بهاری به میزبانی بولگاکف، بُل، بیوئی، مستور، کالوینو، پزشک زاد و «سعدی»

در بهار 1403 چند کتاب خواندم که قصد دارم در این مطلب راجع به آن‌ها بنویسم. از آنجا که از زمان خواندنشان دوسه ماهی گذشته آنچه به یاد دارم و احساسم را می‌نویسم و شاید نتوانم مثل معرفی کتاب‌های سابقم به همه نکاتی که موقع خواندن کتاب توجهم را جلب کرده بپردازم.

*دو سه مورد را که مفصل‌تر است، همان موقع خواندن نوشتم.

این تصویرو هوش مصنوعی آفریده. فقط می‌خواستم بگم من در همچین شرایطی کتاب نمی‌خونم :) اصلا آدم توی طبیعت که نباید کتاب بخونه.... فقط باید ببینی، بو کنی، بشنوی و ...همین.
این تصویرو هوش مصنوعی آفریده. فقط می‌خواستم بگم من در همچین شرایطی کتاب نمی‌خونم :) اصلا آدم توی طبیعت که نباید کتاب بخونه.... فقط باید ببینی، بو کنی، بشنوی و ...همین.




قلب سگی نوشته میخائیل بولگاکف

«قلب سگی» اولین کتابی بود که فروردین خواندم. کتاب راجع به یک آزمایش پیشرو در زمان خودش است؛ پیوند هیپوفیز یک انسان به سگ. ادامه کتاب ماجراهایی است که به‌واسطه شکل‌گیری این شخصیت جدید رخ می‌دهد.

دانشمندان معمولاً شیفته آزمایش‌های جدید و خلق چیزهای نو هستند اما گاهی این اقدامات نتایجی به بار می‌آورد که حتی خود آن‌ها را متأسف می‌کند.

شخصیت‌پردازی این سگ- انسان و نحوه صحبت کردنش برایم جالب بود.

بولگاکف و داستان‌هایش همواره ارجاعاتی به اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه خودش دارد ( کتاب سال 1968 منتشر شده) و از این نظر نیز کتاب قابل توجهی است.


مرشد و مارگاریتا نوشته میخائیل بولگاکف

"داستان عجیبی بود". این اولین جمله‌ای است که می‌توانم در پایان خواندن کتاب "مرشد و مارگاریتا" اثر بولگاکف بگویم.

کتاب سه رخداد مرتبط را در دو خط زمانی روایت می‌کند؛ زمان معاصر و زمان مصلوب شدن مسیح (بر اساس برخی روایات انجیل).

عجیب بودن داستان بیشتر به روایت معاصر برمی‌گردد؛ یعنی همان زمان که ابلیس و دو همراهش وارد مسکو می‌شوند و دست به کارهای گوناگونی می‌زنند.

کتاب اشارات متعددی به شرایط نامناسب سیاسی و فرهنگی جامعه شوروی در دوره حکومت استالین دارد.

اما آیا این اثر بزرگ فقط درباره یک جامعه و یک زمانه خاص است؟

به نظر می‌رسد این اثر لایه‌های عمیق‌‌ دیگری هم دارد و می‌توان تقابل خیر و شر، واقعیت و خیال، شجاعت و بزدلی و عشق و ترس را فراتر از یک زمان و مکان خاص در آن جستجو کرد.

یکی از نکات جالب‌ برای من در بخش‌های پایانی داستان، گریز آدم‌ها از پذیرش واقعیتی بود که به چشم دیده بودند. آن‌ها دنبال چنگ زدن به هر تفسیری بودند که بتواند آن‌ها را در همان ناباوری به متافیزیک نگه دارد و خدشه‌ای به چارچوب‌ فکری پیشین‌شان (ماده باوری/ماتریالیسم) وارد نکند.

درمجموع فکر می‌کنم این کتاب از کتاب‌هایی است که برای فهمیدنش باید چند بار آن را خواند و از زاویه‌های گوناگون به تحلیل آن نشست...


عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بُل

این کتاب مدت‌ها گوشه کتابخانه‌ام بود و نمی‌دانم چرا دوست نداشتم بخوانمش ولی امسال مثلاً می‌خواستم منضبط‌تر باشم و به خودم گفتم که باید بتوانی این کتاب را بخوانی. ناگفته نماند دو ماه قبلش یک داستان کوتاه عالی از هاینریش بل خوانده بود وکلا نگاهم به نویسنده و مخصوصاً زبان طنز او جلب شده بود.

اگر چه مضمون کتاب ظاهراً «عشق» است اما بحث بیشتر راجع به جنبه‌های اخلاقی، دینی و اجتماعی است که عشق میان یک زن و مرد را احاطه کرده و آدم‌هایی با نگاه‌های مختلف را در بستر تعارضات و احساسات مختلفی قرار می‌دهد.

وقتی کتاب را می‌خواندم احساس کردم که چه عنوان مناسبی دارد.


ابداع مورل نوشته آدولفو بیوئی کاسارس

کتاب خواندنی و ماجرا محور است و من چندین بار حدس‌هایی می‌زدم که بتوانم چرایی حوادث داستان را برای خودم تفسیر کنم و هر بار اشتباه می‌کردم و این بخشی از جذابیت مطالعه این کتاب بود.

مرز واقعیت و خیال کجاست؟ اگر بتوانیم تصویری از یک فرد، یک خاطره، یک مکان را همیشه به‌صورت زنده و شبیه به واقعی در دسترس داشته باشیم و به عبارتی وجهی از جاودانگی به آن بدهیم، آیا این ما را به‌عنوان یک انسان خوشحال خواهد کرد؟ چه فرقی است بین آن تصویر بازسازی‌شده و آن واقعیت رخ‌داده؟ آیا اساساً ما می‌توانیم واقعیت بسازیم یا واقعیت را حفظ کنیم؟

خورخه لوئیس بورخس مقدمه کاملی بر این کتاب نوشته است که جایگاه کتاب را به‌خوبی نشان می‌دهد. اگر خواستید کتاب را بخوانید پیشنهاد می‌کنم اول خود کتاب را بخوانید بعد مقدمه‌ها را...

در نظر داشته باشید که این کتاب حدود یک قرن پیش (1940) منتشر شده یعنی زمانی که هنوز دستاوردهای واقعیت مجازی وجود نداشته است...


من دانای کل هستم از مصطفی مستور

پیش از خواندن این کتاب هیچ داستانی از مستور نخوانده بودم ولی افرادی را می‌شناختم که سبک نوشته‌هایش را دوست داشتند. کتاب مجموعه ۷ داستان کوتاه است. من داستان کوتاه "مشق شب" را بیشتر از بقیه دوست داشتم.

در داستان "مشق شب"، راوی اول‌شخص، زندگی خود را به‌سرعت مرور می‌کند. در این مرور، آهستگی دوران کودکی در کنار شتاب دوره بزرگ‌سالی قرار می‌گیرد و این تضاد، به‌خوبی تهی شدن زندگی پرشتابِ بزرگ‌سالی را از عشق و توجه نشان می‌دهد.

از زاویه دید کودک، باز‌ی‌ها، آدم‌ها، خنده‌ها و دوستی‌ها آهسته و صبورند. عصرها تمام نمی‌شوند و مشقِ شب از روی درس "تصمیم کبری" هزار صفحه‌ می‌شود. ترسی وجود ندارد و مرگ‌ یک آدم اتفاقی مهم و نادر است.

اما از آن زمان که سوت بزرگ‌سالی را می‌زنند و ماراتن زندگی شروع می‌شود، همه‌چیز رنگ عوض می‌کند. دیگر فرصتی برای آدم‌ها نیست. هر چه هست ترس است و سرعت است و دویدن. صداها محو می‌شوند و دیگر مرگ هیچ‌کسی متوقفش نمی‌کند.

راوی در انتهای این دویدن‌ها خسته و تنهاست و تنها چیزهایی که برای او مانده نیاز به "درنگ" و میل به خواندن آن "مقدس‌ترین" کتاب است.

از نکات مثبت این داستان، هماهنگی فرم و محتواست. راوی که این شتاب را پشت سر گذاشته و دارد آن را برای مخاطب مرور می‌کند، سبک بیانش هم مثل تجربه‌اش، کوتاه، اشاره وار و پرشتاب است و این هنر نویسنده را نشان می‌دهد.


ویکنت دو نیم شده از ایتالو کالوینو

در این کتاب باشخصیت‌ها، روابط و رخدادهایی خاص و گاهی نامتعارف و عجیب مواجه می‌شویم که درون جامعه کوچک ترالبا رخ می‌دهند. داستان تخیلی است با زبان طنز و در سبک سوررئال نوشته‌شده است.

کالوینو کتاب را ۶ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم یعنی سال ۱۹۵۱ نوشته و توصیفات کالوینو از جنگ، پلیدی، زشتی و خشونتی را به تصویر می‌کشد که خود آدمهای درگیر جنگ برایشان عادی شده و متوجهش نمی‌شوند.

ازنظر من فصل اول کتاب، به‌تنهایی یک اثر هنری موجز و ارزشمند در مذمت جنگ است.

شخصیت اصلی داستان ویکنت، یک شوالیه مغرور است. او همان ابتدای داستان در جنگ مسیحیان با ترکان عثمانی با گلوله توپ دشمن به دو نیمه می‌شود. دو نیمه از خیر و شر. ادامه‌ی داستان، ماجراهایی است که برای انسانی که دو نیمه شده پیش می‌آید و جامعه کوچک ترالبا که حالا محل حکمرانی نیمه شر ویکنت است تحت تاثیر آن قرار می‌گیرد...

از یک منظر، شاید بتوانیم دو نیمه شدن ویکنت و جدال نیروهای خیر و شر را اشاره‌ای به دودستگی‌ها، تندروی‌ها و اختلافات مرتبط با جنگ در جامعه ایتالیای آن زمان بدانیم اما از منظری دیگر، می‌توان داستان را فراتر از زمان و مکان خاص نگارش آن نگاه کرد و محتوای آن را بیانگر ضرورت وجود دو نیمه خیر و شر در وجود هر انسانی دانست‌. خیر بدون شر و شر بدون خیر بی‌معناست. دست‌کم فهمیده نمی‌شود. انگار کتاب می‌خواهد به ما بگوید دو نیمه‌ خیر و شر باید باشند تا "تعادل" امکان تحقق داشته باشد...


دایی جان ناپلئون از ایرج پزشک زاد

بعد از مرشد و مارگاریتا که سنگین بود به خودم گفتم بروم سراغ یک کتاب طنز که روحیه‌ام عوض شود. این کتاب از آن‌هایی بود که در فهرستم داشتم و فکر می‌کردم «باید» آن را بخوانم شاید چون همیشه به‌عنوان یکی از مهم‌ترین داستان‌های طنز فارسی مطرح‌شده بود.

خواندن کتاب هم‌زمان شد با سقوط هواپیمای رئیس‌جمهور و همراهانش. من اگرچه نقدهایی به مدیریت ایشان داشتم اما همیشه مرگ‌های این‌چنین غمگینم می‌کند. به همین دلیل کتاب اگرچه فضای طنز داشت، اما انگار به من نمی‌چسبید. کمی حین خواندن آن خسته شدم و به فکر کنار گذاشتنش افتادم اما بازهم «خانم ناظم درونم» هشدار داد که مرضیه! انضباط داشته باش و کاری را که شروع کردی تمام کن.

این هم بگویم که کتاب یک‌سری نکاتی دارد که یک‌جوری است. یک جاهایی رویم نمی‌شد بخوانمش. نمی‌دانم چجوری بنویسم... خودتان بخوانید.

اما از نکات قوت کتاب شخصیت‌پردازی فردی متوهم است و اینکه گاهی توهم آدم‌ها تمامی ندارد و اینکه چطور اطرافیان به این توهم دامن می‌زنند. در کنار آن، کتاب تصویری از یک خانواده اشرافی اوایل دهه 1320 و روابط آدم‌ها و موضوعات مهم برای این طبقه را به ما نشان می‌دهد و از این نظر کتابی است که می‌تواند به فهم بهتر فضای فرهنگی و اجتماعی ایران در آن سال‌ها کمک کند.


سعدی؛ استاد سخن

شروع کرده‌ام به خواندن بوستان. شبی یک صفحه. باب اولم.

البته همین‌الان دارم فکر می‌کنم که این کتاب را نباید یک‌بار خواند. اگر عمری باشد باید مدام خواند.

سعدی چقدر دوست‌داشتنی است؛ ازیک‌طرف منطق و فهم و درایتش در اوج است، از طرف دیگر دقت و باریک‌بینی و لطافت بیانش...

چقدر دوست داشتم در دنیای واقعی آدم‌هایی شبیه به سعدی می‌دیدم...

پ.ن: ممنون که نگاهی به این نوشته انداختید... دل‌تون آروم ...