میز نقد؛In Cold Blood 1967

لینک پوستر فیلم

گذشته...هرکدام از ما باری به دوش میکشیم. بار هایی سنگین و حجیم که روز به روز به وزنشان افزوده میشود و رهایمان نمیکند. بعضی اوقات این بارها در قالب نمایشی زنده روبه رویمان قد علم کرده و به زیبایی اجرا میشوند. نمایشی که نه در تئاتر شهر بلکه در خانه و زندگیمان با بازیگرانی که میشنساسیمشان اجرا شده. نمایشی که خیلی ها اعتقاد دارند خدا یا سرنوشت میتواند کارگردانش باشد.اما پری اسمیث که زندگی اش را تماما در گذشته پرفراز و نشیبش زندگی میکند این را قبول ندارد. حتی تا اخرین لحظه نمیداند از چه کسی باید معذرت خواهی کند که این سرنوشت برایش نوشته شده. لحظه ای که دیگر زندگی اش ادامه ندارد.

ریچارد بروکس با کمک رمان در کمال خونسردی ترومن کاپوته فیلمی خلق کرده که شخصیت هایش دور از ما نیستند. دور از تمام افرادی که در جامعه زندگی میکنند . تمام افرادی که ذره ذره بار هایشان را روی هم جمع کرده اند و اصول و اخلاقی برای خود ترسیم کرده اند . تمام باری که نیازمند جرقه ای است . جرقه ای که در کمال خونسردی و بدون پشیمانی 4 انسانی را که تمام چیزی را داشته اند که تو نداری و نداشتی به قتل برسانی و 43 دلار بدست بیاوری.

اما بیایید از فرم صحبت کنیم.با سرعت از دل تاریکی اتوبوسی بوق زنان راه خود را طی میکند.مقصد:کانزاس سیتی. کات. داخل اتوبوس . دخترکی از جلوی اتوبوس که به نسبتا روشن تر از عقب ان است به گیتار زنی جلب میشود که در تاریکی و ناشناسی گیتار زده و با کفش های خاصش پا رو پای انداخته . اما به محض رسیدن دختر دست از گیتار زدن میکشد دختر میترسد و به صندلی اش برمیگردد.تاریکی مطلق و کبریت و روشن شدن سیگاری که شخصیت اصلی را به ما نمایش میدهد و تاریکی.کات. به محفظه تفنگ دیک هیکاک که خودش نیز دارد به ان با ترسی نگاه میکند.با زیبایی شناسی بی نظیری شخصیت های اصلی داستان به ما نمایش داده میشوند. پری که حس خطر را یاداور میشود و هیکاک که ترسویی بیش نیست. هیکاک اما خانواده دارد. هرچند ازدواجش ناموفق بوده و بچه هایش کنارش نیستند. اما پدر و مادرش را دوست دارد. مسئله ای که خلائی بزرگ در روح پری گذاشته. خلائی که هیچگاه پر نشد.صحنه بعدی اتوبوسی پری است که به سرعت حرکت میکند و در میانه این صحنه کات. قطار شهری که داستانی مخصوص دارد وبذرش کاشته میشود و هرچه جلوتر میرود این 3 بذر بیشتر با هم گره خورده تا درختی تنومند بسازند. پری ، دیک و شهر هولوکامب.کات. و خانه کلاتر ها. در این نما همچنان راه درازی تا خانه داریم. همچنان پری از سفر نرسیده و روزنه های امیدی برایش مانده. روزنه هایی که شاید همچنان که خودش در اینده اشاره میکند میتوانست اورا از شعله ور شدن عقده های گذشته اش دور سازد.

فرم زیبای فیلم تا قسمت زیادی مدیون مونتاژ است. مونتاژی که اولین بار توسط سر گئی ایزنشتاین مونتاژ جاذبه ها نامید.این مونتاژ به گفته اندره بازن اینچنین تعریف میشود که"تقویت معنای یک تصویر از طریق پیوند ان با تصویر دیگری که لزوما بخشی از همان اپیزود نیست. برای نمونه شعله های اتشی که در فیلم مشی عمومی 1929 پس از تصویری از گاو می آید."

تا دقیقه 3 تمام اجزای این قتل به ما نشان داده شده اند. دو قاتل، آلت قتاله ای که هیکاک با خود می اورد و محل قتل. متوجه میشویم که اینکه قتل چه زمانی ، چرا و اینکه روی چه کسانی انجام میشود اهمیتی ندارد. همان جور که برای پری اهمیتی نداشت. برای او و دوستش حتی بعد از وارد شدن به خانه پول هم اهمیتی نداشت . زیرا فهمیدند که اطلاعاتی که داشتند غلط بوده و پولی در خانه نیست.

گذشته پری سنگین است. برخلاف اکثر ما که میتوانیم این گذشته سنگین را از خود جدا کنیم و به سفری ما بین سرنوشت برویم، پری نمیتواند . او زیر بار این گذشته کمر خم کرده و تا عمق وجودش از ان تاثیر پذیرفته است.

لینک صحنه ای بار سنگین از بر دوش پری

شیوه روایت فیلم منحصر بفرد است. روایتی به شما میدهد که فقط و فقط بر روند دراماتیک شخصیت ها اثر گذار است.به طور مثال سفر های زیادی در این فیلم اتفاق می افتد . اما شما در انتهای فیلم میتوانی به دقت سفر هارا نام ببری زیرا در سیر شخصیت ها به زیبایی نمایان شده و برجسته هستند.کانزاس،هولوکامب ، مکزیک و ... .مثلا رود کانزاس به مانند مرزی عمل میکند که برگشتی از ان ممکن نبوده و انتهایش در تاریکی است. انتهایش زمانی است که بدون اینکه اراده ای داشته باشی زیرپایت خالی میشود و نفس نمیکشی.خود پری از همه بیشتر به درون خویش اگاه است. درونی که میداند اگر از این رود رد شود و کسی به او کمک نکند زبانه های اتشش جان 6 نفر را میگیرند. در گفتگو با جیم پرست که مبلغ دینی زندانی است که عفو مشروط از ان گرفته ملتمسانه ادرس دوستش را میخواهد تا بلکه با کمک او به منجلاب نیفتد . اما پرست نیز مانند همه جامعه به او پشت میکند و دستش را خالی میگذارد. این پشت کردن جامعه را با استعاره ای زیبا در دو سه سکانس قبل میبینم. جایی که پری برای تلفن کردن و به نوعی نجات یافتن از انچه رخ خواهد داد به هرباجه ای که پناه میبرد اجازه زنگ زدن توسط مردم پیدا نمیکند.

فرق پری با جامعه اش فقط به گذشته سنگین و تحقیر امیزش ختم نمیشود. پری با اصولی از همه چیز هایی زندگی میکند که هیچ وقت طعم چشیدنش را نداشته و همان طور که اشاره کردم خلائی پر نشدنی را در وی بجا گذاشته است. در اشنایی مختصر و کاملا به اندازه ای که با خانواده کلاتر ها پیدا میکنیم ، حضور پررنگ و مهم پدری و مادری را میبینیم که با مهربانی پسرشان را از سیگاری که ممکن است به کوتاهی قد منجر شود برحذر میدارند. این در حالی است که پری بارها به دلیل کوتاهی قدش مورد تمسخر قرار میگیرد. همین ارجاع زیبا و محکم به محتوای خود اثر ، فیلم را به مانند اثری کامل تبدیل کرده و نیازی به هیچ پیش زمینه و یا اطلاعات دیگری از بیرون ندارد.

نکته زیبایی شناسی محشری که در فیلم رخ نمایی میکند و فرم را به چالش میگذارد، زخم پای پری و درد هایش است. زخمی که دریچه ای از گذشته که هر وقت سرباز کند و دردش زبانه بکشد ، پری را به گذشته برده و شلاق های تیزش را بر بدنش روانه میکند. اما از تنهایی پری به همین مقدار که این نمایش های گاه و بی گاه گذشته اش را هیچ کس نیست که ببیند یا شاید برایش مهم باشد. شاید برای او و گناهی که انجام میدهد دادگاهی برگزار شود اما در این دادگاه شلوغ نیز تنهایی به قدری مشخص است که کات خورده و خالی از انسان میشود . تراژدی از همین نقطه اغاز میشود . همین نقطه که برای اولین بار گذشته پری به او یاداور میشود . او قصد دارد طناب های سفت تور خفه کننده سرنوشت را با چاقویش پاره کند.اما این کار به این راحتی نیست. با سالم زندگی کردن و رعایت اصول و قواعد نه تنها رها نمی شوی بلکه افسار این غول بی سرو پا سفت تر نیز میگردد. برای رهایی نیاز به اگاهی از قواعد ان داریم. این اگاهی به دست نمیاید جز با گناهی بزرگ و ازلی که سخت توسط طبیعت محکوم شده باشد و خشمش را بر بیانگیزد. گناهی که برخلاف تومارها ، کتاب ها و سخنرانی های بی نهایت مذهب نه از وسوسه شیطانی بزرگ و خبیث بلکه از اراده ای نشات میگیرد که سعی در ازادی دارد. اراده ای که در ادیپ با همبستر شدن شدن با مادرش ازاد شد و راز طبیعت را به او نشان داد. شاید در پی این ازادی و اختیار اعدام ، نیستی و مرگ باشد اما این مرگ به از سالها اسارت در چنگال سرنوشتی که انسان را محدود میکند و به حکم رانی اش ادامه میدهد. پری مظهر اسطوره ای جدید است که حتی نمیخواهد ذره ای زشتی(ادرار قبل از عدام) در هنگام مرگ شکوهمندش ، تصویرش را خدشه دار کند. آری او شاید از منظر روزنامه ها و جامعه ای اسیر و برده قاتلی خونسرد به نظر بیاید که در کمال بی رحمی 4 انسان بی ازار را بی هیچ هدف خاصی به قتل رسانده باشد اما ازاد است. او نه در هنگام مرگ التماس میکند و نه عجز و لابه ای از او میبینیم. همین بزرگی و قدرت روح ازاد او به تاسف خوردن تمام سیستم قضایی و پلیس در هنگام مرگ منجر میشود و گویی اورا در پس چشم های متاسفشان تحسین کرده و به او قبطه میخورند که توانسته هرچند با گناهی سخت ، روحش را ازاد کند . نیچه در جوانی مدعی مرگ تراژدی و زایش دوباره اش از موسیقی است اما نمیداند که این هنر سینما و فرم ان است که میتواند در زمانه ای بس تاریک ، دوباره اسطوری ای خلق کند.

در اخر ما منتظر منجی هستیم. پرنده های زردی که پری را از یتیم خانه ای که در ان محبوس بود نجات داد و اورا ازاد کرد. اما این پرنده زرد نه از بیرون بلکه از ذهنمان و روح بلندپرواز خودمان بال و پر گرفته و پرواز میکند.ازادی طعم لذیذی دارد . همان طعمی که همسرایان فرشتگان به فاوست میگفتند:"مسیح از تباهی رسته زنده شده! در شور شادی، ای کسانی که در کردار او را می ستایید و با عشق بر او گواهی میدهید؛ ای شما که برادرانتان را با خود شریک میسازید و راه میروید و سخنان اورا تبلیغ میکنید. اینک استاد است که می اید و شادی های اسمانی را به شما نوید میدهد! خدا نزدیک میشود ،اینجاست!

با تشکر

امضا:علیرضا


پ.ن:به دلیل اینکه نتونستم به رغم تلاش های زیاد عکس هارا اپلود کنم ، لینکشان را گذاشتم تا در صورت تمایل ان هارا ببینید