شهرداری، تنها متولی شهروندی نیست
آیا شهروندان اصفهانی شهروندان مسئولیتپذیری هستند؟
مردم ما بیشتر مسئولیتگریزند که مسئلهای فرهنگی رفتاری است. البته من ریشههای آن را در فرهنگ نمیدانم؛ چون فرهنگ ملی و فرهنگ دینی ما سرشار از آموزههای مرتبط با مسئولیتپذیری است.
پس ریشۀ مسئولیتگریزی ما در کجاست؟
ما در حوزۀ شهروندی مفاهیمی بسیار مهم قبل از مسئولیتپذیری داریم که باید تبیین شود. یکی از آنها احساس شهروندی است. احساس اینکه به شما بهعنوان شهروند نگاه میشود. وقتی از مسئولیتپذیری حرف میزنیم، یعنی فرد در برابر کاری که باید انجام دهد امکاناتی در اختیار دارد که بعداً بهدلیل وجود همین امکانات از او تعهد و مسئولیت خواسته میشود؛ مثلاً در سطح شهر امکانات زیرساختی و ایمنی برای رانندگی فراهم شده است و مسئولیت رانندگی امن بر عهدۀ شماست. نمیتوان بدون فراهم کردن امکانات، انتظار مسئولیتپذیری داشت. دربارۀ بچهها هم همینطور است. اگر امکانات در اختیارشان نگذاریم، نمیتوانیم از آنها مسئولیتپذیری بخواهیم. اما قبل از آن، باید معنای مسئولیتپذیری را بدانیم. این یعنی فرد به نقش و جایگاه خود و توانمندیها و امکاناتش و وظایفی که بر عهده دارد آگاهی و اشراف داشته باشد، به وظایفش عمل کند و در برابرش پاسخگو باشد. هیچ مسئولیتی در حیات اجتماعی انسان، غیرمرتبط با مسئولیتهای دیگران نیست؛ مثلاً معلم مسئول است که خوب درس بدهد و دانشآموز مسئول است که سؤال بپرسد و خوب بیاموزد و هیچکدام یکطرفه مسئول نیستند.
چه کسانی بازیگران حوزۀ مسئولیتپذیریاند و هرکدام چه وزنی دارند؟
در زمینۀ مسئولیت اجتماعی بازیگران متفاوت و زیادی وجود دارد؛ اما یکی از مهمترین نقشها را خود شهروندان بازی میکنند و البته نقش آنها در کنار دیگر بازیگران این عرصه معنا مییابد. شما اول باید احساس کنید شهروند هستید. بعد هویت شهروندیتان مشخص شود. این هویت باید به شما تقدیم شود، نه تحمیل؛ سپس شما این هویت را کسب میکنید و بعداً مفاهیم مرتبط با شهروندی را میآموزید و آن را متناسب با شهری که در آن زندگی میکنید و متناسب با شخصیت خودتان بروز میدهید. بعد نوبت آموختن حقوق، مسئولیتها و وظایف شهروندی و به همین ترتیب مهارتی مثل مشارکت است. مثلاً شرکت در انتخابات را عدهای حق خود و عدهای وظیفۀ خود میدانند؛ اما این اساساً یک مهارت است و حق و وظیفه نیست. ذهن شرقی ماست که به دو قسمت وظیفه در برابر دیگران و حق در برابر دیگران تقسیم شده است؛ ولی در ذهن انسان مدرن، پیش از اینها، مهارتهای زندگی مطرح است که مشارکت کردن و مشارکتجویی و ترغیب به مشارکت از آن جمله است. همین مشارکتطلبی فرد را به احساس تعلق به جامعه میرساند و این حس تعلق به تعهد و تعهد به کیفیت زندگی شهری میانجامد. بعد از این، وارد حوزههای اخلاقی میشویم که در آن حفظ احترام دیگران، توجه به نیاز شهروندان خاص مثل معلولان یا سالمندان و توجه به حیوانات و محیطزیست مطرح میشود. اگر مسئولیتپذیری را مهارت قلمداد کنیم، پس باید امری تربیتی باشد.
درست است که مهارت است، ولی حق هم هست؛ یعنی حاکمیت حق دارد از ما بخواهد مسئولیتهایی را بپذیریم و ما هم حق داریم که اختیاراتی داشته باشیم و مقدماتی برایمان آماده شود.
همۀ مفاهیم ازجمله مفاهیم اجتماعی عناوین اصلی و فرعی دارند. به مسئولیتپذیری هم باید به همین دید و بهعنوان مهارت نگاه کنیم؛ چون من اول باید ماهر باشم تا بتوانم وظیفهای را انجام دهم و ماهر باشم تا بتوانم حقم را طلب کنم. مسئولیتپذیری بهعنوان یک مهارت، امری آموزشی و تربیتی است. ابتدا در خانواده باید مسئولیتپذیری را به بچهها یاد بدهند. بعد نوبت مدرسه است و بعد رسانه. اگر در این میانه تناقضی شکل بگیرد، وضعیتی پدید میآید که از نبود آموزش هم بدتر است. مسئولیتپذیری به نوعدوستی و احقاق حقوق ختم میشود و پدید آمدن تناقض در بسیاری موارد کار را دشوار میکند. ما هنوز نمیدانیم اگر با ماشین با کسی تصادف کنیم فرار کنیم یا نکنیم؛ نمیدانیم اگر چنین صحنهای را دیدیم پلاک ماشین را برداریم یا نه؟ اینها همه تناقض است. مهم نیست که شما میدانید باید شهروند مسئولیتپذیری باشید؛ مهم این است که در لحظۀ لازم مسئولیتپذیری خودکار در وجود شما شکل بگیرد. همۀ ما میدانیم نباید دروغ بگوییم ولی چرا میگوییم؟ چون توجیهات فراوان را به ما یاد دادهاند. دلایل را عقل و منطق میسازد و توجیهات را عادات. چقدر سازمان های آموزشی و تربیتی ما به کودکان و نوجوانان روش زندگی مسئولانه را یاد میدهند؟
نکتۀ دیگر این است که بازیگران اصلی این عرصه، یعنی مربیان جامعه و خود فرد، در موقعیتهای مختلف مسئولیتپذیری را به نفع خودشان مصادره نکنند. یکی از بارزترین ویژگیهای رفتاری ما ایرانیان تقدم نفع فردی یا گروهی بر نفع جمعی است. حضرت علی (ع) میفرمایند: «حقیقت را بگو، حتی اگر به زیان تو باشد؛ سر پیمان خود باش، حتی اگر به نفع تو نباشد.» برداشت من از مسئولیتپذیری چیست و آیا میخواهم آن را به نفع خودم مصادره کنم؟ مثلاً اگر جناح من بر سر کار آمد، مسئولیتپذیری این است که کسانی را بر سر کار بیاورم که این جناح را به قدرت رساندند؟
بسیاری مواقع مسئولیتناپذیر بودن در حوزۀ اجتماعی عملاً به این دلیل است که دیگر بازیگران این عرصه نقش خود را بهخوبی ایفا نکردهاند.
این یکی از اشتباهات ماست که مقصر هر ضعفی را دیگران میدانیم. در صورتی که به هر حال تا سن خاص و جای خاصی، دیگران یا والدین بر فرد تأثیرگذارند و بعد از آن خود او میتواند مفاهیم ذهنیاش را بازآفرینی کند. مثلاً شخصی که تا پانزده سالگی همواره به همراه پدرش به مسجد میرفته، بعد از مطالعه و تحقیق به این نتیجه میرسد که یکی از راههای ارتباط با خداوند، گرهگشایی از کارِ مردم یا در خدمت جامعه بودن است. در چنین موقعیتی خود فرد بر خودش اثر گذاشته است. مسئولیتپذیری یکی از نشانههای بلوغ عاطفی، اجتماعی، روانی و عقلی است و نشاندهندۀ این است که فرد فقط به منافع خود فکر نمیکند و به این باور و مهارت رسیده است که باید مسئولیتهای خود را در قبال جامعه بهخوبی انجام دهد. حالا به ادبیات و فرهنگ ما نگاه کنید: کلاه خودت را بگیر باد نبرد؛ گلیم خودت را از آب بیرون بکش؛ کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من؛ دیگی که برای من نجوشد، میخواهم سر سگ در آن بجوشد. همۀ اینها فردگرایی را تبلیغ میکند. حال میان این همه تبلیغ فردگرایی، من باید به خودم بیایم و بگویم این چه زندگیای است که من فقط باید برای خودم کار کنم؟ باید جایی برای دیگران هم کاری انجام دهم. این اصطلاح «کار کردن روی خود» یعنی چه؟ یعنی سرانجام بند نافهایی را که به ذهن ما و عادات و تربیت و منش ما وصل شده ببریم و ببینیم خودمان چگونه میخواهیم زندگی کنیم.
فکرمی کنید اینکه روی خودمان کار نمیکنیم بین همۀ ما عمومیت دارد؟
عمومیت که قطعاً ندارد؛ ولی بیشتر افراد دوست دارند دیگران را تغییر دهند چون معتقدند تا دیگران درست نشوند، آنها هم درست نمیشوند؛ در حالی که بهترین راه تغییر دادنِ دیگران تغییر دادن خود است.
نکتۀ دیگر این است که اولویتهای افراد مختلف هم با هم فرق میکند. ممکن است مفهومی مثل مسئولیتپذیری برای شما اهمیت داشته باشد؛ پس به دنبال آن میروی، روی خودت کار میکنی و میفهمی مسئولیتپذیری چیست و چگونه باید ایجاد شود؛ اما مفاهیم دیگر کمتر برایت اهمیت دارند، چون اولویت و ضرورت نبوده؛ پس به دنبال آن نرفتهای. من میگویم دربارۀ فلانی به شما دروغ گفتم، چون میخواستم آبرویش نرود؛ پس آبروداری برای من ارزش است؛ شما میگویی باید راستش را میگفتی تا او اشتباهش را بپذیرد و مسئولیت عملش را به عهده بگیرد، چون مسئولیتپذیری اجتماعی برای شما مهم است. همۀ اینها ارزشاند؛ اما اولویتها با هم فرق میکند. بنابراین شاید مسئولیتپذیری عمومیت نداشته باشد و هر کسی فکر کند شخص مسئولی است. شاید هم واقعاً در زندگی فردی و خانوادگی مسئول باشد، ولی در حوزۀ شهروندی و اجتماعی مسئولیتپذیر نباشد. بنابراین لازم است ارزش و اهمیت مسئولیتپذیری در قبال جامعه را در شهروندان بهعنوان یکی از اولویتهای رفتاری پررنگتر کنیم.
نقش قوانین در افزایش مهارت مسئولیتپذیری شهروندان چیست؟
قوانین نقش تسهیلگری و نظارتی در مسئولیتپذیری شهروندان دارند. نکتۀ مهم این است که شهروندی هیچ ربطی به جنسیت، قومیت و موقعیت سازمانی ندارد. شهروندی جایگاهی است که چه بخواهید و چه نخواهید باید آن را احراز کنید؛ بنابراین نمیتوان گفت قانونگذار باید بهعنوان یک بازیگر با قوانین و اصول و امکانات کاری کند که مسئولیتپذیری در جامعۀ ما رشد کند، بلکه تربیت اثربخش از یک سو و بازآفرینی مفهوم مسئولیتپذیری اجتماعی شهروندان از سوی دیگر میتواند در توسعۀ مهارت مسئولیتپذیری اجتماعی مؤثر واقع شود. اگر شما مسئولیتپذیر بار آمده باشید، حتی اگر بهدلیل یک قانون اشتباه به زندان بیفتید، باز هم مسئولیتپذیر خواهید بود. شما در هر موقعیتی مسئولیتپذیرید چون آن دو بازیگر، یعنی مربیای که انسان را تربیت میکند و انسانی که مفاهیم را در خود بازآفرینی میکند، خوب عمل کردهاند و اگر خوب عمل نکرده باشند، قانونگذار هم نمیتواند آنقدرها در مسئولیتپذیری شهروندان اثرگذار باشد. قانونگذار میتواند تسهیلگر باشد، ولی بازیگر اصلی نیست.
حاکمیت چه نقشی دارد؟ در کشورهای توسعهیافته قانون وضع میکنند، اما قبلش تسهیلات و امکاناتی آماده میکنند تا شهروند خودش به سمت رعایت قانون گام بردارد. اینها اقدامات حاکمیت است، چه حاکمیت محلی، چه حاکمیت کلان. مربیان جامعه و خود شهروند هرچقدر هم دست و پا بزنند، نهایتاً اگر تسهیلات و امکانات فراهم نباشد، مسئولیتپذیری راه به جایی نمیبرد.
مسئولیتپذیری یکی از حلقههای اصلیِ مفاهیم گستردۀ شهروندی است. حاکمیت است که باید همۀ مفاهیم را برای شما تبیین کند، حس شهروندی و هویت شهروندی به شما بدهد و فرایند مشارکت جمعی را برای شما تسهیل کند تا شما احساس مسئولیت بکنید. حاکمیت نمیتواند صرفاً بر مسئولیتپذیری تمرکز کند. البته الآن همین کار را میکنند، مثلاً در بحث کمبود برق، از شهروند مسئولیتپذیر میخواهند صرفهجویی کند، اما ممکن است خودشان عاملِ به این صرفهجویی نباشند. وقتی من بهعنوان مسئول مدیریت شهری تعریفم از مسئولیتپذیری این است که فقط شهروندان باید این کار را بکنند، مسئولیتپذیر نیستم و این مفهوم را به نفع خودم مصادره کردهام.
شما این وضعیت را چنان ساده تحلیل میکنید که گویی برای داشتن شهروند مسئولیتپذیر کافی است بایستههای مشخصی را کنار هم جمع کنیم تا به هدفمان برسیم. پس چرا این را در جامعه نمیبینیم؟ آیا قانونگذار یا شهرداری یا شورای شهر ما ناآگاهاند؟ چرا اینقدر خطا داریم؟ چندین سال است در کمیتۀ فرهنگ شهروندی بایدها و نبایدهایی میآورند که هیچکدامش مقدماتش آماده نیست. دلیلش چیست؟
دلیلش این است که واقعاً خودشان هم نمیدانند شهروندی چیست. من سالهاست تلاش می کنم بگویم شهروندی چیست؛ ولی متأسفانه هیچ اهمیتی داده نمیشود. شاید تصور برخی از مسئولان این باشد که توسعۀ فرهنگ شهروندی وظیفۀ مدیریت شهری و شهرداریهاست؛ ولی من معتقدم همۀ سازمانهای آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و خدماتی، انتظامی و... باید در بسط و گسترش این فرهنگ مشارکت کنند. اگر این همگرایی و همکاری پدید بیاید، مقدمات و امکانات شهروندسازی و شهروندگرایی در شهرهای ما فراهم خواهد شد. البته لازم است در این زمینه از کسانی دعوت به کار شود که تخصص و دغدغۀ لازم را داشته باشند و مفهوم شهروندی را از شعارها و مانورهای نمایشی و فعالیتهای سطحی و سلیقهای دربیاورند.
حاکمیت و شورای شهر، چه راست و چه چپ، میخواهند چهرۀ خوبی از خود به جا بگذارند تا دورۀ بعدی هم رأی بیاورند.
حضرت امام سالها پیش در سخنانشان به نکتۀ خوبی اشاره کردند و گفتند: «کاری بکنید که آن کار ماندگار شود، نه اینکه کاری بکنید که خودتان ماندگار شوید.» حرف بسیار عمیقی است؛ اما بعضیها هنوز بعد از چهل سال به این نکته نرسیدهاند و میگویند چهکار کنیم که باز هم بمانیم و باز هم رأی بیاوریم و چگونه هر موقعیتی را سکوی پرش خود، نه ارتقای جامعه قرار دهیم.
حتی اگر کسی بخواهد بماند باید کارهای خوب بکند. کار خوب کردن هم مستلزم زمان طولانی، مثلاً ده سال است. او میبیند نمیتواند ده سال بماند؛ پس تصمیم میگیرد یک کار کوتاهمدت سهساله بکند تا مردم ببینند و دورۀ بعد هم بماند.
ما در این زمینه دو مشکل داریم: یکی اینکه کار فرهنگی اصولاً سلیقهای است. ممکن است شما عاشق موسیقی باشید و وقتی مسئول فرهنگی شهر میشوید، حوزۀ موسیقی رشد کند و دیگر اهالی فرهنگ و هنر در حاشیه قرار گیرند. نکتۀ دیگر اینکه ما برداشت ناقصی از مسائل فرهنگی داریم. در اینجا هم همان اولویت دادنِ نفع شخصی بر نفع جمعی است که کار دستمان داده است. متأسفانه مدیریت در حوزۀ فرهنگ در جامعۀ ما در بسیاری از سازمانها و نهادهای تصمیمگیر و برنامهریز، هم مبتنی بر سلیقهها و سفارشها و هم براساس دیدگاههای ناقص و سطحی است و هم بیشترِ تلاشها برای ماندن است نه اثرگذار بودن کار. میپرسید اگر اینقدر ساده است پس چرا انجام نمیشود؛ پاسخ این است که چون انسانها تا وقتی به ضرورت نرسند، کاری انجام نمیدهند و برای رسیدن به ضرورتِ تغییر باید فهم اجتماعی را هم در میان مسئولان و هم شهروندان افزایش داد.
کی و چگونه به این ضرورت میرسند؟
وقتی ببینند راه دیگری وجود ندارد. انسان هوشمند ضرورتها را قبلاً پیشبینی میکند. پیامبر فرمود: «عاقبتاندیشی مایۀ عاقبتبهخیری است.» انسان هوشمند عاقبتاندیش است. تا زمانی که دربارۀ کمبود آب هشدار داده نشود، صرفهجویی نمیکنیم. تازه همین هم موقت است. فردا اگر باران بیاید و آب پشت سد تأمین شود، دوباره وضع همین است؛ چون تربیت نشدهایم و در درون خودمان مفاهیم را بازنگری و نهادینه نکردهایم. البته بعضیها اصولاً نمیخواهند چیزی درست شود، چون در فضای مبهم کارهای بسیاری میشود کرد، طوری که کسی نفهمد. اگر همهچیز در حوزۀ شهروندی شفاف باشد، دیگر مشخص است که چه کسی جایش کجا هست و کجا نیست. در روانشناسی روشی هست که میگوید وقتی نمیتوانی کسی را متقاعد کنی، گیجش کن. وقتی نمیتوانی کار فرهنگی درست انجام دهی، شلوغبازی دربیاور.
شما نسخهای دارید که در آن شهر بهجای مردم، شهروند دارد. فرض کنیم شما شهردار شهرید یا مسئول همان واحدی که میتواند شهروند تربیت کند. چه میکنید؟
اولین کار این است که شهروندی را از مصادرۀ شهرداری درمیآورم. چرا این تصور وجود دارد که مسئولیت شهروندسازی فقط به عهدۀ شهرداری است؟ شهروندی به همۀ سازمانها و نهادها مربوط است و همهجا باید شهروندی را آموزش دهند. دومین کار این است که مفهوم شهروندی را ترویج می دهم. در فرانسه فرهنگسراها اولین بار برای ترویج زندگی شهری و فرهنگ شهروندی تأسیس شدند. همان الگوی فرهنگسراها در ایران پیاده شد؛ اما در آنها کلاسهای هنری و کامپیوتر و فنی حرفهای و... برگزار کردند. شهروندی را ساده میکنم؛ یعنی همۀ مفاهیمی را که شهروندان نیاز دارند، از ازدواج و طلاق، بچهداری، خرید ماشین و...، بر اساس قوانین شهروندی برای آنها تبیین میکنم. سادهسازی مفاهیم شهروندی چیست؟ مثلاً من میخواهم مشارکتجویی در مدرسه و دانشگاه را به شما یاد دهم. اول از همه باید به تو یاد دهم که در زندگی شخصیات، تویی که حق تصمیمگیری داری؛ بنابراین در زندگی خودت مشارکتطلب باش و مسئولیت خود را به دوش دیگران نینداز. وقتی توانستی مشارکت در زندگی خودت را یاد بگیری، بیشتر ترغیب میشوی در عرصههای اجتماعی مشارکت کنی؛ چون میگویی من در این جامعه حقم را گرفتهام و جایگاه دارم و به خاطر این جایگاه میخواهم برای این جامعه کاری بکنم. سادهسازی این مسئله کار سختی نیست؛ ولی چرا نمیخواهند و نمیگذارند و چرا فکر میکنند نمیشود، واقعاً من هم نمیدانم.
این سادهسازی چگونه انجام میشود؟
ابزارهایی بسیاری هست که میتواند در خدمت سادهسازی شهروندی باشد، از در و دیوار شهر گرفته تا برنامههای تلویزیونی، از رسانههای مجازی گرفته تا منبرهای مساجد. حساسیتها و علائق مردم را باید دانست. اگر میخواهید شهروندی را به مردم یاد دهید، با زبان حالشان با آنان حرف بزنید. مردم ما قابلیت این را دارند که بهتر زندگی کنند؛ اما ما نمیدانیم از کجا باید شروع بکنیم. اگر من مسئول بودم، همۀ نیروها و امکانات شهری را بسیج میکردم تا مردم یاد بگیرند شهروند بودن کار سادهای است.
بعد از سادهسازی مفاهیم، چه اتفاقی میافتد؟
بعد به مردم آموزش میدهیم. البته آموزش کافی نیست و باید تربیت کنیم. آموزش مقطعی است و تربیت مستمر است. شخص وقتی وارد دانشگاه میشود میبیند همان مفاهیمی که در کودکی به او آموزش داده شده با زبان دیگری به او گفته میشود. وقتی وارد جامعه میشود، ازدواج میکند یا حتی وقتی مهاجرت میکند میبیند شهروندی مستتر و جاری و ساری در همۀ مفاهیم زندگی است. اینگونه نیست که شخص سه ماه آموزش شهروندی ببیند و بعد تمام شود. تربیت یعنی همۀ عناصر فرهنگی در خدمت شهروندی و توسعۀ فرهنگ شهروندی باشد.
میتوانید نمونۀ موفقی از این فرایند در کشورهای توسعهیافته مثال بزنید؟ به هر حال آنها هم از جایی شروع کردهاند.
آنها از خانواده شروع کردهاند و بعد مهدکودکها. مثلاً در لندن کتابی چاپ شده که قانون اساسی بریتانیا را با تصویر و زبان کودکانه برای بچهها توضیح داده است. این یعنی سادهسازی و قابل فهم کردن مفاهیم سنگینی مثل قانون اساسی برای بچهها. در مهدکودکهای انگلیس عمدۀ آموزشی که به بچهها میدهند مهارت ارتباط است. اگر ارتباط را یاد بگیری، میتوانی با همهچیز و همهکس، با نژادهای مختلف، اقلیتهای مختلف، حیوانات و... ارتباط برقرار کنی. عمدۀ مشکلات ما در جامعهمان به ارتباط مربوط است. آموزش در این نوع کشورها بر سه اصل استوار است: تفریح، آزمایش و کنجکاوی. همهچیز به این سمت پیش میرود که شما یک انسان سالم باشید. اگر همۀ عناصر در راستای رسیدن به یک هدف در کنار هم قرار نگیرد و هر عنصری بخواهد کار خودش را بکند، ضدِ هدف اصلی عمل میکند. ما برای تربیت انسان سالم به تفکر واحد و همت عالی احتیاج داریم.
فرض کنیم مسئولیت تربیت شهروندان، آنطور که مدنظر شماست، به عهدۀ شما گذاشته شود. شما به چه چیزهای نیاز دارید و چقدر زمان میخواهید تا اصفهانی با شهروندان سالم و مسئولیتپذیر از شما تحویل بگیریم.
قطعاً تصور چنین چیزی هم بسیار فانتزی است؛ ولی اگر چنین فرضی بکنیم، میگویم ابتدا به من اجازه دهید مفهوم شهروندی را از اول تا آخر با زبان ساده و بهصورت کاربردی برای اقشار مختلف بنویسم. بعد به آموزشوپرورش، صداوسیما، مساجد، سازمانهای دولتی، خانوادهها و... برنامهها و ایدههایی برای رسیدن به این هدف میدهم. این مثل نخی است که تمام دانههای تسبیح را جمع میکند و نهایتاً فقط به یک گره نیاز دارد. در جامعۀ ما سندرُم عقل کل بودن بیداد میکند و هرکس فکر میکند خودش همهچیز را میداند و لازم نیست با دیگران همفکری یا مشورت بکند؛ اما اگر تفکر مشترک وجود داشته باشد، شهروندی حل بسیاری از معضلات اجتماعی خواهد بود. زمان خیلی زیادی هم نمیخواهد، بیشتر عزم و اراده میخواهد.
اقتصاد را چقدر در این زمینه تأثیرگذار میدانید؟
اقتصاد چندان مهم نیست؛ البته نگاه به اقتصاد مهم است. در هند میبینیم مردم فقیری که کفش به پا ندارند، در گرمای ظهر، در صف سینما ایستادهاند یا پیرمرد فقیری که کنار خیابان زندگی میکند هر روز روزنامهاش را میخرد. متأسفانه برای بسیاری از برنامهها، سمینارها و جشنوارهها، هزینههای زیادی صرف میشود که برخی از آنها چندان تأثیری هم در رشد و بالندگی جامعه ندارد؛ ولی برای توسعۀ فرهنگ شهروندی آن طور که شایسته است سرمایهگذاری نمیشود.
برای دانلودنسخه کامل ماهنامه اینجا کلیک کنید.
مارا درشبکههای اجتماعی دنبال کنید:
instagram:baraye_farda
telegram:@barayefardaa
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه باید ادبیات بخوانیم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازار گرم اخبار زرد در روزهای تاریک!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندر باب معمولی بودن و آرامش بیشتر