جسارت نوشتن مداوم

نخستین بار تنها به قصدِ لذت بردن از روایت یک قصه بود که نوشتم، اما حالا می‌نویسم تا بدانم که هستم.

ژان ماری گوستاو لوکلزیو

امروز ده صفحه پیاپی نوشتم. بند نمی‌آمد. همهٔ حرفهای گفته نشده، فکرهای پنهان شده، احساس‌های مثله شده همه به سطح می‌آمدند و من تلاش می‌کردم تا بنویسمشان بی‌آنکه کامل‌ شدنی در کار باشد. می‌دانستم حداقل دارم تلاش خودم را می‌کنم. انگار جسارت گفتن پیدا کرده باشم.

شرلی جکسون گفته است:« بهترین مزیت نویسندگی این است که می توانی بی نهایت عجیب و غریب بنویسی و تا زمانی که می نویسی کسی جلودارت نیست.»

متوجه بودم روی کاغذ مشغول توصیف مبتذل‌ترین احساسات هستم؛ خشم، عصبانیت، خفگی، حرفهای تلمبار شده؛ این کلافه‌ام می‌کرد و در عین حال کنجکاو بودم بدانم در درونم چه می‌گذرد. انگار راجع به آدم ناشناخته‌ای می‌نوشتم. نمی دانستم این احساسات از کجا آمده اند، از چه زمانی در درونم پنهان بوده‌اند. حتی نمی دانستم آن را عطیه‌ای بدانم یا نفرینی که در صبح یک روز ابری دامن گیرم شده است.

احساساتم مانند یک ظرف شکسته بود که از تنور داغی با شدت بیرون زده باشد و من داشتم با نوشتن به آن کمک می‌کردم. جسارت روایت از خود را یافته بودم. مانند آزمایشگری بودم که می‌خواست ببیند نتیجه چه می‌شود؛ می‌دانستم دارم خودم را به یاد می‌آورم. می‌دانستم در امانم. می‌دانستم تا زمانی که می‌نویسم هیچ کس و هیچ چیز نمی‌تواند آزارم بدهد.

آری چاره در نوشتن مداوم است. در دنیای آسیب پذیری که در آن به سر می‌بریم تنها کاری که باید بکنیم این است که پیوسته بنویسیم. فقط در این صورت است که جسارت گفتن از خودمان را می‌یابیم.

#نیپیک