[ برشهای ذهنی یک عکاس خبری سینما از تماشای فیلمها ]
یادداشتی بر فیلم "جنگل پرتقال" (۱۴۰۱)
"وقتی ما اونقدر همو دوس داشتیم، چرا الان باید تنها باشیم!؟"
این، جملهای از کاراکتر "علی" با نام هنری "سهراب" با بازی خوب "میرسعید مولویان" در مقابل "مریم سیفی" با هنرمندی ستارهی سینما، "سارا بهرامی" در "جنگل پرتقال" اولین اثر بلند سینمایی " آرمان خوانساریان" است.
همیشه نوشتن و گفتن از "فیلماولی"های سینما، لذت خاص خودش را دارد. خصوصاً نسل جدید با آن جسارت مثالزدنی و ذوق و خلاقیتی که متمایز از سایر نسلهاست.
"جنگل پرتقال" هم از آن دست فیلمهاست که نوشتن و فکر کردن به این اثر، حسی توامان است با دلدادگی، لبخند، غم و مرور نوستالژی و جوانی...
کنکاشِ شخصیت منورالفکرانِ پرمدعا که جز بلوف هنری هیچ کارنامه سنگین و قابل ارائهای در حیطه هنر خود ندارند؛ همان افرادی که به واسطه مطالعه چند کتاب و چند فیلم هنری بیشتر از ما، نگاه بالا به پایین و ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده؛ از همانها که در زندگی فراوان دیدهایم!
"سهراب" جنگل پرتقال همین مختصات را در فیلم دارد. کسی که با اشتباهات ریز و درشتش در دوران دانشجویی و آزارهای روحی خواسته و ناخواستهای که به "مریم" وارد کرد، باعث تغییر مسیر زندگی دخترک و طبعاً آینده خود سهراب شد.
بهرهگیری از طبیعت چشمنواز تنکابن، باغ پرتقال پدریِ مریم و روز و شبهای بارانی شهر، دریا و جاده الموت و پاترول که بخشی از المانهای فیلم هستند، این اثر را دلنشینتر کردهاند.
این میان، نقش "رضا بهبودی" را نمیشود نادیده گرفت؛ کسی که نام و حضورش، هر چند کوتاه، تضمینکننده فیلم میشود. کاراکتری که تلخی این روزهای جامعه، یعنی مصائب اقتصادی را با چاشنی طنز به دوش میکشد.
بازی ِ "میرسعید مولویان" که سابقاً در فیلم "تومان" و "سریال خاتون" خوش درخشید، کاراکتری به نمایش میگذارد که شاید تماشاگر از خود بپرسد "نکند دندان طمع برای ثروت پدری مریم تیز کرده!؟" و در عین حال، حس نفرت و انزجار از این شخصیت ناهنجار به شما دست خواهد داد.
و بازی ِ تحسین برانگیز "سارا بهرامی" که در اینجا، "مریم" قدرت بازیگری خود را به رخ سهرابی میکشد که باعث شد او را از رفتارهای گذشته خود شرمسار و مطمئن کند چه بازیگر چیرهدستیست! مریمی که ابتدا نقش دختری با حافظهی از دست رفته در تصادف را پیش چشم سهراب بازی میکند و سپس تبدیل میشود به مریمی سراسر خشم و کینه از زخمی کهنه...
و نقطه عطف این اثر، سکانس پایانی آنست؛
سهرابِ سرشار از دعاهای پوچ و تو خالی، حال در راه بازگشت به زندگی، تکتک موانع جاده روزگار را از سر راه برمیدارد و سبکبال همچون برگهای رقصان در باد، به شهر و دیار خود باز میگردد...
گفتن از "جنگل پرتقال" گفتن از فیلمیست که شاید در این سالها، جایش در سینمای ایران خالی بود. فیلمی که باید در این ایام دلمُرده و سراسر ناامید مردم اکران میشد؛ برای حال خوب، برای نود و سه دقیقه زیبایی دیدن و دور شدن مقطعی از هر سیاهی پشت در سالن سینماها... نود و سه دقیقهای که در میان انبوهی از کمدیهای سخیف و یا فیلمهای سیاهِ اجتماعی با قمه و خون و عربده و ناموسپرستی و کافههای پایین شهر، نقطه روشن و امیدوارکنندهای محسوب میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دفترچه یادآوری ایستادگی ؛)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوری، فستینگ، روبهراه، اسپایدرمن و دلقک خانوم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلار بخریم یا تتر؛ کدام برای سرمایه گذاری بهتر است؟