اسباب‌بازی یا بازی‌چه؟

اسباب بازی پیش از هر چیز دیگر یک فیلم نمادگرا است و برخلاف خیلی از فیلم‌های کوتاه، سعی نمی‌کند نمادگرایی خود را مخفی کند، بلکه از آن به‌عنوان سلاحی استفاده می‌کند تا نگاه نقادانه‌ی خود را به مخاطب منتقل کند. کارگردان اسباب بازی نگاهی روانشناختانه به پدیده‌ای که در حال واکاوی آن است دارد، اما سوال اصلی‌ای که باید بپرسیم این است که او در حال واکاوی چه چیزی است؟

تا پیش از سکانس آخر، همه‌چیز مشخص است؛ فیلم یک نگاه چندلایه به چگونگی رابطه‌ی فرزندان بزرگ‌تر به ورود فرزندان جدید به خانواده دارد و همه‌چیز را از دنیای برادر بزرگ‌تر می‌نگرد، اما در سکانس آخر کارگردان اثبات می‌کند که چیزهای بیشتری برای گفتن دارد. در سکانس آخر مادر خشم خود را از یک رفتار کودکانه با خاموش کردن فرزند بزرگ‌تر نشان می‌دهد و درست از همین لحظه، اسباب بازی تبدیل به یک فیلم با نگاهی نقادانه به ساختار خانواده و چگونگی به تسلط درآوردن کودکان توسط والدین می‌شود.

در واقع اسباب بازی می‌گوید که درست است وقتی کودکی وارد خانه می‌شود، متناسب با اقتضای سن برادر یا خواهر بزرگ‌تر که آن هم کودک است، برای او همانند یک اسباب بازی است، اما آن‌چه باید مورد توجه همه قرار بگیرد این است که هردوی آن‌ها برای والدین حکم اسباب بازی را دارند.

یکی دیگر از نکاتی که باید در رابطه با اسباب بازی به آن اشاره کرد، هوشمندی کارگردان در زمینه‌ی طراحی صحنه است. او به‌درستی فضا را ساده طراحی می‌کند، با رنگ‌های ساده، چرا که می‌خواهد تمام توجه ما متمرکز بر خانواده‌ای باشد که در حال نزدیک‌شدن به هم یا دورشدن از هم هستند. نیما رحیم‌پور از آن کارگردان‌هایی است که با کسی تعارف ندارد. او نه‌تنها در انتخاب موضوع به یکی از خط قرمزهای فرهنگ ایران تاخته است، بلکه در ساخت پوستر، انتخاب شغل مادر، غذایی که او می‌خورد و حتی مجله‌ای که او می‌خواند، عناصری را انتخاب کرده است که برای مخاطب غربی و جشنواره‌ها همذات‌پندارانه‌تر باشند.

اسباب بازی را در ودیو ببینید.