تنهاترین تنها

امروز هم گذشت و خبری از کلاغ ها نشد، دلم به همان ها خوش است چه بگویم دلم برای آنها تنگ شده است، من در این دنیا فقط آنها را دارم. فقط آنها هستند که وانمود می کنند که پای درد و دل این تن کاهی نشسته اند.

شبها روز می شوند و روزها هم شب می روند، بهاران خزان و خزانها بهار می شوند، می روند و می آیند، یا بهتر بگویم می آیند و می روند.

هر شب آهنگ دلم را هم می نوازم تا یک بار هم که شده ستاره ای در آن بالا برای من چشمک بزند. دلم می خواهد خون ببارد تا شاید این لبخند مسخره از رویم پاک شود. هی های بفهمند که من هم منم



شبانگاه می گذارد بان امید از جان جهانم را

که دریابند به دریایی دل درمانده ما را

به تنگنایی به تنگ آدست (=آمده است) تنوم (=تن ها) از تن رواح (=ذهن ها) از دل

سر سرزن کنید یاران تن تنهای تنها را

«سجاد شکاریان»