مرگ و انسانها

و اما مرگ می آید و زندگی را می برد . هنوز کسی نتوانسته او را زمین اندازد و خورشد را بر آن خاموش کند . بلکه او همه فن حریف است و زمین و زمان را با تیر های خود به آشوب میکشد . فرقی هم ندارد که لباس به تن داشته باشی یا زره ، با سنگ بزنی یا تیر یا توپ . او همه را می سوزاند و دود می کند . او دوستانی نیز دارد . مثل زمان و آفتاب و خاک . آنها نیز می پوسانند و پوسیده نمی شوند ، می می دانند و مرده نمی شوند . کس نمی تواند فرار کند و کس نمی تواند پیروز شود ، این همان نبرد نا عادلانه زندگی است . حال انگار انسانها اینها را کم می شمارند و می خواهند به دریای مردگان جسد افزایند . آنها جنگ می کنند و صلح ها را می شکنند . می کشند و کشته می شوند . با کشتن به غنیمت میبرند و به بردگی میگیرند . اما این ظاهر قصه است . آنها دنبال این اند که انسانها عدد شوند . مثل گاو ها و گوسفندانی که امروز نه تا اند اما دیروز ده تا بودند . و فردا گه هشت تا می شوند کسی متوجه نمی‌شود. آنها می خواهند به انسانها واحد دهنده بشمرندشان . آنها از ما زندگی چهار پایانه می خواهند.

پ‌ن:بیای چنین چیزی تو سر و صدای کلاس بنویسی بعد استاد چون کم بوده و حداقل‌ ۵ پاراگراف نداشته بهت گیر بده😑