میز نقد؛the piano teacher 2001

فریاد خشمگینانه عقده های فروخورده بر سر انسان هایی که هرچند در خیال خام خویش عادی زندگی کرده و با کسی کاری ندارند اما به تناسب خود به این عقده ها و سرباز کردن این غده های چرکی کمک کرده اند تا سرانجام راهی جز از بین بردن وجودیت خود نباشد. وجودیتی که حالا با عقده چرکین تحقیر پر شده نیازی به بودن ندارد.

در نگاه اول شاید فکر کنیم که فیلم هانکه هم سطح اثار کارگردانانی مثل گاسپار نوئه و امثال این ها است و صرفا میخواهد رابطه جنسی و پیچیدگی هایش را هرچند ساختگی نشان دهد. اما اینطور نیست . او از بالا نگاه میکند . به عقده ها ، به تحقیر ها ، به وسواس ها و به فروخوردگی ها . اما دیدش انقدر بالا نیست که مانند عقابی که در یک نگاه تمام جنگل را زیر نظر میگذراند دید درست و کاملی از تحقیر بدست بیاوریم بلکه دوربین هانکه مانند کلاغی است که در بالای درخت به مرداب و لجن های زیرش نگاه می اندازد و با تاسف در ان غرق میشود تا زنده بماند . دوربین و سیر حرکت هایش حتی تدوین هایی که صورت گرفته همه با یک تغییر نسبت های کوچک نسبت به ابتدای فیلم به جلو میروند تا اخر که دوربین هم سطح معلم پیانو شده ، خودکشی میکند و میرود.این پایان نه مانند پایان فیلم های بلاک باستری به هنگام و بدون پیش بینی است و یا مانند متن های نمایشنامه مارتین مک دونا ترشح کننده غدد ادرنالین، همگی میتوانیم ببینیم که اریکا راهی دیگر ندارد، و شاید با او دستمان را بلند کرده و چاقوی خیالی را در قلبمان فرو میکنیم و میرویم. او حتی در ان محل نمی ایستد که پشیمونی و یا دلسوزی جمعی را ببیند که اورا به این نقطه رسانده اند .نه! او قوی تر از این هاست .او به قدرت موسیقی شوبرت که غرق در ان است شده و دنبال ناله و مویه نیست. به مانند اسطوره های تراژدی خود را از بین میبرد و میرود! او شاید همانطور که اسطوره های تراژدی باید و شاید کامل نیست و همواره به دنبال سربلندی نباشد اما به حق اسطوره تراژدی مدرن میتواند باشد . دنیای مدرنی که هرچه تکنولوژی اش رو به پیشرفت گذاشته عقده ها و سرخوردگی های زیادی را در انسان های میکارد و آب میدهد تا سرانجام قهرمانانی مانند اریکا زاده شوند که شاید گرفتار عقده ها شدن انتخاب خودشان نبوده اما برای رهایی از ان به میل خود میکوشد و به اب و اتش میزند و در اخر تراژدی را رقم میزند که باز هم قدرت انتخاب انسانی را در گوش تکنولوژی و جامعه میزند.

ریتم فیلم ، ریتم اریکا و ریتم شوبرت همگی یک ریتم اند. مشخص است که فیلمی که بر این ریتم ساخته شده باشد هیچگاه از ریتم نمی افتد و ان را به حق مدیون این نابغه موسیقی است. اما هنگام شوبرت نوازی در فیلم که پاساژ های متن میتوانند لقب بگیرند فقط به شکل یک ریتم ساز یا تفریح نمیتوانیم به ان نگاه کنیم. به تصویری که از فیلم انتخاب کرده ام نگاه کنید. این تصویر یکی از صحنه هایی است که شوبرت در ان نواخته میشود . نگاه اریکا به خوبی نشان دهنده عواطف و تفکرات وی است . او به والتر نه به دیده عشق بلکه به دیده تیغ جراحی مینگرد که قرار است چرک وجودی اش را خالی سازد . جوانی خام و بی تجربه که مانند تمامی افراد جامعه به راستی تا امروز فرصتش را نداشته مگرنه تن به هر رذالت و پستی میدهد و از تحقیر پشیمون نمیشود و فقط به خود اهمیت میدهد. دیالوگ های صحنه تجاوز وی به اریکا را به خاطر بیاورید. "نمیتونی یه مردو تحریک کنی و بزاری بری" . اریکا که اول فیلم خود ساخته و در دفاع از حقوق زنان برمیخیزد ، هرچه به پایان فیلم و ازادی اش نزدیک میشود دیگر توان بیان عقایدش را ندارد و این دیالوگ والتر را بی جواب میگذارد. زیرا چیزی به ازادی نمانده. ازادی روح و تن و جسم از زنجیر های جامعه مستبدی که به دنبال کنترل کردن است. او به دنبال رهایی و خودکشی است ولی برای ان نیاز به تحقیر شدن به بالاترین حد خود نیاز دارد. ابتدا خجالت میکشد این امیال را بروز دهد . در قالب نامه ای به والتر تمام دستورالعمل برای ازادی اش را مینویسد. مانند زندانی که راه فرار را برای دوستانش در بیرون از زندان میفرستد تا کسی به کمکش بیاید. والتر اما مانند همه ما در مواجهه با این مسئله خشمگین میشود ، نهی میکند و میرود . اما این انسان قدرت طلب ، تحقیر طلب و کنترل طلب به این راحتی بیخیال نمیشود . او در ادامه با التماس های اریکا راضی شده و با قدرت تمام به تحقیر اریکا میپردازد و به وی تجاوز میکند.

افراد زیادی این فیلم را صرفا نشان دادن سکس مینامند اما در حق این فیلم جفا میکنند . فیلم در نوع خود شاهکاری است که نیاز به بررسی دارد . صرفا دغدغه کارگردان نشان دادن اروتیسم و تحریک غدد جنسی مخاطب نیست همانطور که در گاسپار نوئه میشناسیم . این را با نشان ندادن صحنه تجاوز به خوبی به ما یاداوری میکند. در صحنه تجاوز اگر دقت کنیم تمام چیزی که مهم است چهره اریکا و لحظه عروج وی است . روحی که بالاخره ازاد میشود اما و تمام احساساتش از طریق اشک های معصومانه ای که از چشمان اریکا لیز خورده و جاری میشوند به بیرون رانده میشود .

سیر دراماتیک فیلم در بستر رئالیسمی جریان دارد که طبق نظر اندره بازن در کتاب سینما چیست ، سینما برای نشان دادن همین رئالیسم است که پدید امده و نقطه قوت فیلم به نوعی همین سیر دراماتیک است که در لباس ، صحنه و تمام ویژگی های ظاهری و باطنی نشان داده میشود. تاثیر این نظر و دیدگاه را در اثار فرانسه موج نو و پس از ان به وضوح میتوان دید . رئالیسم استفاده شده در این فیلم شاید در بعضی از سطوح کاربرد دراماتیکی نداشته باشد ولی حقیقت را تندتر و تیز تر روبه روی ما نمایان میکند و حرفش را صریح تر میزند.روند دراماتیک اریکا اما نه فقط با استفاده از داده های پیشین در جامعه یا کلیشه های مرسوم بلکه در داخل فرم اثر شکل میگیرد. از همان ابتدا که مورد بازخواست مادری میشود که با اینکه دوستش دارد اما لحظه مجبور به کتک کاری با او میشود . لحظه ای که سرباز کردن انی و کلافگی از کنترل شدن است ولی سریع توسط اریکا جمع میشود و از مادرش عذرخواهی میکند . در ادامه هر چه پیشتر میرویم سیر دراماتیک شخصیت اریکا بیشتر و بیشتر حالت مازوخیسمی به خود میگیرد به طوری که حتی حاضر است با تیغ خودش را زخمی کند و در نامه به تفضیل به تحقیر خویش میپردازد. همزمان اما در جامعه او نوازنده و معلمی سخت گیر و گوشه گیر است که حرف زدن با او به راحتی نبوده و هر آن به دنبال فرار از مادرش و غل و زنجیر های خانگی اش است که به دور گردنش می افتد .حتی حاضر است ساعت ها در سالن بوفه سینما که جوان هایی مظهر ازادی با سروصدا و شلوغ بازی به تفریح میپردازند ساعت ها نشسته و کتاب میخواند. این تناقض رفتاری کاملا در رفتار های اریکا مشهود است. تناقضی که مانند کوهی اوج گرفته و در پایان فیلم از بین میرود. در صحنه خودکشی که به نظر من زیبا ترین صحنه فیلم است تناقضی در اریکا نمیبینیم. او به ارامش رسیده و قصد رفتن از این مرداب را دارد . او دیگر کلاغی نیست که برای زندگی تن به مرداب کثافت اجتماع دهد ، بلکه عقابی شده که از بالا جنگل را زیر نظر دارد. دوربین و نمای اخر گویای همین دیدگاه نظر است . موازی با این میل به ازادی ، میل جنسی سرکوب شده به مدت طولانی هم به یاری عقده تحقیر امده، تا جایی که در نقطه ای با هم تلاقی کرده و با هم مسیر را ادامه میدهند. مسیری که بر اختیار انسانیت و ازادی صحه گذاشته و ان را ستایش میکند . این چنین است که تراژدی مدرن شکل میگیرد.

نمای پایانی و باز انتخاب شده برای فیلم
نمای پایانی و باز انتخاب شده برای فیلم

بازیگران به خوبی برای فیلم انتخاب شدند که صورتیکه هیچ کس را جز ایزابل هوپر نمیتوانید برای نقش اریکا که مهم ترین شخصیت در فیلم است انتخاب کنید . اشک ها ، لبخند ها و نجواهایی که از شوبرت وام گرفته را به زیبایی به نمایش میگذارد و اوج ان در لحظه تجاوز و ازادی است . لحظه ای که تمام سرخوردگی ها از بدنش بیرون میروند .

در پایان چه شما تقبیح کننده اثار رادیکال و نشان دهنده ضعف انسان باشید یا نه نمیتوانید از سطح بالای این اثر چشم پوشی کرده و ان را نادیده بگیرید . این اثر یک شاهکار مدرن است که مدرنیسم شده است اما مدرنیته خیر.

با تشکر

امضا:علیرضا