دوچرخهسوار؛ پژوهشگر حوزه شهر هوشمند و استارتاپهای شهری
اندر باب معمولی بودن و آرامش بیشتر
بعد از آخرین پستم در ویرگول (اوایل آذرماه) همچنان اتفاقات مهیبی در کشور و جهان افتاد که زندگی برای هیچ کدوم از ما دیگه مثل قبل ازون نخواهد شد. امروز هم که در حال نوشتن هستم، در میانه اپیدمی بیماری هستیم که مسیر زندگی و فعالیت همهمون رو در ایران و دنیا تغییر داده و مبهمتر از قبل کرده. احساسی که در این مدت تجربه کردم مثل تجربه عبور توفان از روی داشتههای مادی و معنوی زندگیم بود و حجم ویرانی به بار آمده، نیازمند ساخت مجدد بود، چون چیزیهای اندکی برای بازسازی باقی گذاشت.
حالا که فرصت ساختن از پایه رو دارم شروع کردم به مشورت گرفتن. از دوستان قدیمی، جدید و متخصصین مختلف. خواستم این فرصت رو برای ساختن اصولیتر زندگیم استفاده کنم. حرفها و نصایح خوبی شنیدم و به نقطهای رسیدم که برای چیدن آجرها باید روشها و عادات قدیمی که دیگه کارکردی نداشت و حتی افرادی که حضورشون در حلقه دوستان و معاشران انرژی بخش و مثبت نبود رو کنار میذاشتم. سخت بود، جسارت میخواست که پوستاندازی کنم، پس کمکم و قدم به قدم شروع کردم. لحظاتی رو تجربه کردم که دلهرهآور بود ولی مواقعی رو هم تجربه کردم که پالایش ارتباطات، مهارتها، وقت گذرانیها و عکسالعملهام لذتبخش و دلنشین بود.
یک نکته برام مثل روز روشنه که نمیخوام این فرصت تغییر رو از دست بدم. در مقطعی از زندگی هستم که لازمه ریحانه جدیدی بسازم که باگهای اساسی نسخه قبلی رو نداشته باشه و برای ادامه زندگی و فعالیت در شرایط جدید، سازگارتر باشه.
در صحبتها و مشورتهای متخصصان به دو باگ بزرگ در خودم رسیدم که آرامش و تعادل رو ازم دور کرده بود: تمایل شدید به کنترل کردن و کمالطلبی منفی. این دو چنان در افکار، قضاوت و نگاه به خودم، زندگی و محیط اطرافم رسوخ کرده بودن که مجبور بودم فشاری چندبرابر واقعیت تحمل کنم و در مواردی کمر روح و روانم زیر سنگینی خودساخته خم شده بود. راهحل این بود که تمایل به تحت کنترل درآوردن همه فاکتورهای تاثیرگذار در وقایع و اتفاقات اطرافم رو کاهش بدم و دستیابی به بهترین یا کاملترین حالت رو با حالت معمولی اون، جایگزین کنم.
روی کاغذ این تغییر سخت نیست، حتی به زبان آوردنش اما سختی ماجرا از اونجا شروع میشه که بخوای توی دونه دونه موقعیتها و فعالیتهای روزمره این تغییر رو اعمال کنی! بدون شوخی باید بگم واقعا سخت بوده تا اینجا که دوماهی میگذره ولی تونستم که در مواردی تغییر رو اعمال کنم. حس خوبی دارم ولی میدونم مسیر پرچالشی هم پیشرو دارم ولی از هر یک موفقیت کوچکی که بدست میارم که از غیرقابل کنترل بودن شرایط نمیرنجم یا یه حالت متوسط و معمولی رو تجربه میکنم، یه ستاره توی قلبم میدرخشه :)
این متن رو که شروع کردم یاد نوشتن کولهپشتی برای سال جدید افتادم. برای کولهپشتی۹۹ دوست دارم این دوتا باگ رو از کولهم دربیارم و به جاش عینک آنتیرفلکسم رو که ازین به بعد برای کار با کامپیوتر بهش نیاز دارم، بذارم تو کوله. البته دوچرخه عزیزم، آذرخش هم هست که تو کوله جا نمیشه :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سقوط... هواپیما یا ما؟ | در حاشیۀ وحشیصفتیهای ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه باید ادبیات بخوانیم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست از ولنگاری زبانی بردارید!