در من،منی پنهان است؛با خیالی درگیر...!

سلام من کوچولویم؛حالت چطور است؟!

می دانم که بعضی وقت ها دلت من متفاوتی می خواهد اما هنوز هم امید دارم که زیاد از من خسته نشده باشی!

می دانم که گاهی تو را خسته و نگران کرده ام؛پس تا می توانی برایم بخند تا خستگی هام،فراموشم شود!برایم بخند تا زندگی کنم!برایم بخند که خنده های تو ملکوتی ترین اتفاق دنیاست!

می دانم که قرار نیست جواب خوبی هایم را بدهند،یا قرار نیست همه از من راضی باشند،یا...قرار نیست همه دوستم داشته باشند.اما بعضی اوقات دلم از همه چیز و همه کس می گیرد!

می دانم که باز هم با آن اخم قشنگت به من می گویی که باید فراموشی را به تو یاد دهم تا بتوانی حرف های بعضی ها را فراموش کنی!

من کوچولویم!

نیازی به نگرانی نیست؛چون تا زمانی که نگران باشی همه چیز به طور بی رحمانه ای برخلاف خواسته هایت پیش می رود؛پس آرام باش؛آرام!

به شکست هایت هم فکر نکن؛گاهی باید شکست ها و نگرانی ها را فراموش کرد!نمی گویم آنها را دور بریز؛اما قابشان نکن به دیوار دلت!اگر در زندگی مدام نگاهت به عقب باشد،زمین می خوری،زخم برمی داری و درد می کشی!

نه از بی مهری کسی دلگیر شو،...،نه از محبت کسی بیش از حد دلگرم!

هیچ وقت هیچ کس آنقدر برایت مهم نباشد تا به خاطرش به چیزی که نیستی تظاهر کنی چون من تورا دوست دارم؛همان گونه که هستی!

به خاطر چیزی که از تو گرفته شده هم دلسرد مباش؛تو چه می دانی!شاید روزی،...،ساعتی آرزوی نداشتنش را می کردی!

می خواهم این را هم یادآور شوم که تو هنوز هم زیباترین و بهترین دنیا هستی و کلمات نمی توانند از ارزش تو بکاهند!

می خواهم که از گذشته بیاموزی که آینده،همین حال است!پس آن را بپذیر و حرکت کن و لذت ببر!

در نهایت از تو می خواهم که بیایی تا با هم در لحظه زندگی کنیم؛بعضی روزها از این زندگی تکراری دست بکشیم؛دست در دست هم از کوچه های دلتنگی عبور کنیم،به دریای محبت برسیم و در ساحل آرامش دراز بکشیم!

بیا تا به خود و توانمندی هایمان اعتماد کنیم!

بیا با هم خوب باشیم و خوب بمانیم چون تو،خودت،بیشتر از هرکس دیگری در جهان لیاقت عشق و محبت خودت را داری!