پادکستی در مورد ارتباط سینما با زندگی روزمره خودمون و تاثیرش در توسعه فردی.
3- شرقی غمگین(1) (آینده بشریت و فیلم Dune)
سلام. خیلی خوش اومدین به اپیزود چهارم پادکست اتوپیا. امروز میخوایم یه اتفاق جالبی که هست در رابطه با یکی از فیلمهایی که روی پردههای سینما صحبت کنیم. فیلم دون، ساختهی دنیسون . این اپیزود به هیچ عنوان اسپویل نخواهد داشت. اتفاقا برای کسانی که ندیدن بهتر هم میتونه باشه. به خاطر این که ما یه سری دیتاهایی میتونیم بگیم که میتونه کمک کننده باشه براتون حین این که دارید فیلم میبینید. خب بریم سراغ اصل داستان.
اول راجع به این حرف بزنیم که قبل دیدن فیلم، باید چه چیزهایی رو بدونیم. به نظر من، اگر بکگراند باشه طبیعتا بهتر میشه ولی من خودم فیلم رو بدون بک گراند دیدم. اصلا من قبل از دیدن فیلم فکر میکردم در زمانهای گذشته میگذره. این فیلم انسجام کامل رو داره و هر کسی ببینه میتونه کامل متوجه بشه.
مهمترین چیز اینه که این فیلم، یک اقتباسه از روی یک کتاب خیلی پرفروش علمی تخیلی، که سال هزار و نهصد و شصت و پنج اولین جلدش نوشته شده. اسم نویسندهاش هم فرانکهربرته. فرانکهربرت علاوه بر اینکه پژوهشگر و نویسنده بوده، خودش هم اقلیمشناسه، هم روزنامهنگار محیط زیست و سیاسته. که همهی اینا به نوعی تو فیلم هم دخیلان.
جهان این فیلم و داستانش توی آیندهای خیلی خیلی دور میگذره. حدود بیست هزار سال بعد از الان. جهانی رو نشون میده که بشر علاوه بر اینکه کشورها رو فتح کرده، دیگه سفرهای بین ستارهای و سفرهای فضایی هم داره. دیگه حکومتها مربوط به کشورها نیستند؛ سیارهها رو هم کنترل میکنند. و این چنین جهانی، یه اتفاقی چندین سال قبل از داستان فیلم میفته. و این اتفاق یه جهادیه. دلیل این که کلمهی جهاد استفاده میکنن، یه کلمهی کاملا عربی، اینه که نویسنده خودش از کلمهی جهاد استفاده کرده. این جهاد اسمش جهاد بزرگ باتلری بوده. نشون میده که بشر علماش به حدی پیشرفت کرده، و هوش مصنوعی و روباتهای زیادی ساخته که جای بشر رو تونستن پر بکنن. بشر، علیه اونا به اعتراض بلند میشه و میگه که ساختن و استفاده از این هوشهای مصنوعی یه جور گناهه. خیلی به این ایراد گرفتن و گفتن بیست هزار سال بعد، چرا هیچ کامپیوتری نیست؟ درحالی که اگر طلاعاتی راجعبه جهان داستان داشتند، میفهمیدند که چرا واقعا وجود نداره.
بعد از این جهاد بزرگ باتلری، بشر دیگه رباتها و هوش مصنوعی رو نداره. بشر هم که همیشه دنبال قدرته. باید یه چیزی باشه که اون رو قویتر و قدرتمندتر بکنه. رو میاره به یه مادهای به نام ملانژ. یه جور نمکه که فقط توی یک سیاره یافت میشه که اسم این سیاره هم آراکیسه. آراکیس از روی اسم عراق برداشته شده.
این جهان، یه جهان ملوک الطوایفیه. یه حالتی شبیه به گیمآفترونز هم داره که خاندانها حکومت میکردن به بخشهای مختلف یک جهان، و یک امپراتور بهشون نظارت داشت .دقیقا تو این دنیا این اتفاق میفته. ما، سه تا خاندان مهم داریم. یکی خاندان امپراتوریه؛ یکی خاندان آتریدیس هاست که محبوبیتشون بین مردم کهکشان خیلی بیشتره. آدمهای خوبیان. فرهیختهتر ان. حتی سیارهاشون هم خیلی سیارهی حاصلخیز و خوبیه. و هارکونن ها که مشهورن به اینکه آدمای خیلی سنگدلی ان. حتی ارتشی که دارن، یه ارتش خیلی خونخواریه که اونم بازم گریزهای تاریخی داره که مثلا به مغولها شاید اشاره بکنه یا شاید به فرانسوی ها.
همهی این خاندانها ظاهرا تحت سیطرهی یک امپراتور واحدن که اون امپراتور رو هم ما نمیبینیم. اسمش هم صدامچهارمه. که بازم ما یاد عراق میفتیم چون که اسم عربیه. توی این جهان، اون مادهی ملانژ حرف اول و میزنه. چرا؟ چون اولا اینکه اون سوخت مورد نیازی که بین سفرهای سیارهها که اگه شما قراره انجام بشه، سوختشون ملانژه. یه جورایی حالت نفت رو هم به ما القا میکنه. در کنار اون، ملانژ یه استفادهی دیگهای هم داره. ملانژ اونا به شدت اعتیادآوره ولی در کنار اون استفاده از اون، باعث میشه که یه قدرت فرابشری به انسان بده. حتی اون و از محدودهی مکان و زمان هم جدامیکنه.
توی این دنیا، چندتا گروههای مذهبی و پشت پردهای هم وجود داره که مهمترین اونها بنی جزیره ترجمه شده. این گروه متشکل از خانمهایی هستن، که خیلی تو کار سیاست دخالت میکنن. یه قدرت ساحره مانندی دارن. این هم به خاطر استفاده از ملانژه. که هدف اونها اینه که نسلهایی، بیان یه شخصی رو معرفی کنن به جهان، که به عنوان منجی یا موعوده. به نوعی اون رو تربیت میکنن؛ نه اینکه واقعا منجی یا موعودی وجود داره. از دو تا وسیله استفاده میکنن برای اینکه بتونن ذهن مردم و کنترل بکنن. اولیش خرافهست. همین اعتقاد به منجی و دومیش هم زادوولده. نیروهایی داشتن که مهمترینشون جسیکاست که تو اول فیلم میبینیم. که هر کدومشون، همسر یکی از بزرگان خاندان میشدن و بچههایی رو به دنیا میآوردن. این خانم ها، حالتی ساحرهگونه هم داشتن حتی قدرتشون به گونهای بود، که میتونستن جنسیت بچه رو خودشون تعیین بکنن. توی این جهان، ما یه چیز دیگهای هم داریم که توی فیلم خیلی کمتر بهش پرداخته شده ولی واقعا یه نکتهی خیلی مهمیه. اون هم اتحادیهی فضاییه. یعنی اون اتحادیهای که سفرهای فضایی رو کنترل میکنه و به نوعی ملانژ، به درد اونا میخوره. و میگن که این گروه بین بنی جزیره در واقع با اتحادیهی فضایی همدسته. چرا؟ چون وجود اعتقاد به منجی برای مردم آراکیس ضروریه.
حالا مردم آراکیس کیان؟ بهشون فرمن میگن. فرمنها مردم بدوی هستند که تعدادشونم به صورت دقیق تخمین زده نشده، ولی توی بیابان با اون شرایط سخت زندگی میکنند. و از این لباسهای مخصوصی که تو فیلم میبینیم، استفاده میکنن که دمای بدنشون رو کنترل بکنه و آب مصرفیشون رو تولید بکنه. این فرمنها ویژگی ظاهری اصلیشون اینه که به خاطر وجود ماده ملانژ توی سیارهشون، چشماشون آبیه.
الان فکر کنم برای اون کسانی که کلا هیچ اطلاعی ندارن، شاید این صحبتهایی که ما تا به الان کردیم یکم پیچیده بیاد واسشون. واسهی اینکه در بطن داستان قراربگیریم، یه خلاصه داستانی من بگم. فیلم ظاهرا از وسط این جهان "دون" شروع میکنه. به خاطر همینه که شاید سردرگمکننده باشه. انگار داریم برای بتمن فیلم میسازیم؛ بدون اینکه بگیم از بچگیش از خفاشها میترسیده. داستان کلا یه چیز دیگهست، برای کسانی که میخوان با جهان "دون" بیشتر آشنا بشن، که طبیعتا صرفا مختص به فیلم نمیمونه، این حرفا طبیعتا میتونه خیلی کمک کننده باشه.یه خلاصهی داستان من بگم، داستان در مورد همین خاندان آتریدیسها هست. یک خاندانی هست به اسم آتریدیس، که دارن تو یه سیارهای زندگی میکنند که سیارهشون خیلی حاصلخیزه. در واقع دوک که پادشاه این خاندانها هستش، داره اونجا حکومت میکنه و پسرش، که همون تیموتی شلبی میشه، قراره که به زودی جانشینش بشه و قدرت اصلی رو در دست بگیره. حالا این خاندان، با دیگر خاندانها دچار یک سری دعواهایی میشن که اون امپراتوری به این آتریدیسها خیانت میکنه. و اینها یک سفری میکنن به سیارهی اراکس. به این سیاره سفر میکنن که این سیاره کاملا صحراگونهست، همهجاش پر از ماسهست. به همین خاطر اسم فیلم "دون"ِ به معنای تلماسه. تلماس به معنای تپه ماسهای. که همه جا بیآب و علفه در این سیاره. و همون خاندانی که تو گفتی، فرمنها، دارن تو این اراکس زندگی میکنن. این آتریدیسها سفر میکنن به اینجا، تا ببینند که کلا داستان از چه قراره و دچار یک سری اتفاقات میشن.
دنی ویلنوو یه کارگردان از فرانسوی های کانادا هستش، بعد ها مثل خیلی از کارگردانهای دیگه اومده آمریکا، به صورت جدی فعالیت حرفهای رو از سال دو هزار و سیزده آغاز کرد، قبل از اون فکر کنم یکی دو تا فیلم بلند داشت، ولی قالب فیلمهاش، فیلمهای کوتاه بود. ولی از اونجایی که ما میتونیم بگیم این ویلنووه، از سال دو هزار و سیزده با فیلم "پرزنرز"ِ. همون سال بلافاصله بعد انمی رو اکران میکنه که من، انمی رو اصلا دوست نداشتم؛ چون به نظرم اینکه استفادهی سمبلیک بکنی، از یک عنصرغیر سینمایی، که عنکبوتها هستن توی فیلم، تا بخوای پیامی برسونی به نظرم ایدهی جالبی نیست.
حس میکنم راجعبه فیلمهای علمی تخیلی، که حالا بیشترم علمی تخیلی میسازه، و یه حالتی داره که ریسک میکنه. حتی این فیلم "دون" خودش خیلی ریسک بزرگیه.میشه گفت تجربی میسازه یعنی مثل خیلی از علمی تخیلی سازها نیستش که عامه پسند باشه. اتفاقا شاید "دون" عامه پسندترین فیلمشه. ویلنوو میگه که من چارده سالم بود کتاب هربرت رو خوندم. و میگه از اون موقع، یه سری تصویرهایی از این کتاب و جهان این کتاب تو ذهنم بود. و اشاره میکنه، میگه که مادربزرگ منم خیلی آدم مذهبی بود و اون کاراکتر اون زن با چادر، که دلیل اینکه خواهر بهش میگن بخاطر اون مقام مذهبیی بوده، ظاهرا ویلنوو از کاراکتر مادربزرگش الهام گرفته که این کاراکتر و طراحی کرده. و کلا ویلنوو فیلمساز تجربی هست. یعنی اون چیزی که تو ذهنش هست رو عینا مجسم میکنه و کلا مهم نیست که با کدوم کمپانی داره فیلم میسازه. حتی دلیل این که خیلی دیر تایید شد که "دون" دوم قرار ساخته بشه بخاطر همین ریسکهایی بود که ویلنوو کرده بود. و فیلم بعدیاش اگر اشتباه نکنم سیکاریو بود که با اینکه علمی تخیلی نیست، ولی واقعا از اون اکشنهاییه که نفس رو در سینه حبس میکنه. مثلا یک سری سکانسهایی هست که مشابهش ما هزاران بار تو فیلمای دیگه دیدیم. اما وینلوو یه فضاسازی میکنه، مخصوصا موسیقی خیلی ترسناکی داره، که آدم انگار واقعا خودش رو اونجا حس میکنه.
خب "دون" هم که جذابیتهای بصری خیلی خوبی داشتن. زیاد از جلوههای ویژهی چندانی استفاده نکرده. اگه این فیلم رو میدادن عوامل فیلمهای مارول بسازن، کل بیابونی نداشتن. همهاش پرده سبز بود. ولی اینها رفتن واقعا اردو و فیلمبرداری کردن، تو اون شرایط سخت. و به غیر از اون بالگردها و چندتا صحنهی دیگه، چندان جلوههای ویژهای نداشته برخلاف تصور، که یه فیلم خیلی باید جلوههای ویژهی زیادی داشته باشیم. خودشم خیلی معروفه به نورپردازیهای خوب. که توی این فیلم کاملا مشهوده. یعنی ما یه فضای بیابانی رو داریم ولی نور خوب و کنترل شدهای داره که اون حس و به ما میدن.
بیا راجع به بخشهای مختلف فیلم صحبت کنیم. یعنی بازیگری، کارگردانی، فیلمبرداری، اینطوری. و راجع به هر کدومش خودمون یه نمرهای بدیم از بازه صفر تا ده. و در نهایت اینا رو یه میانگین بگیریم ببینیم چه نمرهای میشه. هرچند ما متخصص سینما نیستیم. فقط داریم نظر خودمون میگیم. خب راجع به بازیگران، بیا یکی یکی بازیگرا رو بررسی بکنیم. میخوایم از همون اول، از همون کاراکتر نقش اصلی، پل آتریدیز، که نقشش رو تیموتی بازی میکنه شروع بکنیم. نظرت راجع به بازیش چی بود؟ من خیلی از بازیش خوشم اومد. به نظرم بهترین انتخاب بود.
من اصلا از بازیش خوشم نیومد. به نظر من به شدت خشک بازی کرده بود. شخصیتی که میتونست ببین پل آتریدیز، شخصیتی بود که دائما دچار تحولات روحی میشد. به نظر من نشون نداده بود. مثلا طرف کرم افتاده دنبالش. کرمها! طوری میدوید که انگار مثلا پشه افتاده دنبالش. دلیل راحت بودنش شاید به خاطر اینه که خیلی بهش القا شده که یه فرد خاصیه توی فیلم. این کمکم داره روش اثر میذاره.
من فکر میکنم ناشی از اینه که یک بازی خشکی داشته. تو هم اگه دوست داری نظرت و بگو چرا دوست داری بازیشو؟ به نظر من خیلی ما رو با خودش همراه میکنه. حتی اون ترسهاش رو. من خیلی راحت میتونستم حس بکنم. والا من نمیدونم چرا همچین حسی اصلا نگرفتم.
بعد راجع به ربکا فرگوسن، مادرش، کاراکتر مادرش برخلاف داستان که یکم متفاوتتره، شاید این تفاوت باعث شده که به نظر من یه خرده عجیب بیاد؛ وگرنه خود بازیگر شاید نقش چندانی نداشته باشه. بازیش رو به هر حال دوست داشتی؟ آره والی به نظر من شاید بازیگرای بهتری میتونستن جاش بذارن.
یه چیزی! من فکر میکنم عمدا خواستن یه بازیگر بریتیش بذارن. چون کلا این افراد بنی جزیره لهجهی بریتیش دارند. آتریدیسها هم میگن که به بریتیشها اشاره دارن. دلیل اینکه لقب شونم دوکه میتونه این باشه. دوک لقب اشرافی انگلیسهاست. خودشون کلا با لهجهای چیزی صحبت نمیکنن. فقط مادره یه جورایی بریتیش صحبت میکنه.
کلا تو اون فیلما مخصوصا علمی تخیلی یا اون گروههایی که یکم حالت سری ای دارن، معمولا لهجهی بریتیش دارن. نمیدونم فکر کنم بریتیش زبان زمختتریه نسبت به امریکن انگار. باستانیتره. منم بازی ربکا فرگوسن رو دوست داشتم خصوصیاتی بود که بچشو میفرسته داخل درد بکشه، پشت در وایساده داره یه وردی میخونه، وردش و داره با ترس میخونه، لب و دهنش یه طوری میخوره به هم خیلی اونجاشو خوب بازی کرده.
خب راجب اسکار آیزاک، یا همون دوک آتریدیز، به نظر من خوب بازی کرد. من کلا بازیگر مورد علاقمه اسکار آیزاک. توی واقعیت هم خیلی شبیهمه. یعنی مثلا من داشتم مصاحبههاش و میدیدم، یه میز گردی داشتن عوامل دون، اسکار آیزاک همهرو زیر چشمی نگاه میکرد، مثلا خیلی ساکت بود. و مثلا حرف میزدن میزدن بعد اسکار آیزاک یه چیزی میپروند اون وسط. از اوناییه که کم حرف میزنن خوب حرف میزنن. کلا من خیلی دوست دارم اسکار آیزاک رو شخصیتش و. مخصوصا توی فیلم اکسمشینا، اونجا هم خیلی خوب بازی کرد.
جاش برولین؟ جاش برولین من که کلا خوشم میاد ازش. به خاطر اون فیزیک بدنی و استیلش هم خیلی مناسب نقششه. فکر کنم قراره تو "دون2" بیشتر ازش ببینیم. کوتاهترین نقش هم که جیسون موموآ بود. واسم جالب زندایا و خاویر باردم خیلی تو تمام پوسترای فیلم بودن. دلیلش اینه که توی "دون2" قراره خیلی راجعبه فرمن ها باشه. ولی پوسترها درمورد دون یکه. آخه زندایا خودش یه بازیگریه که هم دستمزدش بالاست، هم طرفدارهای زیادی داره. و اصلا تو فیلم اسپایدرمن هم که بازی کرده بود، دستمزدش بیشتر از تام هالند بود. آخه چرا؟ اون که اصلا قبل از اسپایدرمن که شناخته شده نبود. تو سریالی چرت و پرت بازی بازی میکرد.
جاش برولین نظرت راجب بازیش؟ به نظر من مناسب بود. واقعا ایراد چندانی نمیتونم بگیرم. آخه کاراکترشم یجوری بود که کلا خشک بود. باید خشک میبود. جیسون موموآ؟ جیسون موموآ به نظر من کوتاه بود نسبت به اینکه جیسون موموآعه. خیلی حیف که دیگه نمیبینیمش. فک کنم دیگه تموم شد. من فکر کنم نمرده. حالا در ادامه صحبت میکنیم چرا. چون آخرین پلان فیلم یادته؟ تیمونی یه اژدها مانندی میبینه، من حس میکنم دقیقا جیسون موموآعه.
کاش این رو تو قسمت مردم آراکیس میگفتم که این سیاره آراکیس، کرمهایی هم داره که طولشون به 400 متر هم میرسه.، یه چیزی بزرگتر از اژدها. که مردم فرمن بهش شایهالود میگن و خودشون رو فرزند اون میدونن و واسشون مقدسه. قراره تو "دون2" بیشتر از اینها ببینیم.
از بازیگراش خاویر باردم که خیلی بازیگر خوبیه واقعا. خاویر باردم که کلا دو سکانس بازی کرد. خیلی پشمریزون بود این سکانس. به نظر من اگه اسکار نقش مکمل و بدن بهش کار اشتباهی نکردن، با این که کلا دو سکانس بازی کرده بود. یعنی از همون سکانس اول که بهش دستو ایست دادن، وقتی وارد میشد به درگاه امپراتور یا دوک، و اینم کلا اهمیتی نداد و رفت یه تف انداخت زمین، تف کردنشم خیلی خوب بود. گفت که آقا مثلا آتریدیسهای هر کاری میخواین بکنین فقط ما فریمنها کاری نداشته باشین. خداحافظ. و برگشت. و آخرشم که تیموتی داشت میجنگید با سیاهپوسته، خاویر باردم اینجا به عنوان یک ناظر، به عنوان یک بیننده بود ولی خیلی خوب بازی کرده بود. مثلا اونجا که میگفتیم تیموتی بکشش دیگه.
و یه بازیگری که کمتر تو فیلم دیده میشه به خاطر گریمورها، بارون هارکوننه. که اسم خیلی سختی داره.همون توی مینی سریال چرنوبیل، یارو بود که ناظر بود که همه کاراشون و درست انجام بدن، آخرشم سرطان گرفت، اون چشم آبیه. همونه دیگه. یه مصاحبهای ازش دیدم تو دنیای واقعی هم همون شکلیه. یکم بی حوصلهست. و یه چیز جالبی هم راجب این هستش اینهکه چند تا بچه داره که واقعا هیچکدوم شبیه اون یکی نیستن. اصطلاحا بابای تارزانه. کلا کاراکتر جالبیه خوبم بازی کرده.
یه چیزی هم هستش که حالا به فیلم ربط داره. ما گفتیم که ما، یه جهاد باتلری داشتیم، که هوش مصنوعی تولید و استفاده نمیشن ولی بزرگ خاندان، یه “human computer”دارن که مثل مباشره واسشون. که اول فیلم هم میبینیم موهاشون کچله و قدشون هم کوتاهه. خیلی جالبه در حالی که استفاده از هوش مصنوعی برای مردمان کهکشان ممنوعه، ولی بزرگ خاندانها یه چیز هوش مصنوعی مانندی دارن، یه شخص هوشمندی دارن و ازش استفاده میکنن. و اون مباشر هارکوننها، دورگه ایرانی ایتالیاییه، تو فیلمهای زیادی بازی کرده. همیشه هم نقش دیوونههای حسود و بازی میکنه. خوب بازی میکنه ولی همیشه یک ریتم بازی میکنه. کاراکتر تکراریای داره.
درمورد دیوید باتیستا، به نظر من خوب بود. مثل همیشه بود. و باز هم قراره از اون بیشتر ببینیم، اگر "دون2" ساخته بشه. و زندایا، طبیعتا خوب بازی کرده ولی خیلی کوتاه بوده. قراره خیلی ازش ببینیم توی "دون2". درمورد کست فیلم چه نمرهای میدی؟ راحت میتونم بگم هشت، هشت و نیم هشت.
من شیش میدم. از بین بازیگرا فقط خاویر باردم و دوست داشتم و ربکا فرگوسن. بقیه متوسط بودن. و از بازی مثلا تیموتی شالامی هم خوشم نیومد. راجعبه بازیگری یه چیزی بگم، خب ویلنوو همیشه بازیگرای معروف استفاده کرده توی فیلماش. هیوجکمن و داشته، امیلی بلانت داشته و رایان گاسلینگ داشته، کلا بازیگران تیمش بازیگر همیشه سوپراستارهای هالیوود بودن. و توی این فیلم که کلا همشون سوپراستارن. اما به نظر من، توی این فیلم وارنر برادرز نقش عظیمی داشته تو انتخاب بازیگری. چون یه جورایی خواستن هم کاری بکنن نه سیخ بسوزد نه کباب. یعنی رفتن سراغ جیسون موموآ، دیوید باتیستا، که پاپیولر باشه، و همچنین خود تیموتی که دخترا کراش دارن روش، و خود زندایا هم آوردن به خاطر بحث پاپیولر بودنش، و از اون طرف هم جاش برولین و خاویر باردمم به عنوان کست هنریشون.
یکی از دلایلی که شاید بازیگرا چندان بازی خوبی ندارن، بهتره این و بگیم که به خاطر فیلمنامهست. نمیگم فیلمنامه بدهها! به خاطر این که یه دنیایی رو داره نشون میده. دنیایی که ناشناختهاست برای عموم مردم. و این فیلم در واقع یک پیش درآمده. بیشتر داره ما رو با قضیهی اصلی آشنا میکنه و "دون2"ِ که صد درصد ثراره ما شاهد بازیهای بهتر و فیلمنامهی بهتری بشیم. کلا یه مسالهای هم هست، اینه که هر فیلمی که از روی کتاب ساخته میشه، همیشه یه سختیایی داره. چون طرفدارای کتاب معمولا راضی نمیشن. من خودم تا حالا هیچ فیلمی نبوده که من کتابش و خونده باشم؛ بعد فیلم ببینم و بگم این فیلم خوبه. حتی کتاب مورد علاقهی منصب که تمام ناپذیر هستی فیلمش هم ساختن اما به نظر من فیلم چندانی نیست. به غیر از بازیگران که خیلی خوب انتخاب شدند. این همیشه هست. حتی اگه کتاب نخونده باشی، باز یه نقصهایی وجود داره. مثلا تو همین فیلم دون که میگن که سردرگم موندیم، شاید به خاطر اینه که کتاب یه دنیای خیلی وسیعی داشته.
درمورد فیلمنامهاش اگر بخوایم صحبت بکنیم، فیلمنامهی سختی بوده. واقعا نوشتن و این و درآوردن کار سختیه. خیلیا شکست خوردن روی دو. اصلا خیلیا خواستن فیلم دون بسازند در طول زمان، بعد از دیوید لینچ، نتونستن بسازن. یعنی انقدر جهان دون بزرگه، نتونستن فیلمش کنن. و حالا این که جسارت رو وینلوو پیدا کرده که فیلمش کنه خودش قابل ستایشه. در رابطه با فیلمنامه به نظر من، فیلمنامه ساختار منسجمی داره. من یه جا خوندم که میگفت فیلمنامه ناقص تموم میشه. اولا که ناقص تموم نشده، به نظر من ادامهدار تموم شده/ و اگر اینطوری تموم نمیشد که هیچوقت، هیچکس نمیرفت "دون2" رو ببینه که. باید یه جذابیتهایی هم داشته باشه که بریم "دون2" رو ببینیم. ولی یه اندی داشت. یعنی تو در نهایت یک پایانی بود که فهمیدی اها این اینطوری شد. ناقص تموم نشد. فقط چیزی که من راجب فیلمنامهاش خوشم نیومد این بود که کلا من با فیلمهایی که حرف گندهای میخوان بزنن حال نمیکنم. دون فیلمیه که حرف بزرگی داره. ادعای بزرگی داره. همه چیز دون بزرگه. جهان دون بزرگه. طراح صحنهاش بزرگه. بازیگران تعدادش زیاده. دستمزدش زیاده. جلوههای ویژه بزرگه. موسیقی، موسیقی عظیمیه. همه چیزش بزرگه. و این عظمت یکم تو ذوق میزنه. که تو انگار انقدر بزرگه که تو باید از دور ببینیش، تا متوجه بشی داستان از چه قراره؛ و چنین چیزی رو من خوشم نمیاد. چون فرصت نمیده که ما، جزییات کاراکتر هارو بهتر بفهمیم.
بازم فکر میکنم بهتره "دون2"ای هم ساخته بشه تا بتونیم قطعی نظر بدیم که ما میتونیم با کاراکتر همراه باشیم یا نه. ولی بعضی موقعها به هر حال تو همین دون یک هم نیازه که تو دکمهی پاز رو بزنی، و یه کم نگاه کنی. مثل تنت نیست مثلا بگی اها، اینجا چه اتفاقی افتاده. مثلا پیچیده نیست، ولی حجم دیتایی که داره انتقال میده زیاده. تو بعضی موقعها من حس میکردم که نیم ساعت از فیلم فقط به این اختصاص داده بشه که تصویر ببینیم، کافیه. یعنی مثل دو هزار و یک که میبینی فقط موسیقی هست تصویر هست فقط هیچکی هیچکار نمیکنه، به نظر من اینجا مثلا، ملخهای پرنده، سیارات مختلف، هرسیاره تکنولوژیهای خاص خودشون دارن، حتی لباساشونو. فقط این که ببینیم و با اینها ارتباط برقرار کنیم، اینا خودش دیتای زیادیه. به نظرم کاش یه مینی سریالش میکردن. یعنی به جای اینکه یک فیلم دو و نیم ساعت باشه که این همه اطلاعات رو داره انتقال میده؛ میتونستن از حجم اطلاعات کم کنن. نه اینکه دیالوگ نداشته باشهها، فیلم، هر سکانس قابلیت تبدیل شدن یک فیلم رو داره به نظر من. انقدر حجم اطلاعاتش بالاست.
و یه چیزی که میگم که دوست دارن مینیسریال بود، یا سریال بود که اتفاقاتی قبل داستان رو میگفت، به نظر من اگه اتفاقای قبل داستان میگفتن درست جور در نمیومد. چون کتاب از همونجا شروع میشه. اگه قرار بود سریال یا مینی سریال باشه حتی یه فیلم طولانیتری باشه، به نظر من از همین جایی که شروع شد، بهتر شروع بشه ولی با دیتیل کشدارتر.
آره کشدارتر واژهی درستیه. به خاطر این که من میگم بعضی موقعها، مخصوصا اسمها، یه موقع میگیم پشمام، ملخه ببینید چطور پرواز میکنه. این خودش یه دیتاست. یه دیتای بصری. یه سری دیتاهای شنیداری هم داریم، که اتریدیس میشنوی، بنی جزیره میشنوی، لسان الغیب میشنوی. و یه کلمهِ سختی هم بود که کلا دوبار تو فیلم گفتن، ومنظورشون همون موعود بود. دونستنشون چندان ضروری نباشه. چون ما میدونیم یه موعودی هست که سه تا اسم روشون گذاشتن. لسان الغیب میگن، مهدی میگن، و همون طولانیه! اصلا دلیل اینکه چرا دون انقد مهمه که حالا خواستن فیلمش هم بسازن. یا چه چیزهایی رو از فیلم میتونیم بفهمیم، حتی اگه کتاب نخونده باشیم و هیچ اطلاعات قبلی هم نداشته باشیم.
چیزی که خیلی توجه ما رو جلب میکنه اینه که آراکیس، همونطور که از اسمش معلومه، به شدت شبیه خاورمیانهست. حتی ملانژ هم میتونن به نفت ربط بدن.
میخوای این مفاهیم رو انتقال بدیم به پارت دوممون یعنی فکر کنم این یه کم عمیقتر صحبت کنیم روش، بحث کارگردانی و موسیقی و طراحی صحنهاش رو صحبت کنیم، یه امتیازی به اونا بدیم، بعد بریم عمیقتر راجع به مفاهیم صحبت کنیم.راجع به فیلمنامه که صحبت کردیم، کارگردانی و فیلمبرداری رو با هم در نظر بگیریم. به خاطر اون ویژگی دنی که داره. منن خیلی از کارگردانش خوشم اومد چون ریسک زیادی کرده به نظر من. ریسکشم جواب داده.
نولان گفته که کار سختیه که لایواکشن رو کارگردانی بکنی، ولی وینلوو تونسته خوب این کارو انجام بده و اینکه، اونا وقتی که میساختن هیچ تصویری نبوده اونجا. کلی جلوههای ویژه و اینا اومده اضافه شده بهش. شاید اونا یه تصویر پردهی خالی رو داشتن فیلمبرداری میکردند و این که تو، قوهی بصریت اونقدر قوی باشه که بدونی، بیفور افترش بکنی تو ذهنت این خیلی کار سختیه. هم برای فیلمبردار، هم کارگردان. و به نظرم جفتشونم خیلی خوب تونستن اینکارو بکنن مخصوصا این فیلم حساسی مثل دون. از کارگردانی از کارگردانیش خوشم اومد مثلا نمرهی هشت میدم. فیلمبرداریش هم خیلی خوب بود، نه میدم. و تو؟
من به جفتشونم هشت و نیم میدم. خب، طراحی صحنه؟ فوق العاده. ب نظرم یکی از ویژگیهای خوب فیلم همین طراحی صحنهاش. اون خانههای سیارهی اراکس، خونه مانند، من گفتم خونههای خفن تر میساختن دیگه. بیست هزار سال بعد خونهها همه یک طبقه؟ انگار زمان صدر اسلامه. و حتی خیلیها میگن چرا شمشیر استفاده میکنن؟ آره این که به همون بحثای هوش مصنوعی بیشتر ظاهرا برمیگرده. و به خود ماهیت علمی تخیلی بودن داستان.
بعدش فهمیدم که این خونهها رو که این شکلی طراحی کردن بخاطراینه که میخواستن پنجره نداشته باشه خونهها. چون دمای هوا تو صحرای اراکس خیلی زیاده، پنجره عامله برای انتقال حرارته. به جاش آوردن یه سری سیستم لایتینگ طراحی کرده طراحی صحنه فیلم، که با اون نور، نور فضاهای داخلی تامین بشه. به نظر من طراحی صحنه خیلی عظیمی داشته، مخصوصا که چون بعضی جاها از جلوههای ویژه استفاده نکرده، ساختن یسری چیزهارو، کار سختی داشته. درمورد زیگوراتها، راجع به این یه گریزی داشته باشیم، در بخش مفاهیم بیشتر روش صحبت میکنیم. اون پایگاهی که آتریدیسها وقتی که وارد آراکیس میشن میرن اونجا، اونجا زندگی بکنن، شباهت خیلی زیادی به زیگوراتها داشته. زیگوراتها سومریان باستان، زیگورات ها مثل معابد بودن که برای پرستش خدای آسمان و خدای از شهرشون میساختن و این خونه هم شباهت خیلی زیادی به زیگورات داره. اون حالت ذوزنقه مانندش، چند طبقه بودنش، که پلههای آخرش کوچیکتره. کاملا معلومه که یه نسخهی علمیتخیلی شدهی زیگوراته.
یه توضیح ریزی من راجب زیگورات بدم، قدیما تو شهرهای دوران باستان، زمان سومریها و کلا تمدن بینالنهرین، اینطوری بود که یه شهری بود، شهر 3 بخش بود. یک بخشی بود که مردم عادی و رعیت زندگی میکردن. بخش دوم بود که زیگورات بود، که یه سری سازههای تقریبا میشه گفت مخروطی شکل بود که پلههای زیادی داشت، که در نهایت به یک معبد میرسید. که از نظر توپوگرافی هم در جاهای بالاتر از سطح زمین ساخته میشد این زیگورات. به خاطر ماهیت مقدسش. اصلا انگار مثلا خداوند حلول کرده بود در داخل اون زیگوراتها، جایگاه امپراتور هم توی همین زیگوراتها بود. سربازخانه اونجا بود. جاهای مهم و حساس حکومتی شهرهاشون تو اون زیگوراتها بودن. وقتی از زیگورات حرف میزنیم انگار مثلا تخت امپراتوری مثلای شهری جایی بود.
میگن این زیگوراتها که حالت مخروط و ذوزنقع مانند دارد، پدر اهرام ثلاثه هم مربوط میشن. البته چیز مصر، زیگورات نداشت. اهرام ثلاثه یک حالت پیشرفته و الگوبرداریای از زیگوراته. حتی دلیل این که اصلا آراکیس شبیه خاورمیانه است یکی از دلایلش همین میتونه باشه که خاورمیانه مهد تمدنه. اولین تمدنها بین دو رود دجله و فرات به وجود اومده. همون بینالنهرین و سومریها بابلی عاشوریا همشون اونجان. و خیلی تمدن پیشرفتهای هم بودن. حدودا برمیگرده به چهار هزار سال پیش، حتی قبل تر از مصری ها یونانیها که ما اونها رو قدیمیتر میدونیم. بینالنهرین که خیلی قدیمیه و اولین قومی بودند که حماسی داشتن. چیزی که به فیلم هم حتی ربط داره. اسطورههایی که بعدها رو ادیان مختلف تاثیر میذارن. کلا بینالنهرین تمدن خیلی پیشرفتهای بود، شهرهای بزرگی هم داشتن مثل بابل و اینا. و خیلی جالبه که تو خیلی از فیلمها، مخصوصا فیلمهای علمی تخیلی و فانتزی موفق؛ و تو کتابهاشون حتی، از تمدنهای باستانی خیلی استفاده کردن، خیلی الگو گرفتن. مثلا حتی تو انیمههای ژاپنی. ما انیمهی اتکانتایتان رو داریم که ژاپنیه ولی نویسندهاش کاملا از اسطورههای نروژی الهامگرفته.
راجعبه طراحی صحنه صحبت کردیم، راجع به موسیقیش، به خاطر این که من بیشتر جلوههای حالت بصری فیلم بیشتر برام جذاب بود، فکر کنم موسیقی درجهی دوم برای من داشت. بخاطر همین شاید مثلا هشت، هفت.
خب من ده میدم چون در نظر بگیریم که نولان برای ساخت تنت اومد خر هانس زیمر رو گرفت، گفت پاشو بیا موسیقی بساز. هانس زیمر جواب رد داد به نولان به خاطر این که مشغول ساخت موسیقی دون بود. نولان هم مجبور شد به سراغ اون یکی اسمش و یادم رفت. و هانس زیمر به نظر من یک پله سطح موسیقی رو کلا تو این فیلم برده بالا. به خاطر اینکه استفاده کرده صدای انسان رو به عنوان یک اینسترومنت موسیقی به کار برده. دیدی دیگه، توی فیلم جایجایش صدای دادزن و شیون زنها رو میشنویم که موسیقی فیلمه و چقدرهم به خاورمیانه شباهت داره.
اصلا صدای دادزنانی که داد بزنه اینجوری نیست که خیلی گوش خراش باشه، شیونه. تو حس میکنی موسیقیه درحالی که صدای انسانه. توی اینتر استلار اونجا که سکانسهای حساس بود لشکر مرد آورده بود، گفته بود "هااا"، این شکلی بکنید. اون اینها رو وقتی که اونجا که داشتن از اون سیارهی دکتر من میخواستن خارج بشن و منفجر میشه ستاره و میخوان بچسبن به اون چرخ و اون میچرخه،این استقامته. این موسیقی که داریم تو اینتاستلار میشنویم، صدای انسانه. ولی خب توی این توی اینتراستلار خیلی کمه ولی هانس زیمر اومده این رو دولوپ داده توی دون، خیلی بیشترم استفاده کرده که به فضاشم نزدیکه.
و علاوه بر این سایر سازهایی که استفاده کرده، هیچکدوم دیجیتال نیستن. و باز به فضای فیلم خیلی میاد. اصلا یه خاطر اینکه فضای فیلم همه چیزش آنالوگه، حتی مثلا ما موشک نداریم. هلیکوپترهای ملخ گونهست که دارن پرواز میکنن. توی موسیقی هم دقیقا از سازهای کوبهای و اینا استفاده کرده و گیتار الکتریک نداره، پیانو نداره، که الکترونیکی و الکتریکی باشه. و همش آنالوگه. مثل اینکه داره جهان بدویارو بیشتر داره نشون میده، و اون حالت بعد از جهاد باتلر هم توش معلومه. و به نظر من این کار خیلی سخته. مثلا بهت یه طبل بدم بگم باشه حالا موسیقی متن بساز. اصلا موسیقی متنی که توش پیانو نباشه شاید خیلی معنادار نبوده. ببین هانس زیمر چیکار کرده! واقعا نمیگم اصلا از پیانو استفاده نکرده، شاید استفاده کرد ولی حداقل ملموس نیست. بله برای مخاطب ملموس نیست.
من یه جایی شنیدم میگفتن که فیلم دون، فرصت نداده موسیقی متن فیلم پرداخته بشه، من اصلا همچین چیزی حس نمیکنم. دقیقا برعکس. خیلی از جاهایی که فیلم دیالوگ نداره، موسیقی هست. یکی از دلیلاشم این باشه که خیلی موسیقی و جلوههای بصری با هم مچان. تو دیگه اونارو باهم انگار یکی میدونی، شاید بیش از حد شده نمیدونم.
واقعا من که واقعا خیلی حال کردم یعنی اصلا برای من فیلم دون رو میذاشتن، هیچ بازیگری نداشت، صحرای آراکیس رو نشونم میدادن، به علاوهی موسیقی هانس زیمر برای من کافی بود. من لذت میبردم از دون. به نظرم تدوینش هم بد نبود، خوب بود. به نظر من واقعا فیلم سختی بود. خیلی کارگردانها و بازیگرای کمی میتونن از عهدش بر بیان.
اها گریم موند. خب به خاطر کلهگنده آره خیلی خوب بود به غیر از نوع نگاه کردنش اگه کسی نمیخوندم نمیفهمیدم که اون استلانه. از چشمهاش فهمیدم.
بقیه قسمتهای پادکست اتوپیا را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
7- معنای بی معنایی (ریسک تغییر و فیلم Ida)
مطلبی دیگر از این انتشارات
۲. منِ دیگری (هویت شخصیتی و فیلم The Prestige)
مطلبی دیگر از این انتشارات
6- مرز دیوانگی (دوراهی انتخاب و فیلم One Flew Over the Cuckoo's Nest)