقات است بی انکه بخواهند به ذات انسان سرکی کشیده و ان را کشف کنند. ساخت این سریال ها از تنبلی خاص انسان مدرن در کشف و شهود و رسیدن به هدف در کمترین زمان ممکن نشات میگیرد که حتی میل خودشناختی خود را نیز از دست داده اند.

هیچ کدام از مناسبات انسانی در این بازی نه شکل میگیرند و نه هویت می یابند. عشق ها رفاقت ها و احساسات انسانی که اتفاقا اثر سعی دارد همین را در مخاطبش برانگیخته کند حتی برای لحظه ای نیز ظاهر نمی شود چه برسد به شکل دادن و پر و بال گرفتنش. انسان هایی که شخصیت هایشان در این سریال ساخته شده اند انچنان ضعیف و ابزورد در شرف نزول به پست ترین سطوح بشری هستند و انچنان به نوعی عقب مانده و دور از درک انسانی نشان داده می شوند که عواقب و کشف هر بازی را درست بعد از ان تازه درک میکنند. در حالیکه این درست مخالف ان سنت تراژدی و نمایشنامه نویسی است که به تقلید از طبیعت ذات انسانی ، انسان های قدرتمند خلق میکرد که در شرایطی سخت تر نیز هدفی برای دنبال کردن داشتند. این هدف و مکاشفه بود که به مرگشان ، عشق بازیشان و خیانتشان رنگ و بویی از معنا و دال و مدلولی میداد و هنر خلق می شد . اسکویید گیم مانند بچه ای خردسال فقط همان مرگ و عشق بازی و هیجان را که پوسته کار است را به تقلید امده و همه کنش ها را درست اوجش مانند اسباب بازی مصرف شده ای روی زمین ول میکند و می رود.

شاید در ابتدا این نگاه را انقلاب و شورشی بر ضد اخلاق مداری در نظر بگیریم اما این توجیه فقط بر ضد هنر نمایشی است . اتفاقا در زیر این پوسته چپ گرای محبوبش که توهم زبان تند انتقادی نیز دارد ان چنان اخلاق مداری خاص خود با اصول سفت و محکم و زردی را ارائه میکند که در این هدف هم موفق نیست . محاکات فروتری که اسکویید گیم سعی در نمایندگی شان داشته نمیتواند ان را قهرمان داستان های خویش بداند زیرا این اثر در واقع بن مایه های رمانسی را در قالب کمدی به ظاهر تلخی که از تناقض اشکار در ساختار خودش روایت میکند. وقتی چنین تناقضی اشکار در خودش میبیند نمیتواند نمایندگی عده ای دیگر را نیز برعهده گیرد.

تمام المان های ساختاری و مولفه های فرمی فقط و فقط سعی دارند که اندکی به این سطح گرایی مفرط اثر امیزه ای از عمق و بینش دهند . موسیقی جز ای که دوبار در سریال پخش می شود که مطلقا دال و مدلولی را ارائه نمی کند یا موسیقی سنتی گوش خراشی که قلب انسان را به لرز در می اورد هیچ گاه در اختیار کنش نیست . این ها همه به دلیل همان تناقضی است که اثر از ان متولد شده . تناقض و پارادوکس در سرویس ارائه دهنده ، در کارگردان و سازنده ها ، در فرهنگ متولد شده ، در بازیگران و مهم ترینش در خود تماشاگران مدرنی که تمایل دارند در کوتاه ترین زمان ممکن که عموما کمتر از یک ساعت وقت و سرعتشان را در جامعه سریع امروزی بگیرد، انتقاد خویش را اعلام داشته و ژست روشنفکر نیز به خود بگیرند. اما خودشان نیز به خوبی می دانند که این اتفاق هیچ گاه از ژستی بورژوازی و فخرفروشانه ای پوچ فراتر نرفته و هیچ گاه عمقی نداشته است . در حالیکه در سینما وهنر ژست ها نمایندگان به حق کنش هایی هستند که به جای تماشاگران در بازیگران نمود مییابند تا کنش دراماتیک و هنر نمایشی را بر روی صحنه بیاورند.

اسکویی گیم با گذاشتن ماسک و لباس های متنوع و انتزاعی که کنایات و سمبولیک هایی از عصر مدرن در خود دارد دائما در پی تو جیه و داستان گویی و دلیل تراشی ذات سادیستی شخصیت هایی است که مولف خلق کرده است . سمبولیسم تو ذوق زننده و اکثرا بی دلیل این سریال نیز انچنان خاله زنکی وار است ( از استفاده از این لغت در چنین مقاله ای شرم دارم اما نمیتوان لغتی بهتر برای ان پیدا کرد) که تمام سمبولیسم هایی که از زمان افلاطون به طبیعت و ذات انسان ارجاع می شده است را به سخره میگیرد. البته این سخره هم مانند ذاتش مانند بچه ای خردسال است که فیلسوفی را به سبب ریش بلندش مسخره میکند و نمیتوان ان را با سخره ای که در تراژدی و نمایشنامه های بزرگ مقامی که سال های سال هنر دراماتیک را خلق کرده اند و معنای تمسخر را در تراژیک ترین شکلش ایجاد کرده اند مقایسه کرد.

اسکویید گیم مانند شهرزاد قصه گویی که برای زنده ماندش نیاز به سر هم کردن داستانی هایی داشت هر چند که بستری که سعی میکد نزدیکش شود و در ان زنده بماند از انجایی که سرشت انسانی حکم میکند دراماتیک است اما داستان هایی که نقل میکند فقط ان طور مخاطبش را به دنبال خویش می کشاند تا برای سال یا دو سالی دیگر زنده بماند . انتهای سریال هم بر این نگرش کاملا صحه گذاشته و از ان حمایت میکند .

با تشکر
امضا :علیرضا