کاملا یهویی

دو روز قبل
دو روز قبل


میدونی فاطمه به چی فکر میکنه؟

به این که برای هدفاش نیاز داره خیلی برون‌گرا رفتار کنه


به اینکه شاید لازم بشه بهتر بازیگری کنه کاری که شخصیت اصلی داستان بیگانه آلبرکامو اصلا بلد نبود


به اینکه باید تنهایی خوش بگذرونه

به اینکه شاید اون نیازی نداره به دوست


ولی میدونی نه

یه چیزی اینجا لنگ میزنه

فاطمه براش سخته کسی باشه جز خودش

منظورم این نیست که اون نمیخواد رشد کنه

منظورم اینه که براش سخته بازیگری


براش سخته نقش یه آدم پرانرژی رو بازی کنه که از آشنایی با همه خیلی خوشحاله و نگاهش به همه مثبته

فاطمه ای که حتی تو آزمون روانشناختی مصاحبه فرهنگيان هم گزینه مخالفم رو برای جمله ی( به نظرم اغلب افراد قابل اعتمادند) انتخاب کرد

حتی اگه اشتباه باشه



براش سخته وقتی بغض گلوشو گرفته مواظب باشه نشکنه حتی جلو دوستاش


میدونی حتی چی خیلی سخته؟

وقتی از کسی ناراحت میشه، گفتنش و گفتن دلیلش و حتی مثل قبل باهاش رفتار کردن طوری که متوجه هیچ بخشی از احساس بدش نسبت به رفتارت نشی

(خب آدما متوجه تغییر ریز رفتاری نمیشن، و مهم تر نزول جایگاهشان رو در قلب افراد نمیبینن، و البته اینا در مورد همه ی انسان ها صدق نمیکنه)



دوست، دارم فاطمه، بشه همونی که باید، شخصیتی که براش خلق شده

ولی، باز هم جمله ی مورد علاقه ی من: نمیدونم


میدونی فاطمه از روانشناس واهمه نداره با این حال دقیقا باید چیکار کنه؟

فکر کنم آبکنار بود
فکر کنم آبکنار بود


فاطمه خیلی وقتا خسته میشه ولی نمیتونه خوب توضیح بده دلیلش چیه

اینه که فوقش اگه به روش بیاره میگه حالش خوب نیست

به کی میتونه بگه جز خدا از سنگینی وسط سینه، از خودش، از رنج از درد، از ناپختگیش




🤍🤍
🤍🤍



میدونی فاطمه ترحم نمیخواد فاطمه یه قلب دردمند میخواد که بتونه درداشو بگه


نخواستم هیچ وقت بشم نقش منفی زندگی آدما

ولی مگه دست منه؟

بعضی از آدما ممکنه از مهربون ترین ها هیولا بسازن


حالا تو بگو

من باید چیکار کنم

ها؟

برون گرا بشم یا درون گرا بمونم؟

بازیگری رو تمرین کنم یا خودم بودن رو؟


آره تو باید بگی من چیکار میتونم بکنم؟


نه حرفام تموم نشده نه

ولی بقیه ش رو این تویی که باید تو قلبم جست و جو کنی

تو باید ببینی که چقدر تاریک شده و من چقدر دلم تنگ شده برا اون روزا که برام تعریف آدما بنده های خدا و مخلوقات خدا بود و چقدر آدم ها رو دوست داشتم...

خوش به حالت فاطمه ۱۵ ساله


خیلی دلم میخواد بغلت کنم


یعنی خیلی وقته


حتی اون روز که همکلاسیم گفت اگه میتونستن هرکسی رو در گذشته ملاقات کنید اون کی بوده و من خودم تو ذهنم اومد


آره من میخوام تو رو ببینم فاطمه

و چقدر تعجب آور که تو اون موقع دنبال کسی بودی که کمکش کنی راهش رو پیدا کنه و من الان دنبال همون کسی میگردم که نور بتابونه تا مسیرم رو ببینم‌


خیلی دلم برات تنگ شده

خیلی

به امید روزی که با خوشحالی صدات کنم و بگم به آرزوت رسیدی، مبارک باشه