ورای افق
آیا هنرها و فرهنگ کالای عمومی اند؟
مقدمه مترجم: سر کلاس سیاستگذاری دربارهی کالاهای عمومی Public Goods بحث میکردیم و مثال من تئاتر بود. دوستانم با تعجب به این مثال نقد داشتند و من البته از موضع خودم دفاع میکردم. شب در حال پرسه دربارهی این مفهوم به این نتیجه رسیدم استدلالهایم برآمده از فهم من از خیر عمومی، ملهم از فلسفه ارسطو است که یک دانشور معاصر آن را «خیر مناسب جامعه و تنها قابل حصول توسط آن، ولی در اشتراک اعضای آن» خواندهاست. این مقالهی جیسن پاتز اتفاقا روشن میکند که در سیاستگذاری امروزی کالای عمومی را باید با احتیاط به کار برد.
برگردان: هاجر سعیدی نژاد
خوانندگانی که با این ستون آشنایی دارند نیک میدانند که من نه هنرمندم و نه جامعهشناس. بلکه چیزی مهجورتر: اقتصاددان فرهنگی. بخشی از این رشته شامل مطالعهی انگیزههایی است که در تولید هنر، فرهنگ و مصرف آنها نقش دارد و سپس به مطالعهی نهادهایی میپردازد که آن انگیزهها را شکل داده و سیاستگذاری میکنند. یکی از مهمترین مباحث این رشته نیز این است که فرهنگ و هنر، کالای عمومی هستند.
من میخواهم اینجا یک سوتفاهم بزرگ را بهعنوان یک اقتصاددان برطرف کنم. این موضوع مهمیاست چرا که قاعده اساسی اقتصاد مدرن در یک نظام سیاسی کنونی این تعریف را جا انداخته است: اگر چیزی یک کالای عمومی است، باید دولت هزینههای آن را (توسط مالیات دهندگان) تأمین کند. این همان مسئلهای است که اقتصاد فرهنگیها را به خود مشغول کرده چه که آنها هم به فرهنگ علاقهمنداند و هم به مالیاتپردازها. این یکی از آن فرآیندهای باخت-باخت است که گاهی اقتصاد فرهنگی را به چیزی غیرمطبوع تبدیل میکند. پس برای بیرون آمدن از این بازی دو سرباخت باید اول کالای عمومی را دوباره تعریف کنیم.
اول اینکه نامگذاری کالای عمومی از سر دغدغههای اخلاقی نیست و بلکه برمبنای بهرهوری اقتصادی است. کالاهای عمومی از خلال تجربهی چیزی پدیدار میشوند که به آن «شکست بازار» میگویند که یعنی بازار تقاضا انگیزههای کافی برای تحریک تولید کنندگان برای تهیه سطح مطلوب عمومی ایجاد نخواهد کرد.
دوم اینکه یک کالای عمومی چیزی نیست که عمومی و خوب باشد. اصلا به معنی چیزی نیست که همه آن را بخواهند. یا مثلا اکثریت زیادی از افراد معتقد اند واجد ارزش عمومی است.
کالای عمومی به معنی دقیق، کالایی است که هم غیر رقابتی (non-rival) باشد و هم مستثناناپذیر (non-excludable) . کالاهای رقابتی ( اگر من مصرف کنم تو نمیتوانی) یا مستثناشدنی (من میتوانم مانع استفادهی تو شوم) کالاهای خصوصی هستند: بازار برایشان درست کار میکند. این دستهبندی به اینجا محدود نمیشود. اگر دستهای از کالا غیر رقابتی بوده اما مستثناپذیر باشند «کالاهای باشگاهی» هستند. و در مقابل، کالاهای رقابتی اما مستنثناناپذیر «منابع حوضچه مشترک» نامیده میشوند. بهرهوری متناسب هر کدام از این حوزهها، نیازمند فرآیندهای سیاستگذاری متفاوتی هستند.
کالاهای عمومی محض خیلی نادراند: مثلا دفاع ملی. اگر برای یک نفر آن را مهیا کنید برای همه قابل استفاده است (غیر رقابتی) و هنگامی که تولید شد دیگر نمیتوانید عدهای را از آن محروم کنید (مستثنا ناپذیر). یک مثال دیگر هم قاعدهی الگوریتم در ریاضیاست!. اما بسیاری از مواردی که ما معمولاً فکر میکنیم باید کالاهای عمومی باشند معمولا اینگونه نیستند - از جمله مراقبت های بهداشتی و آموزش. تختخواب های بیمارستان رقابتیاند و اماکن تحصیلی مستثناپذیر. به همین دلیل بازارهای خصوصی می توانند در این مناطق فعالیت کنند.
آیا هنر و فرهنگ کالای عمومی است؟خب این جا کمی مسئله مظلومنمایانه است- هرچند که میتوانید حسن نیت هم داشته باشید. از یک طرف، یک قطعه موسیقی یا مجسمه یا احساس زیبایی شناختی از طراحی زیبا کاملاً یک کالای عمومی است و از طرفی مثل فرمول محاسبه یک معادله درجه دوم است. اگر من از آن لذت می برم، شما هم م توانید، و علاوه بر این نمی توانم شما را از این تجربه مستثنی کنم. اما از طرف دیگر، من می توانم مکانیزم هایی را برای ایجاد رقیب یا استثناء در نظر بگیرم - بدیهیترینش حقوق مالکیت معنوی است، یا با ایجاد وضعیتهایی که دسترسی به آنکالا یا خدمات را محدود کنم. چیزهایی که عموما بیزنسمدل نامیده میشوند. پس یک اقتصاددان فرهنگ، به بررسی کارآیی بیشتر رفت و آمد بین یک کالای عمومی و خصوصی می پردازد. نکته اصلی این است که به ندرت نتیجهی دائمی حاصل میشود. هنر نه تنها توسط تخیل هنری، بلکه با«تخیل کارآفرینی» هم تحت روشهای تبدیل ایده به یک جریان درآمد تولید شده است. تخیل کارآفرینی از فن آوریهای جدید -به عنوان مثال رسانههای چاپی و یا در عصر حاضر اینترنت - و مدل های جدید تجاری تاثیر میپذیرد. ویلیام شکسپیر آن طور که یک دانشآموز دبیرستانی تصور میکند فقط یک نمایشنامهنویس نیست، بلکه یک کارآفرین و سرمایهگذار تجاری «تئاتر گلوب» بوده، که دانشجویان MBA ممکن است از دستاوردهای تجاریسازی او مستفیض شوند.
پس سوال بنیادین اقتصادفرهنگ ـ آیا فرهنگ و هنر کالای عمومی است؟ ـ فقط پاسخهای تقریبی دارد که در اکثر موارد نه به شایستگیهای آشکار محصولات هنری و فرهنگی بلکه به تخیل کارآفرینی هنرمند و پشتیبانهای او برمیگردد.
نخستین قدم در حمایت از اقتصاد فرهنگ و هنر آن است که آنها را کالای عمومی قلمداد کنیم. اما همین مسئله موجب ایجاد مشکلاتی نیز میشود چرا که پایداری اثر هنری در طول زمان ـبهتر بگوییم ماندگاری هنرـ منوط به تبدیلش به کالای خصوصیاست.
اطلاق کالای عمومی به هنر و فرهنگ در سیاستگذاریهای دولتی محاسن و معایبی دارد. مشخصا این شیوهی سیاست از حمایت عمومی برخوردار خواهد بود اما مطمئنا انگیزهها را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد. نقش اقتصاددان فرهنگی این است که نشان دهد هر طبقه بندی نهایی هنر و فرهنگ به عنوان یک کالای عمومی توسط لابیگرهای فرهنگ و هنر، یکپیروزی مقرون به شکست محسوب میشود. استعارهای مانند پیروزیهای شاه پیریک! - منظور پیروزیهایی است که به دلیل مخارج بالای هزینهها کم از شکست ندارد.-م
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست از ولنگاری زبانی بردارید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
جسارت نوشتن مداوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
در جستجوی زمانی برای رویا