فتوژنی؛آینه 1975

نویسندگان ، منتقدان و صاحب نظران زیادی درباره اندری تارکوفسکی و به خصوص اینه نوشته اند. اما این حقیقت نمیتوانست جلودار این شود که من هم در صفحه ای به مراتب خلوت تر دیگران به لذت تارکوفسکی وار نپردازم.
آینه شاید در پست ترین معنایش به اتوبیوگرافی تعبیر شده باشد اما تقلیل این اثر به خودزندگینامه ای بازی شده با زمان ظلم بزرگی به اثر و شخص تارکوفسکی است. آینه مصداق بارز هر انچه درونیات درد است از راهروی پر پیچ و خم هنر است. ساختار است که درد را فریاد زده و همزمان نیز خود را خفه میکند. در نگاه های مادر که از صحنه های اول شروع شده و تقریبا فیلم با همان ها هم تمام میشود دردی نهفته است که قابل بیان نبوده و در مواقعی فقط نمود هایی از ان را میبنیم. در اینه کنش دراماتیک نه زندگی تارکوفسکی و نه زمان است . کنش در اینه چشمان است. عمیق ترین احساسات بشری در چشمانش نهفته است و میتواند هر کسی را در ان غرق کند.

اما با همه این تفاسیر نمیتوان از معمای پازل گونه زمان روایت فیلم نیز به راحتی گذر کرد. در صحنه اول فیلم پسری با تصویر رنگی که شاید حال بودن را برایمان تعبیر کند تلویزیونی روشن میکند اما صدا از صحنه ی دیگری است. صحنه ای که پزشکی تلاش میکند تا فشار را از زبان جوانی لکنت پیدا کرده بردارد .فشاری حاصل از کودکی سخت که لحظه به لحظه سنگین تر میشود. صحنه باز کردن قفل دهان جوان از شاهکار های بلا منازع است. پزشک در ابتدا نگاه جوان را به خود و چشمانش جلب میکند . اما جوان که ضربات سهمگینی را از چشمان اطرافیانش تحمل کرده و درد هایش زبانش را قفل کرده به چشمان پزشک جذب شده و ناخوداگاه حرکت میکند."وقتی تا سه شمردم دستات دیگه ثابت و بی تحرک میشن... یک دو سه...دستات دیگه تکون نمیخورن...نمیتونی اونارو حرکت بدی ... سعی میکنی دستاتو تکون بدی ولی اونا قفل شدن...برات خیلی سخته که اونارو حرکت بدی(زوم کردن اهسته به صورت جوان)...حالا من میخوام این فشار ثابت رو ازت بردارم... بعد تو میتونی ازادانه ، راحت و شمرده صحبت کنی...از الان به بعد میتونی با صدای بلند و واضح صحبت کنی...یک دو سه... حالا بلند و واضح بگو که میتونی صحبت کنی" "من میتونم صحبت کنم" کات و {آینه} . این چنین با دردی به صورت شناسنامه ای اشنا میشویم که زبان جوانی را بند اورده . اما ان درد چیست . و ان حمل چیست که این شکل جوان را ازار میداده است.

اما نمای بی نظیر اولیه فیلم از مادر است. سیگاری در دست خیره به دشتی بی پهنا و در تنهایی غرق. اما این تحصن فقط تنهایی را جار نمیزند. او منتظر است. منتظر اما ناامید از بازگشت همسرش. "هرکسی به سمت مزرعه ای کج میشد که ما تمام تابستون قبل از جنگ رو توش بودیم . معمولا خودی هارو از از پشت بوته ای در میان مزرعه تشخیص میدادیم.اگر از بوته به طرف خانه میرفت پدر بود و اگر نه یعنی پدر نبود" . مادر اما در همان موقع تاکید شده میفهمد که مرد تازه پیاده شده نیز پدر نیست و اینکه احتمالا پدر هرگز نخواهد امد. پس سیگاری روشن میکند و با نگاهی سنگین به سمت دیگری نگاه میکند. نگاهی حتی خودش نیز قدرت تکان دادنش را نیز ندارد . مردی که حالا پدر نیست سخت به دنبال ارتباط با مادر به شکل بسیار رقت انگیزی است . اما این لاابالی در فیلم با دیگر افرادی از همین قشر در دیگر اثار متفاوت است. او برای برقراری رابطه تلاش میکند اما وقتی در همان ابتدا پل زیرشان میشکند و اساس رابطه را در همان ابتدا در نظفه خفه میکند ، میخندد. خنده ای هیستریک با گفتن جمله ای مشهور که مانند ان را از زبان فاوست گوته زیاد شنیده ایم "سقوط با زنی زیبا مایه خوشحالیه" این عبارت از مردی که دیگر تا انتهای فیلم اورا نمیبینیم و سپس دیالوگی شعر گونه از او درباب گیاهان هم ما و هم مادررا شوکه نمیکند . او هم دردی دارد که در توهم از پیش برداشتنش است اما نمیتواند و در همان ابتدا شکست میخورد. و سپس میرود. در میانه راه باد عظیمی او را س در جایش میخکوب کرده و موجب میشود به عقب نگاه کند . نما نمای بی نظیری است از انسان . از ذات واقعی انسانی که به شکل رقت انگیزی به رهایی امید دارد.

صرف نشان دادن درمند بودن انسان ها مواجهه را کامل نمیکند بلکه شروع راهی پر پیچ و خم بوسیله هنر است که در ادامه در اثر به تماشایش خواهیم نشست . در گذر ها و پاساژ هایی شعر هایی از الکساندر پوشکین شاعر پر اوازه روس خوانده میشود که شاید به ظاهر ارتباطی با روایت فیلم نداشته باشد اما بر هرچه ساختارمند تر بودن و فرم بودن فیلم صحه میگذراند. در دقایق ابتدای فیلم بعد از رفتن مرد غریبه یکی از همین لحظه های شعر خوانی اغاز میشود که مرثیه ای عاشقانه را ترتیب میدهد و ثمره عشقی را نشان میدهد که به واسطه جنگ از هم گسسته و خانواده را در سختی غرق کرده. همین گسستگی است که سرچشمه درد هایی میشود که در جوانی شخصیت اصلی را ازار داده و اورا به سمت مرگ میکشانند. سنگینی 20 دقیقه ابتدایی فیلم را شاید تا انتها شاهدش نباشیم. شاید چون به تازگی با این درد اشنا شده ایم و هرچه پیش میرویم و با ابعادش اشنا میشویم توهم هضمش را بیشتر احساس میکنیم.انسان های آینه هم همین شکل اند . در ابتدا سیگاری کشیده ، اشکی میریزند و با یاداوری خاطرات و خیره به افق سعی میکنند تا اندکی ارام شوند اما در ادامه ، مدت طولانی به تماشای خانه ای سوخته در اتش مینشینند گویا که از این خانه تمام ان گذشته ای است که سعی در هضمش دارند.

سکانس هایی از فیلم به وسیله رنگ دار بودن و نبودن به وضوح از سکانس های دیگری جدا شده اند. گویا سکانس های رنگی سعی در به یاداوری هرچه که در حال اثر اتفاق می افتد دارد اما بدون رنگ ها عمقشان را فریاد میزند. تارکوفسکی سورئال را نیز به در سهم خود به فرمانش در اورده است و با ان شاعری میکند. اولین نمای سیاه و سفید فیلم نمایی است که پسری که احتمالا شخصیت اصلی کودک باشد از خواب بیدار شده و از تخت محصور شده اش بیرون می اید تا در خانه پدرش را ببیند که در رویا گیسوان مادرش را با آب شستشو میدهد. این اخرین بارقه های امید از بودن خانواده ای برای این پسر بچه است که در ادامه مادر با موهایی خیس و شکلی افسون زده سرش را پایین نگه داشته و خانه شروع به ریزش میکند. تمام ان چیزی که این درد را باعث میشود در این تصویر به ظاهر سورئال نمایش داده میشود.

اینه ها در فیلم نقش اساسی در پیشبر کنش به مقاصدی دارند که تمام ان قابی است که پازل تارکوفسکی در ان چیده میشود . اثر به مثابه کل به هم مرتبطی در تمامی دقایق مقصود واحدی را بیان مینماید.مادری را که در صحنه قبل در اینه ای خیس از باران تخریب کننده خانه و پویا و در حال زندگی دیدیم بعد از کات و دیدنش با حوله ای در اینه ای دیگر سالها پیر شده و این همان پیشبرد کنش و رفتن به زمان اینده است. اینده ای که حال شخصیت اصلی را نشان داده . اتاقی با محیطی گرم که نمیتواند خود را از سرمای بیرون مصون نگه دارد و تصاویری از بچگی و پوستری ازفیلم اندری روبلف اثری از اندری تارکوفسکی دیده میشود. این تمام چیزی است که نیاز داریم از این مرد جوان بفهمیم.

سکوت در فیلم نه فقط نشان دهنده پاساژ ها بلکه مخفی کننده الام و درد هایی است که خود تارکوفسکی به زیبایی ان را بیان میکند."سه روزه با کسی حرف نزدم.حتی از این وضع خوشم اومده.کلمات نمیتونن تمام اون چیزی که انسان ها احساس میکنند ، رو بیان کنند . کلمات ناتوان اند."

اینه نه فقط برانگیختن حس درد و رنج انسان هایی که به سینما می ایند از طریقچند غذه و هورمون بلکه راهنما و نشان دهنده مقصود کلی بشر پس از تحمل رنج های گوناگون است. رنج هایی که به شکل تحقیر امیزی انسان هارا در زیر پایشان له کرده و ان هارا به اجبار به خانه و کاشانه ای دیگر سوق میدهند به شکلی که ساعت ها خواستار ان اند که به اتش گرفتن خانه همسایه که فریاد کمک سر میدهد نگاه کرده و خود را بغل کنند . تارکوفسکی اما اینه از رنج ها ارائه داده که همه گیر است. همه میتوانند در این اینه جهان نما شاخه ای از درد خود را ببینند. درد سیاسی ، خانوادگی و درد بقا . همه و همه در این اینه هویدا هستند تا هرکسی گوشه ای از ان را انتخاب کرده و تماشا کند.

شخصیت های اینه ، همه در اوج قدرت قرار دارند، هرچند که سختی هایی بغضشان را میشکند یا انهارا تا نزدیکی مرگ پیش میبرد یا از تعادل خارجشان میکند اما وقتی که از پشت راه رفتنشان را که نظاره گر میشویم تماما صلابت میبینیم. صلابتی در مادر و دوستش در چاپخانه نظاره گریم که در بسیاری از فیلم ها وشعار های فمنیستی دنیای امروزه جز سایه ای از ان را نمیبنیم.انها هیچ گاه زبان به ناله های بی سرو ته که مثالش را در انسان های عصر حاضر میبینیم نمی گشایند و دردمندی شان را فریاد نمیزنند زیرا که ساحتی بسیار بزرگ تر از ان دارند.

تارکوفسکی درد هارا فقط به نشان دادن و مشکلاتی از قبیل جنگ و سیاست محدود نمیکند ، بلکه روان انسان هارا نیز میشکافد و دست و پنجه نرم کردنشان با رنج ها را نیز بررسی میکند. شخصیت جوان که زمان حال را پیش میبرد با همسری ازدواج و سپس جدا شده اند که ظاهرا بسیار شبیه مادرش است و پسرش نیز شبیه خودش شده. گویی همه در چرخه ای اسیر شده اند که رهایی از ان نا ممکن است هرچند از اینده خبر داشته باشیم. "تو متقاعد شدی که واقعا اگر این دور و بر باشی همرو خوشبخت میکنی.تو فقط بلدی همه چیز رو مطالبه کنی.-چون با زن ها بزرگ شدم".

ادبیات در اثار تارکوفسکی به حدی رخنه کرده اند و با تار پود اثر یکی شده اند که حتی میتوان تصور کرد که این اشعار و متون در قرن های پیش به دلیلی سروده شده اند که در اثار تارکوفسکی به خدمت فرم در آیند. مثال هایی که استفاده از ادبیات(ّبه خصوص ادبیات روسیه) را نشان میدهند چه در این فیلم و چه در اثار دیگرش بسیار زیادند و همه نیز همزمان به زیبایی کنش را پیش میبرند.

اینه اثر مهمی در تاریخ سینمای جهان است و قطعا چیزی به ان افزوده که قبل از ان ، تهی بوده است.

با تشکر

امضا:علیرضا