دانشجوی کارگردانی تلویزیون
سینما، هویت و نقد
سینما ،هویت ونقد
سینمای اصیل و باهویت ایران، همچنان راه دراز و سختی در پیش رو دارد. آسیب شناسی سینمای امروزمان و نقد سینمای ناسالم و بی هویت می تواند به آ ینده مان شکل دهد و امکان رشد.
مسائل و مشکلات سینمای هر کشور، در درجه اول توسط تماشاگر، منتقد و فیلمساز خودی قابل حل است،نه با منتقد و فیلمساز بیگانه.
اگر به تماشای خودی وقعی ننهیم، سلیقه و ذوقیات شحصی خود را با القاب دروغین سینمای ((متفکر))، ((هنری))، ((نوین))و... قیم منشانه به او تحمیل کرده و به اشکال مختلف
به او توهین کنیم و با ترویج روشنفکر نمایی سطحی، با فیلم انتلکت و فیلمفارسی، او را از سینمای خودی دلزده کنیم و شمشیر داموکلس جوایز جشنواره های فرنگی، و تشویق و تمجید منتقد و فیلمساز غربی را مدام بالای سر تماشاگر ، منتقد و حتی فیلمساز خودی نگاه داریم، بلایی سر سینمایمان می آید که امروز شاهدیم. به ویژه در جشنواره 12فجر -مورد توجه بیگانگان قرار می گیریم، اما مورد بی توجهی خودمان.پس به ناچار به بیراهه می رویم، خواسته و ناخواسته مانع رشد فیلمساز مستقل وطنی می شویم، مانع شکل گیری و شکوفایی ((فیلم ایرانی))، مانع ارتقای سطح تماشاگر خودی، وسرانجام مانع شکل ایجاد جو سالم نقدپذیری و دیالوگ دوستانه، اما جدی و صریح منتقد و فیلمساز. شرکت و موفقیت در جشنواره های فرنگی به خودی خود امر بدی نیست،اما به چه شرط و قیمتی؟درابتدا باید بدانیم این چنین مقبول آن ها شده ایم- به خصوص اروپایی ها. وبعد می بایست در زمینه دست یافتن به یک دیالوگ جهانی در سینما بحث کنیم.
به راستی آن ها چه چیزی از مارا می فهمند؟ زبان ما را، فرهنگ ما را،شکل های بومی هنری ما را، یا فقط بخشی از پلاستیک اثار مارا؟ ما هم اگر تا حدی فرهنگ آن ها را نشناسیم، زبانشان را ندانیم، از خلق و خوی واداب مردمشان بی خبر باشیم، چه چیزی از سینمای ان ها می فهمیم، جز بخشی از شکل ظاهری را؟
اما علی رغم تفکر مردم گریزش، این اوست که به نوعی از هویت فرهنگی ما دفاع می کند و نه فیلمساز وطنی مان. در هر حال، این اونیست که چیزی از دست می دهد، این ماییم که اصلا متوجه مسئله استعمار فرهنگی نیستیم و تأییدات توریست ها را باور می کنیم و از خود و ریشه هایمان دور و دور تر می شویم. و حاضریم حتی بر سر فردوسی، یعنی تناورترین ریشهٔ هنر اصلی مان سازش کنیم و با افتخار توهین در فردوسی را در جملاتمان چاپ کنیم و از سر نادانی و ایرانی گری خودمان را با فردوسی مقایسه کنیم و فراموش کنیم تاریخ را، و پس دادن صلهٔ محمود غزنوی توسط فردوسی را. و نیز این را که فردوسی در زور خانه ها و قهوه خانه های اصیل و... _ نه در قهوه های شمال شهری تهران که به تریا می ماند و مناسب پاتق روشنفکرنمایان بی ریشه _ زنده مانده.فراموش می کنیم که هنرمند ایرانی را ایرانیان در طی قرون و اعصار زنده نگه داشته اند.
در عظمت فردوسی همین بس که سلطان محمود کشورگشا محتاج تایید او است، اما او بر سر شاهنامه حتی با سلطان مقتدر نیز مصالحه نمی کند. سی سال رنج و گرسنگی می کشد، فرزند از دست می دهد تا....((عجم زنده کردم به این پارسی)).
برخی را عقیده بر این است که هنر، ملی و بومی نیست، جهانی است،((جهان بی مرز)).
پس مخاطب جهانی دارد، نه خودی. این نظر هم نشان جهل درخود دارد و عقب افتادگی، هم خودباختگی. هنر و سینمای جهانی و ((فراملی)) اینها، هنر بی چهره بی ملیت و بی ریشه است، چرا که هنر، وقتی جهانی است و فراملی، که ملی باشد و متعلق به مردم و ملت خود. هرچه قدر که ملی تر و با هویت تر باشد، فراملی تر است.
فورد، ازو، کوروساوا و... را اگر می فهمیم_تا حدی _و از آثارشان لذت می بریم و می آموزیم، به این دلیل ساده است که آنها آمریکایی اند، ژاپنی اند، ملی اند. نه بی ملیت و بی ریشه، پس جهانی؟ کوروساوا در فرهنگ خودش غور می کند، اثاراش را از آن می گیرد. حتی هنگامی که می خواهد لیر شاه را بسازد، اما ژاپنی. این گونه ملی را فراملی میکند و فراملی را ملی. کوروساوا آنقدر به فرهنگ و تاریخ خود می نازد که حاضر نیست حتی از شکسپیر تقلید کند و به او تسلیم شود، مکبث و لیرشاه خود را_ژاپنی_میابد و می سازد. زمان آن را هم معین می کند و فیلم با تاریخ و جغرافیا عرضه میارد، پس شکسپیر زده هم نمی شود. بگذریم که با وجود این نظرش راجع به سینمای ما، نظری توریستی، پدرسالارانه و بی ارزش است.
سینمای آمریکا، سینمای ژاپن، سینمای هند از فراملی ترین سینما های جهان اند. آن چنان با هویت و ملی که با هیچ سینمای دیگری اشتباه نمی شوند. یک لوکیشن، یک لباس، یک معماری، یک طرز نشستن، صحبت کردن،
نوع رفتار و خلاصه همه چیز، رنگ و بوی ملی دارد _نه فقط پلاستیک آن را_و نمی شود با جا های دیگر عوضیشان گرفت. انسان و هنر غیر ملی، هیچ کجایی است. هرچیزی برای اینکه چیزی باشد، باید در درجه اول هویت داشته باشد و تعیین زمانی و مکانی، هر وقت کسی هویت داشت موجودیت دارد و تشخص. هویت همچون شناسنامه است. اگر کسی داشت، همه اورا می شناسند. بدون شناسنامه نمی توان کسی را شناخت.
برای آن که هنر و در اینجا سینما، از مرز های ملی خود فرا تر رفته و به جهانی شدن _و فراملی شدن_گذار کند و مخاطبان جهانی یابد، ضروری است که فیلمساز خود را، تاریخ و فرهنگ خود را بشناسد و اگر عنصری از جایی دیگر و فرهنگی دیگر به وام می گیرد، درون چارچوب هویت ملی و غیرت ملی و سرافرازی فرهنگی خود بگنجاند و از آن خود کند. به ظاهر بسنده کردن و اشیاء و معماری ایرانی عرضه کردن _منهای روح ان_ایرانی گری بی هویت است و توریستی. سینمای روشنفکری ما چنین است و نه همچون سینمای ازو که خانواده اش صد در صد ژاپنی است و سنتی، با فرهنگ سنن و آیین ژاپنی. در چارچوب همین خانواده است که ازو و فیلم های خانوادگی اش از جمله گل بهاری که شاهکار است، مظهر خانواده و روابط انسانی خانودگی هستند و اینگونه است که خانواده ازو همدردی همه آدم ها را بر می انگیزاند و فراملی می شود. اگر تماشاگر خودی، اثر خود را درک نکند، آن اثر نه جهانی میشود و نه می ماند. به قول یک منتقد و شکپیر شناس غربی با استناد بر قول ارسطو (همدردی یک تماشاگر متوسط با قهرمان اثر تراژیک، محکی است برای ارزیابی اثر. و اگر قهرمان به یک انسان عادی بیشباهت باشد تماشاگر نمی تواند رنج های او را احساس کند و از همین رو لایق آن نیست که انسان های عادی با او احساس همدردی کنن.)
پس باید بدانیم و درک کنیم که ایرانی هستیم، تا بتوانیم از صمیم قلب بگوییم ((دوستت دارم ایران)) بیاموزیم که به هویت خودمان بندازیم و سینما نیز بیاموزیم. آن وقت است که ابداع به دنبالش می آید و دل و جان مخاطب خودی و بیگانه فتح می شود.
در جهان بال و پر خویش گزیدن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران...
رونوشتی از کتاب لذت نقد اثر استاد فراستی
به کوشش محمد مهدی صفری تنها
مطلبی دیگر از این انتشارات
مورد انتظارترین فیلم های DC
مطلبی دیگر از این انتشارات
میز نقد؛the piano teacher 2001
مطلبی دیگر از این انتشارات
فیلم های جذابی که باید ببینید. بخش اول #1