من خالقم! | درخشش ۱۹۸۰


نگاهی از بالا. بر فراز جاده ای که به هتل اورلوک ختم می شود. کسی در جاده است و به سمت هتل می رود که ارزش تعقیب کردن دارد. او زیر نظر است. این زیرنظر بودن از ویژگی ماورایی می‌آید. صدای پس زمینه هم صدای انسان نیست. ما مخاطبان کنار ارواحی نشسته ایم که در حال تماشا و ارزیابی مهمان و سرایدار جدید ملکشان هستند. صدای ارواح را، ناله‌هایشان را می شنویم. هتل روح دارد. همین روح است که با ما نظاره گر معلم ساده ای است که به هتل می آید تا در این تابستان از هتل مراقبت کند.‌ ارواح کشته شدگانی که هتل بر روی قبر آنان بنا شده. از صاحبان قبلی این مکان که سرخپوستان بوده اند تا دو دختر و زنی که سرایدار سال ۱۹۷۰ آنان را کشت.
اورلوک ذره ذره زندگی می‌یابد و دیگر مکان صرف نیست. شخصیت پیدا میکند و جان میگیرد. اما این جان گرفتنش نیاز به مراسمی مذهبی یا یک مهمانی و بازی دارد. این ارواح برای عینی شدن نیاز بازتولید گناهی دارند که به واسطه آن در هتل برای ابد زندانی اند. قتل. و برای این قتل نیز به قربانی نیاز دارند که وظیفه قتل را بر عهده گیرد. زمانی که تورنس وارد هتل می شود قدم به قدم تعقیبش میکنند تا ببینند میتواند از پس این کار برآید یا نه. وقتی تورنس به اتاق مصاحبه می رسد نیز جایی کنار رییس می ایستند تا نظاره گر این مصاحبه باشند. شاید مهم ترین لحظه مصاحبه، مواجهه تورنس با روایتی است از قتل قبلی. قاتلی که همسر و دو دختر خویش را کشت. در این لحظه است که روی صورت تورنس متمرکز می‌شوند. هیچ چیز دیگر در آن اتاق مهم نیست. مواجهه تورنس دقیقا همان چیزی است که نیاز داشتند. هیچ. نه احساسی در تورنس برانگیخته شد و نه اجزای صورتش فرق کرد. اگر هم ذره ای ترسید فورا فروخورد. او در مواجهه با این قتل و گزارشش روح غریبه ای نیست که جا بخورد و فرار کند. احساس آشنایی در او هست که قتل و هتل را بیگانه از خود تلقی نمیکند. همان احساسی که ۳ بار زمانی که اولین بار در اتاق جای میگیرند یا اولین بار تمام اجزای هتل را می‌بینند به زبان می آورد. خودمانی، مثل خانه و راحت. یا یک حس دژاوویی که با بقیه فرق میکند. او به اینجا تعلق دارد. بی آنکه خود بداند و به آن آگاه باشد. او یکی از شخصیت هایی است که در این داستان تکرار شونده، در این فرمی که هتل را صاحب شخصیت کرده دخیل است.
نقطه مقابل این احضار دنی است. دنی و رفیق خیالی اش تونی که زمانی در وی پدید آمد که بارقه هایی از جنون در پدرش صدمه ای جسمانی به وی زد. تونی نیز نماینده روح قربانیان است که بار دیگر قرار است این بازی، این مراسم، این نمایش را بازسازی کنند. اما این بار تونی نمیخواهد ببازد. هر‌کاری میکند تا از رفتن خانواده جلوگیری کند اما نمیتواند. حضور تونی و قدرتی که درخشش نام گرفته است، به دنی شمایلی بزرگسالانه بخشیده و او را صاحب جنسی از پیش آگاهی کرده که وجوه عینی را تا حدودی میتواند حدس بزند. دنی با این شمایل راهی مبارزه ای سنتی شده و نمیداند که این مبارزه چه وجوه گسترده ای دارد.
نقش همسر چیست؟ او پذیرنده فرم است. به نوعی نماینده انسان هایی که همواره داستان این مراسم ها و مبارزات را خوانده اند. توصیف تورنس از همسر نیز همین را نشان میدهد. او با خواندن کتاب های زیاد همیشه هوادار پروپا قرص این شکل از روایات بوده است.
خانواده رهسپار می شوند. ارواح باز هم آنان را زیر نظر دارند. تورنس هیچگاه صحبت یا نگاه محبت آمیزی که دلالتی بر احساس پدرانه باشد از خود نشان نمیدهد. گفتگوی شکل گرفته در این مکالمه نیز مستثنی نیست. تا زمانی که بحث آدم خواری و قتل به میان نمی آید تورنس بی حوصله جواب می دهد. اما وقتی دنی از آدم خواری صحبت میکند تورنس با اشتیاق و آب و تابی صحبت میکند که پیش بینی دیوانه شدنش را ممکن تر می سازد. هم برای ما و هم برای ارواحی که منتظرند تا او از خود به در شده تا وسیله حضورشان را ممکن سازد. در این گفتگو تضاد دنی و پدرش هر لحظه بیشتر شده و آنان از هر گونه وابستگی به یکدیگر جدا میکند.
وقتی خانواده در مکان حاضر می شوند، این پیش آگاهی حسی که همه میزبانان جدید را تحت الشعاع قرار داده راهنمایشان می شود تا هر قسمتی از هتل را ببیننند و بررسی کنند که در مهمانی حضور خواهد داشت و‌جزئی از آن است. صبح اولین روزی که مستقر شده اند وقتی به خوابیدن جک نگاه میکنیم از دریچه آینه ای به او می‌نگریم که در‌آینده وسیله دخالت مستقیم تونی را مهیا میکند. هر چند که خیلی هم فایده ای ندارد. بدین صورت دنیایی ساخته می شود که همیشه به خودش ارجاع میدهد. این خودبسندگی و کمال دنیا باعث می شود که برای ما هم فقط مراسم مهم باشد. درست مثل ارواح. ما از ابتدا از زاویه آنان خانواده را زیرنظر داشتیم.
همچنان ارواح دنبالشان کرده و تعقیبشان میکند. اما فعلا کاری نمیکنند. این خانواده باید از این مکان خوششان بیاید. مخصوصا همسر. زیرا که او انسانی ترین شخص خانواده است. اوست که‌روحش تحت تاثیر این مراسم قرار نگرفته است. اتفاقا ارواح نیز از همین ناراضی اند. آن جایی که تورنس از همسرش پیش لوید بدگویی میکند یا جایی که سرایدار قاتل قبلی از پاکسازی همسر مزاحمش میگوید. اینجا جای خصلت انسانی نیست. انسان ها از وقوع این‌ مراسم جلوگیری خواهند کرد چون این هوشمندی لعنتیشان ظرفیت پذیرش را ندارد.
یک ویژگی دیگر نیز هست که تورنس را مناسب این ماموریت میکند. او نویسنده است. نویسندگان شغلی برای خود انتخاب کرده اند که با صراحت و مسیر مستقیم تری با فرم در تماس اند. با خلق چیزی که عینی نیست. بنابراین ظرفیت پذیرشش بالاتر است. در قطب مخالف هم پزشکی را داریم که نمود عینی تونی را می فهمد اما کاری نمیکند. تورنس که آمده نویسندگی کند و جهانی غیرواقعی خلق کند زمینه مناسبی در اختیار ارواح گذاشته است تا با دخالت در زمان هایی که وی قصد میکند تا به این دنیا نزدیک شود، جک را بیشتر از تعادلش خارج کنند تا بازیکن بهتری شود. این پروسه آماده سازی دو طرفه است. هرچه بیشتر تورنس با مکان در هم می آمیزد خود را آماده میکند. از تمرین هایی که برای آماده شدن ذهنش برای نوشتن انجام میدهد، پرتاپ توپ بیسبال به یادگار‌ های سرخپوستان است که به دیوار‌ آویخته شده اند. با هر بی احترامی بیشتری که به قربانیان انجام می‌دهد بازیکن بهتری برای بازی در نقش قاتلان می شود.
دنی هم باید به بازی فراخوانده شود. بایستی برانگیخته شود. و این برانگیختگی نیز مثل پدرش قدم به قدم و پله پله است. زمانی که دنی با سه چرخه اش هتل را میگردد تحت نظر است. از پشت هرجا که میرود را دید میزنند. صدایی که دوچرخه در طی مسیر در راهروهای هتل ایجاد میکند انگار که دیالوگ هتل است با دنی. دیالوگی با ریتم شبیه به صدای ارواحی که ابتدای فیلم دیدیم. بار اول که به اتاق ۲۳۷ می رسد، در باز نیست. هنوز زمان مراسم نرسیده. آن برگزیده هنوز آماده نیست. تورنس نیاز دارد تا از آخرین ریشه هایی که وی را به وجود انسانی اش گره زده جدا شود. اتاق را برای دنی باز میکنند. به او آسیب میزنند تا بار دیگر آن خاطره آزاردهنده ای که جک به دنی آسیب زده یادآوری شود. باز هم میتوانیم این روند را از چند صحنه قبل حدس بزنیم. وقتی جک دنی را بغل میکند، در ابتدا وقتی وی را می بوسد آخرین بارقه ای از احساسات پدرانه است. جک انسان از پسرش خداحافظی میکند تا از بین برود. ما در هتل اورلوک هم ردیف با مسئولان مهمانی هستیم. این مهمانی را میتوانیم حدس بزنیم. از همان ابتدا وجودش را در ذهنمان می پرورانیم. همانجایی که عقاب وار و با نیرویی ماورایی تورنس را زیر نظر داریم تا جایی که شمایل صورتش را و این شیطان درونش را میبینیم. جنسی از پیش آگهی را در تمام طول اثر داریم که فقط خالق این دنیا دارد. به همین دلیل همه اجزایی که میبینیم یا دوست داریم شخصیت‌هایمان ببینند به کارشان می آید. زیرا مواد و مصالح این ساخته ذهن، این فرم و مراسمی که خلق میکنیم از مشاهدات عینی مان می آید. مشاهدات عینی را مانند پازلی کنار هم میگذاریم تا موقعیت خلق شود.
بعد از صدمه دیدن دنی و آماده شدن ضمنی جک، وارد مهمانی می شود و با سرایدار قبلی حرف می‌زند. همه این‌ها او را به سمت اتاق ۲۳۷ که محل عروج است. او برای عروج به آخرین انگیزه و قدرتی نیاز دارد که قوی ترین غریزه انسانی برای خروج از قالب انسانیتش بوده است. میل جنسی. او با زنی عریان و زیبا در حمام اتاق ۲۳۷ معاشقه میکند. این زن ظاهر زیبا شده همه ارواحی است که تا این لحظه فقط آثارشان و داستان‌هایشان را می شنیدیم. پیرزنی با خنده های شیطانی و بدنی فرسوده و فاسد. حاصل سالها زندانی شدن در هتل.
جک دیگر آماده است. دیگر او در موقعیت نیست تا ما برویم و دیدش بزنیم. برای اولین بار جک از جایی که ما میبینیم به صحنه وارد می شود و مهمانی شروع می شود. اما در وهله اول جک موفق نیست. نوعی ناامیدی در هتل بوجود می آید. ناچار می شود خودش دست به کار شده و به او کمک کند. اما این الزامی است که حتما جنایت توسط جک انجام شود. جک دوباره این بار با پایی شکسته که شمایلی شیطانی در راه رفتنش نیز به او میدهد، سراغ خانواده اش می رود تا کار نیمه تمامش را به اتمام برساند. اما باز هم موفق نیست. تا زمانی که آشپز سیاهپوست می رسد. همانی که سرایدار قبلی با تحقیری رسیدنش را به جک هشدار داده بود. جک او را بی تردید می کشد. همین جنایت کافی است که دیگر مهمانی به اوجش نزدیک شود و حتی همسری که قدرت خاصی هم نداشته مهمانان را ببیند، ابشار خون را ببیند، گناهان را ببیند.
اما هدف جک نه همسرش و نه این آشپز بود. هدف آن رقیب اصلی اش در میدان مبارزه مهمانی بود. مانند مراسم گلادیاتوری. یا او زنده میماند یا من. و این تقلای زندگی برای صاحبانمان لذت بخش و هیجان انگیز است. دنی می‌برد اما زمانی که از مرگ نجات پیدا میکند و دیگر در خطر نیست، ما نیازی نداریم او را ببینیم. مهمانی تمام شد و فقط کسی که میمیرد در میدان مبارزه یخ زده باقی مانده است.
درخشش با این همه مراسم و فرمی ساخته ذهن انسان به معنای واقعی کلمه است. این نسبت با ما مخاطبان فیلم با صراحت بیشتری برقرار می شود که همه چیز بر پایه پیشبینی ما جلومیرود ‌و همه این خانواده در خدمت سرگرمی ما بوده اند.
هتل اورلوک زنده میماند و به حیاتش ادامه میدهد. این چرخه بارها تکرار شده و تکرار خواهد شد. ما همواره دنبال آنیم که سرگرم شویم. به همین دلیل دیگر‌ وقتی ما عکس جک را در مهمانی ۱۹۲۱ میبینیم تعجبی نمیکنیم که چرا هم برای ما حس آشنایی داشت که فرد مناسب مهمانی است و هم برای او این هتل حسی مثل خانه خودش بود و راحتی را با خود داشت.

امضا: علیرضا