غریبگی در سفر، شروع ارتباطات در سفر

غریبگی همیشه نوعی انزوا را به همراه دارد! نه در ایران! بلکه در سر تا سر دنیا غریبه بودن یک انزوای خارج از جمع را می طلبد! اما همین غریبگی در فضای مجازی و سفر مفهوم دیگری دارد!

روز اولی که سفر را شروع کردم فکرش هم نمیکردم یک روزی بزرگترین دارائی من “ارتباط ام” باشد آن هم در بستر غریبگی! البته اولین دارایی من ارتباطم با طبیعت بود بعد منجر به ارتباطم با مردم شد!

تا قبل از سفر، گستره برقراری ارتباط من با افراد غریبه به دانشگاه، کلاس های آموزشی، سربازی، نهایتا محیط کارم ختم ‌می شد! اما شبکه دوستان من در کمتر از ۷ سال به کل ایران کشیده شد، که اگر سفر‌ نبود به تهران که هیچ به‌محله که هیچ، شاید به همسایه ها ختم می شد!


من فقط دو ابزار برای گسترش گستره ی ارتباطی ام با افراد غریبه می شناسم؛ دومی سفر است و اولی شبکه های مجازی! اول‌دومی‌رو گفتم چون واقعی تر و مهمتر از اولیست.

اگر ترکیب این دو رو باهم امتحان کنید متوجه سرعت افزایش ارتباطات خود خواهید شد!

هروقت زندگی ام را ورق می زنم از تمام روزهای رفته فقط روزهایی را به یاد می آورم که در سفر بوده ام! این حس انقدر قوی شد که بقیه هم از زندگی من فقط سفر را به یاد دارند! این را طی آخرین نظرسنجی در صفحه اینستااگرامم فهمیدم، با یک سوال ساده ! چه چیزی باعث می شود به یاد من بیوفتید؟؟! و پاسخ 80درصدی اثبات کرد که سفر نقطه عطف زندگی من بوده است.

امروز عصر با دوستم توی کافه نشسته‌ بودیم که متوجه شدم توی اینترنت دنبال موقعیت شغلی جدید میگرده! طاقت نیاورد و آه از نهانش بلند شد که کاش فلان مصاحبه رو از دست نمی دادم! چون دیگه ارتباط گرفتن باهاشون خیلی کار‌ سختیه! اسم شرکت رو گفت! و یادم افتاد یکی از دوستانم در منابع انسانی اون شرکت کار میکنه! و داستان به اینجا ختم نشد، وقتی معجزه ی دوستان منو دید اسم شرکتهای ایده آلش برای همکاری رو گفت و در عین نا باوری در دو شرکت دیگه هم دوستانی داشتم! نکته قابل تامل این بود که هر سه نفر از دوستان من در دسته بندی اهالی سفر بودن! بعد بحث ادامه پیدا کرد به دوستم گفتم یه زمانی مهم بود چه تخصصی داری، یا چی خوندی! الان هم مهم هست اما مهمتر از اون داشتن ارتباطه! اشتباه نکن منظور من پارتی نیست! شرکت ها برای پیدا کردن افراد متخصص قبل از انتشار آگهی ابتدا در اطرافیان به دنبال افراد شایسته می گردند و در صورت عدم دست یابی به نیروی کارآمد، اقدام به نشر آگهی می کنند، و ما هر چقدر در شبکه بزرگتری از دوستان و ارتباطات قرار داشته باشیم پیدا کردنمون راحت تر خواهد بود! و من راه این ارتباط را در معجزه ی سفر دیدم!

اگر بخواهیم در نیازهای اساسی انسان به دنبال جایگاه سفر بگردیم قطعا و حتما آنرا جزو نیازهای اصلی پیدا نخواهیم کرد، اما از دیدگاه تئوری پنجمین نیاز اساسی انسان نیاز به تفریح و سرگرمی است و حتما سفر را در این طبقه پیدا خواهیم کرد! ولی از لحاظ تجربی بی شک اهالی سفر، سفر را صرفا ابزاری برای ارضاء پنجمین نیاز اساسی انسان نمی شناسند یا بهتر بگم من اعتقاد دارم که مهم نیست سفر در کدام طبقه از نیازهای تئوریک انسان یا حتی در کدام یک از طبقات هرم آبرام مازلو قرار می گیرد مهم این است که سفر انسان را توانمند می کند برای درک بهتر ۵ نیاز اصلی و‌اساسی! درک درست از این نیازها قدرت تغییر و تعیین مسیر زندگی هر انسانی را دارد! انسان در حصار زمان محدود است و نمی تواند چند بار زندگی را تجربه کند اما سفر این بستر را فراهم میکند تا ما تمام نیازهای اساسی را در زمان کوتاهی لمس و درک کنیم. سفر برای تفریح نمیتواند سختی های سفر را توجیه کند، دوری از خانواده، تکاپو برای بقا در طبیعت، جاده های طولانی، پیمایش های سخت، برخورد با خطرهای حیوانی و انسانی، تحمل سرما و گرمای جان کاه! بنابراین علت سفر چیزی فراتر از یک سرگرمی و تفریح ساده است!

به طور مثال ما قبل و بعد از مهاجرت به رشت نیاز به ارتباطات گسترده ای داشتیم تا بتونیم مشکلات و غربتی که در محض ورود داشتیم رو کاهش بدیم و به طور همزمان بتونیم برای راه اندازی تیاور و ارتباط با تامین کننده ها کاری اساسی انجام بدیم، که این مهم جز با ارتباطاتی که قبلا از طریق سفر ایجاد کرده بودیم اجرایی نمی شد.

از این پس به صورت ماهیانه در قالب خاطره نویسی به عنوان یکی از ابزارهای ارتباطی از ارتباطات در سفر خواهم نوشت.

سعید هادی پور

راستی قبلا این مقالاتم رو برای ماهنامه مدیریت ارتباطات مینوشتم.