داستاننویس تماموقت، تجربهنویس (UX writer)، تبلیغنویس (کپیرایتر) پارهوقت | نوشتههای دیگرم در: Https://hmotahari.com
زندگی بعد از جدایی
آدمها قصههای متحرکاند. هیچ قصهای هم شبیه قصۀ دیگر نیست. خیلیها طلاق را تجربه کردند و بعد از این هم خیلیها تجربهاش میکنند. در کشوری که طبقِ رتبهبندی کشورهای شادِ جهان، از بینِ ۱۵۶ کشور رتبۀ ۱۰۶ را دارد، طلاق چیزِ عجیب و غریبی نیست.
طلاق عجیب و غریب نیست اما روانشناسها میگویند اضطرابِ ناشی از طلاق از اضطرابِ مرگِ عزیزان هم زمینگیرکنندهتر است. من اولی را تجربه کردم.
جداییِ شرافتمندانه چندان معمول نیست. زوجها دمِ آخری از روی ندانمکاری یا خشم یا نفرت یا کینه، تیغی به جگرِ هم میزنند و بعد جدا میشوند. راستش را بخواهید بهگمانم جدایی جوانمردانه سختتر از جدایی ناجوانمردانه است چون نفرتی در کار نیست و میدانی که شکست خوردی؛ بیآنکه کسی جز خودت را سرزنش کنی.
آدمها سؤال میپرسند. «ای بابا چرا جدا شدید؟»، «یعنی حل نمیشد؟»، «روشنفکربازیات گرفته؟» و اغلبِ پرسشها از روی جهل یا اشتیاق به دانستن نیستند، بلکه پَس و پشتشان کلی قضاوت نهفته دارند.
امان از پیشفرضها، امان از پیشفرضها. فکر میکنند، پشتِ سرت حرف درمیآورند، تحلیلت میکنند و اگر هم چیزی میپرسند، برای تأیید یا تکمیلِ قضاوتِ ناقص یا مهملشان است.
دنیای بعد از جدایی دنیای تازۀ دیگریست. هرچند که دیگر متأهل نیستی و دوباره به وضعیتِ تجرد برگشتی، اما تجردِ قبل از ازدواج کجا و تجردِ بعد از جدایی کجا؟ تو دیگر پسر/دختر خانه نیستی حتی اگر به همانجا برگردی. نگاهها عوض شده. انتظاراتِ خودت هم کلی تغییر کرده.
تجربههای پرسوز و گدازِ بعد از جدایی کم نیستند. بچههایی که تا دیروز «عمو» خطابت میکردند قیافهات را هم فراموش میکنند. زنی را که مثلِ مادرت است دیگر نمیبینی، اعضای «خانواده»ات کم میشوند. دوستانِ متأهلت جوابِ تلفنت را نمیدهند یا مزورانه به دوستیشان ادامه میدهند و فاصله را حفظ میکنند. به سنی رسیدهای که دور و بریهایت اغلب حسابی گرفتارند و برای یک مردِ عزبشدۀ تنها وقت ندارند. به جمعهای خانوادگیشان دعوت نمیشوی ولی تحلیل میشوی. کسی نمیپرسد زندهای؟ مُردی؟
روانشناسها میگویند شکستِ عاطفی یک دورۀ «سوگواری» دارد. سوگ آدم را دگرگون میکند. بهتر شدن یا بدتر شدنت در سوگِ جدایی بستگی به هزار و یک چیز دارد: قدرتِ درونیات، دور و بریهایت، وضعیتِ معیشتی و مسکنات، وضعیت کشور، سیاست داخلی، سیاست خارجی، جبران یا غلبهات بر نیازِ عاطفی و جنسی با منحرف کردنِ فکرت به چیزهای دیگر یا افتادن در چرخۀ رابطههای معیوب و اشتباهِ پیاپی، اطرافیان و حرفها و سرزنشها یا حمایتهایشان و... بگیر و برو تا آخر. اما مهمتر از همۀ اینها، قدرتِ درونیست. معجزه فقط در خودت واقع میشود نه در بیرون.
میتوانیم سرمان را بیندازیم پایین و ناامیدانه به زمین زل بزنیم. در این صورت، زیباییهای زیادی را از دست میدهیم. زندگی ادامه دارد و ما محکومیم به ادامهدادنِ مسیرمان. نه چون عمری هست و باید سپری شود، چون هنوز چیزهایی برای کشف، لذت بردن، اندوهگین شدن، آموختن و تجربهکردن وجود دارد.
شکستهای بزرگِ روحی، میتوانند بزرگترین مرحلههای یادگیری و بسطِ شخصیتی باشند؛ بهشرطی که خوبِ خوب شرایط را بپذیریم و سوگواری را تمام کنیم.
ما هر روز دوباره متولد میشویم؛ اگر دقیق نگاه کنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا هنرها و فرهنگ کالای عمومی اند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
شهرداری، تنها متولی شهروندی نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازار گرم اخبار زرد در روزهای تاریک!