آنچه خود داشت
(خطر اسپویل)
«همیشه گمشدهای هست» ساختهی مسعود صفری، اسپاپ موشنی انتزاعیست. در ناکجاآبادی میان ابرها صخرهای سنگی وجود دارد. خورشید پشت ابرها پنهان شده و زندگی در حداقلترین شکل ممکن جریان دارد. مرد لجنی آب را به تسخیر خود در آورده و اجازه نمیدهد آب به مرد درختی برسد. شاخههای مرد درختی خشک شدهاند و ریشههایاش پوسیدهاند اما توانی برای تغییر اوضاع ندارد...
«همیشه گمشدهای هست» اثری مفهوم گراست. موقعیتی که فیلم به تصویر میکشد به منظور انتقال معنا طراحی شده؛ شخصیتهای داستان واقعی نیستند و رفتار آنها جنبهی نمادین دارد. درختی که در حال خشک شدن است و باید برای ادامهی حیات با موجودی که در لجن زندگی کند مبارزه کند، نمادی از انسان به انتهای خط رسیده است و مرد لجنی تمثیلی از دشواریها و ناعدالتیهای زندگی. از اینرو «همیشه گمشدهای هست» داستان مبارزهای نابرابر است. مبارزهای با دستان خالی برای به دست آورن حداقلها و بهایی که باید برای تداوم زندگی پرداخت.
پس از آنکه مرد درختی با رفتار خصمانه و برتری جویانهی مرد لجنی مواجه میشود، تصمیم میگیرد دست از ریشههایاش بکشد و به مقابلهی مستقیم با او بپردازد. اما نه توانی برای حرکت دارد و نه برنامهای برای شکست دادن مرد لجنی. مرد درختی شکست میخورد، بخشی از وجودش را از دست میدهد و سَرخورده به تنهایی خود میخزد تا افسوس ریشههای از دست رفتهای را بخورد که دیگری جایی در خاک ندارد. درست در همین لحظه است که با درسی که از این شکست گرفته، راه مبارزه را مییابد و به جنگ دوباره با مرد لجنی میرود...
دنیایِ «همیشه گمشدهای هست» بدون رنگ است. یا ظلمت و سیاهی حاکم است یا گرد و غباری قهوهای رنگ که به وجود مرد لجنی معنا دادهاند. تلاش مرد درختی برای باز پسگیریِ زندگیاش به این دنیای بدون رنگ، رنگی تازه میبخشد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
راویتی از زندگانی ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
فقط یک لحظه
مطلبی دیگر از این انتشارات
هنگکنگ در آتش