ژول ورنیسم – هرگز تو را نشناختم – بخش اول

سخن نویسنده

دوست دارم همین ابتدای کار در خصوص داستان “هرگز تو را نشناختم” توضیحاتی را در اختیار شما مخاطبین ژرف اندیش و هوشمند قرار بدهم. این داستان تماما از تخیلات ذهن نویسنده و بر اساس حقایق و مستندات استراتژیک، سیاسی و نظامی سرچشمه گرفته است. در جشنواره کشوری تبیان سال ۱۳۹۰-۹۱، جایزه اول کشوری به بازی ویدیویی “سرباز میهن” و بازینامه آن تعلق گرفت. داستان هرگز تو را نشناختم همان بازینامه سربازه میهن می باشد که با تغییراتی که بر اساس زمان و مکان در سال ۱۳۹۸ به وجود آمده، بازنویسی شده است و به دلیل آنکه بازینامه سرباز میهن برای محدوده مکانی خاصی طراحی شده است بنابراین داستان ما نیز در همین محدوده یعنی پایتخت و نیروگاه اتمی فردوی قم جریان دارد. از این رو از فرآیند و مسیر ورود نیروهای دشمن به پایتخت چشم پوشی شده تا تمرکز ذهن مخاطب این داستان به پایتخت و رویدادهای آن معطوف گردد. در زمانه‌ای که ما در آن به سر می بریم جنگ‌ها از حالت سنتی و نظامی محض خارج گشته اند. نبرد های داستان ما هم علاوه بر آنکه نظامی و تسلیحاتی می باشد مبتنی بر نزاع های سایبری، رباتیک و بیولوژیک نیز می باشند. حالا با هم وارد جریان پرخروش داستان هرگز تو را نشناختم می شویم.


https://mag.tilesoft.ir/1398/05/25/%da%98%d9%88%d9%84-%d9%88%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%87%d8%b1%da%af%d8%b2-%d8%aa%d9%88-%d8%b1%d8%a7-%d9%86%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d9%85-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%d9%88%d9%84/

هرگز تو را نشناختم...

اینجا تهران است، پایتخت ایران. امروز ۵ فروردین ۱۴۰۰ خورشیدی است. مردم ایران خوشحالند که وارد قرن ۱۵ خورشیدی شده‌اند. شهر در آرامش و امنیت کامل است. مردم با خیالی آسوده در خواب نوروزی به سر می‌برند. بسیاری از مردم تهران هم به سفرهای نوروزی رفته اند. در یکی از محلات قدیمی تهران، در یک کوچه بن بست یک خانه دو طبقه تقریبا قدیمی وجود دارد؛ ساکنین این خانه بهرام سخاوت و فریبا سهراب‌پور هستند. بهرام فرمانده ارشد گارد امنیتی تهران است که به مناسبت نوروز چند روزی را در کنار همسرش در خانه به سر می‌برد. اما فریبا همسربهرام، دکترای زیست شناسی دارد و استاد دانشگاه تهران است. او همچنین از طریق اینترنت و ویدئو کنفرانس در دانشگاه های داخل و خارج کشور هم تدریس و مشارکت می کند. ساعت ۳ و ۵۴ دقیه ی ۵ فروردین ۱۴۰۰ خورشیدی است. یک تماس تلفنی ویژه با خط کاری بهرام برقرار می شود. این مکالمه فقط ۷ ثانیه طول می کشد. بهرام و همسرش فقط ۵ دقیقه فرصت دارند. آنها سریعا لباس هایشان را عوض کردند، چمدانی را که همیشه آماده داشتند برداشتند و به زیرزمین خانه رفتند. دریچه ای را که کف زمین به صورت مخفی تعبیه شده بود باز کردند و ناپدید شدند. ساعت ۴ صبح چند مرد مسلح که ظاهرشان نشان می‌داد که خارجی هستند وارد خانه آنها شدند. همه جا را بررسی کر و جستجو کردند. به زیرزمین هم رفتند اما دریچه را پیدا نکردند. اثری از بهرام و فریبا نبود. ساعت ۸ صبح است؛ بسیاری از مردم از خواب بیدار شدند و تلویزیون خانه شان را روشن کردند و منتظر برنامه های شاد نوروزی هستند. اما با تصاویری عجیب و غیرمنتظره مواجه می‌شوند. یک ژنرال آمریکایی در استودیو خبر تلویزیون در حال مصاحبه و صحبت با مردم ایران می‌باشد! گوشه تصویر هم خیابانها و کوچه های تهران به تصویر کشیده شده بود.
مردم پرده ها را کنار زدند و کوچه و خیابان ها را دیدند که پر بود از نیروهای مسلح که پرچم آمریکا روی سینه آنها نقش بسته بود. ژنرال آمریکایی به مردم می‌گوید:

پایتخت ایران به تسخیر کامل نیروهای ارتش آمریکا در آمده ونیروهای ما در تمام خیابان ها، محلات و کوچه ها مستقر شده‌اند و کنترل اوضاع را به دست گرفته‌اند. به شما اطمینان می دهم که نیروهای ما هیچ برنامه و عملیاتی برای کشتار غیر نظامیان و تخریب شهر ندارند بنابراین شهروندان تهرانی در منازل خود بمانند و هیچ واکنش غیر منطقی در برابر نیروهای ما نداشته باشند تا از هیچ کس خونی ریخته نشود.

همه در بهت و حیرت به سر می برند. زیر نویس تمام شبکه های تلویزیون و تصاویری که پخش می شود حاکی از درستی و صحت حمله نیروهای آمریکایی به تهران و تسخیر آن می‌باشد. بعد از دقایق طولانی سکوت و بُهت و ناباوری در تمام خانه های تهران، تحلیل ها و مناظرات سیاسی و امنیتی آغاز می شود. عده‌ای هم دست به موبایل می شوند تا از طریق تماسهای تلفنی و یا در شبکه‌های اجتماعی از حال و هوا و نظرات همدیگر مطلع بشوند اما متوجه می‌شوند که تمام راه های ارتباطی قطع شده‌اند. حالا برای همه ساکنین تهران این سوال مهم مطرح می‌شود که نیروهای امنیتی و نظامی که باید حافظ پایتخت و امنیت آن باشند کجا هستند و چرا اقدامی نمی کنند.

https://shenoto.com/album/29282/%DA%98%D9%88%D9%84-%D9%88%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85%20-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%85%20-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D9%88%D9%84


یادتان هست گفتم بهرام و فریبا از دریچه زیر زمین فرار کردند و ناپدید شدند؛ بله آن تماس تلفنی که با بهرام برقرار شد حاکی از ورود نیروهای آمریکایی به منزل بهرام طی پنج دقیقه آینده بود. آنها فقط ۵ دقیقه فرصت داشتند از راه تونل زیر زمین منزلشان فرار کنند تا بهرام بتواند همسرش فریبا را به منزل امن و مخفی که فقط خودش از آن مطلع بود ببرد و پناه بدهد. همانطور که مردم در حال مباحثات سیاسی بودند و همزمان نگاهی هم به تلویزیون و گاهی خیابان و کوچه ها می کردند، با تصاویر غیر منتظره و حیرت‌آوری روبرو شدند که تا به حال هیچ وقت حتی در فیلم ها و سریال ها هم ندیده بودند. سربازان مسلح آمریکایی یکی پس از دیگری نقش بر زمین می شدند و کشته می شدند بدون آنکه تیری به سمت آنها شلیک شده باشد و یا کوچک ترین درگیری نظامی داشته باشند. همه از یکدیگر می پرسیدند: “یعنی چی شده چه اتفاق عجیبی داره می افته”


این داستان را در مجله ی تیله سافت بخوانید

این پادکست را در شنوتو بشنوید

این پادکست را در Anchor بشنوید