این رستخیز عام که نامش محرم است... (1)
متن پیش رو گزیده ای است از روزمره نویسی های محرم و صفر 1443 در فرانسه...
بخش اول
دوشنبه هجده مرداد هزار و چهارصد. شب اول محرم
جلسهام که با استاد تمام میشود، نفسی عمیق از سر راحتی میکشم. در حال نفس تازه کردن یکهو انگار برق مرا میگیرد! یادم می آید که فردا اول محرم است. همه برنامهریزیهایمان برای این که دهه اول محرم را ایران باشیم، به هم ریخته است.
امسال اولین محرم زندگی مشترکمان و اولین سالی است که محرم را دور از روضه و مسجد و حال و احوال محرمهای شهرمان هستیم. از علاقه شهریار به برپایی روضه امام حسین باخبرم. بارها در این باره با هم صحبت کردهایم. به این که وقتی یک روزی زندگیمان را شروع کردیم، روضه امام حسین را در خانهمان برپا کنیم.
دلم میگیرد. از جا میپرم و به شهریار میگویم بیا روضهای که همیشه حرفش را زدهایم، از همین اتاق بیست و چند متری کوچک و با همین امکانات محدود در مکانی دور شروع کنیم. در عرض چند ثانیه شروع میکنم به آماده کردن اتاقمان برای روضه. در اتاق چرخ میزنم و از در و دیوار و کمدها و کابینت ها بالا میروم. همه جا را تمیز میکنم. جای بعضی وسایل را عوض میکنم. وسایل چای را دم دست میگذارم و بقیه وسایل اضافی را به داخل کابینت ها روانه میکنم. همه این کارها را برای روضه ای انجام میدهم که مخاطبش من و شهریار و یک خانواده ایرانی دیگر است. شهریار که خستگی مرا میبیند، پیشنهاد میکند که به جای فردا، پس فردا دوستانمان را دعوت کنیم! من اما اصرار دارم که روضهمان را از همان روز اول محرم شروع کنیم.کمی از کارها برای فردا صبح میماند. قرار میشود که شهریار فردا خریدهایمان را انجام دهد و دوستانمان را برای خواندن زیارت عاشورا دعوت کند.
سه شنبه نوزده مرداد هزار و چهارصد. روز اول محرم
همه کارها انجام شده و فقط یک کار باقی مانده! پرچم مشکی "یا حسین شهید" را که در آخرین سفر مشهد به ضریح امام رضا متبرک کردهایم، با احترام از ساک بیرون میآورم، میبویم و به دست شهریار میسپارم تا به دیوار اتاقمان نصب کند.
ساعت هشت شب شده و منتظر آمدن دوستانمان هستیم.
بعد از قرائت زیارت عاشورا کمی گپ میزنیم و از دوستانمان که زمان بیشتری را در این شهر سپری کردهاند و افراد بیشتری را میشناسند، درباره برگزاری روضه سوال میپرسیم.
ما به خاطر محدودیتهای مربوط به کرونا و دلایل دیگر تنها فرصت شناختِ حضوریِ تعداد کمی از هموطنان ایرانی ساکن شهر را داشتیم. جوّ غالب ایرانیها (غیر از دوستانی که از نزدیک شناختهایم)، در فضای مجازی تا حدی بی اعصاب، کمی نامهربان و با موضعی شدید نسبت به هرگونه نماد مذهبی است (البته که شاید این جو مربوط به فضای مجازی بوده و در ملاقات حضوری با مهربانی بیشتری همراه است.)
به خاطر این جوّ خاص و قوانین محدودکننده دولت فرانسه در مورد برگزاری مراسم مذهبی، امکان اعلان عمومی برای دعوت افراد به مراسم روضه نیست. از طرفی ماه تعطیلات تابستانه در فرانسه است و تقریبا همه به شهرها و کشورهایشان برگشتهاند. مخاطب روضه فقط خودمان هستیم. دلم میگیرد، اما مگر برپایی و قبولی روضه اباعبدالله به تعداد نفرات است؟ مگر نه اینکه هر جا دل شکستهای به حضرت سلام دهد، جواب سلام میگیرد؟ خودم را دلداری میدهم. با وجود همه موانع، قرار میگذاریم که درباره برگزاری روضه در سالن عمومی خوابگاه و مخاطبین احتمالی بیشتر بررسی کنیم.
جمعه بیست و چهارم مرداد هزار و چهارصد، چهارم محرم
به دلیل محدودیت فضای اتاقها و با امید به این که تعداد افراد بیشتری را برای مراسم دعوت کنیم، شهریار با مسئول خوابگاه درباره شرایط و نحوه استفاده از سالن عمومی صحبت میکند. مسئول خوابگاه خوشحال میشود و با استقبال گرم او را به سالن میبرد و از بازسازی مکان و امکانات جدید سالن برای نورپردازی و پخش موسیقی و... پرده برداری میکند! کاشف به عمل میآید که سالن مربوطه، مخصوص برگزاری مراسمات شاد دانشجویان به سبک اروپایی طراحی و مجهز شده ?? شهریار میگوید که مراسم ما به این امکانات نیازی ندارد. مسئول مربوطه گویا با دیدن قیافه شهریار و عدم علاقهاش به آن همه امکانات متنوع جشن ? پی به موضوعی میبرد و سریعا تاکید میکند که برگزاری هرگونه مراسم مذهبی ممنوع است!
ادامه دارد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغشه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان یک نقاشی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
La bibliothèque! (1)