آینده سیاه
این نقد داستان فیلم را اسپویل میکند
اسباببازی نیما رحیمپور فیلم به شدت سیاهی است. یک فیلم مینیمال که آیندهای سیاه را به تصویر میکشد. آیندهای که در آن هر چیزی حتی بچهها را میشود خرید و با آنها بازی کرد. نگاه فیلم به آینده از جنس همان نگاهی است که علمی/تخیلی نویسان تلخاندیشی مانند فیلیپ.ک.دیک و ری برادبری به آینده داشتند. آنها جهان شکل گرفته بر بستر تکنولوژی را نه جهانی زیبا و سرشار از رفاه که جهانی پوچ و عاری از احساس میدانستند که همه چیز در آن رنگ و بوی تصنع به خود گرفته است. اسباببازی رحیمپور هم که از داستانی کوتاه اقتباس شده از چنین جهانی میآید. فیلمی است که نشان میدهد در آیندهای که چندان هم دور نیست، همه چیز از جمله خانواده بدل به کالا شده است. بچهها را میشود خرید و با آنها بازی کرد و هر وقت که از دست آنها خسته شدیم میتوان تنها با فشردن یک دکمه آنها را خاموش کرد و کناری گذاشت. تصور چنین فضای سیاهی نه تنها ترسناک که عذاب آور است. جهانی که در آن احساسات نه تنها از معنای خود تهی شدهاند که دیگر وجود خارجی هم ندارند که بشود درباره آنها حرف زد. احساسات را میتوان تنها با فشردن یک دکمه از بین برد و معنای چنین وضعیتی این است که دیگر انسان معنا و مفهوم ندارد. انسانها در دنیای فیلم رحیمپور همان رباتهایی هستند که به جای رشد و پروراندن و برطرف کردن نیازهای خود از طریق بیان احساسات آن را میخرند و بعد از مدت کوتاهی احساسات را مثل یک چیز دستمالی شده و بیمصرف گوشهای رها میکنند. تماشای چشمهای خاموش و بیاحساس آن کودکان که در واقع اسباببازیهایی هستند برای رفع بدون دردسر احساسات شخصیت زن فیلم از هر تصویر دیگری هولناکتر است. مثل نگاه کردن به چشمهای بیاحساس کوسه فیلم آروارهها است بدون اینکه لزوماً خشونت فیزیکی آن فیلم در میان باشد. اسباببازی از هر فیلم هولناکی هولناکتر و از هر فیلم سیاهی تلختر است. منتها تلخی جاری در فیلم آمیخته به سردی است که تاثیر آن را صد برابر میکند. احتمالاً بعد از تماشای فیلم دیگر به آینده خوشبین نخواهید بود. به آیندهای که چندان هم دور نیست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان یک رابطه و یک تضاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق زنده است
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکالمه موسیقیایی با تاریخ