مهندس معمار/ منتقد
خیال تنها راه زنده ماندن است
یادداشتی بر فیلم کوتاه سبز کله غازی(آرمان خوانساریان)
در ذهن و خیالات محسن(آرمان خوانساریان) و نازی(ندا جبرئیلی) همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود، چرا که آنها بر اساس همین یک جمله که محسن میگوید"اگه واقعی باشه که خوش نمیگذره" با هم وقت میگذرانند و جزییات را تصور میکنند. فیلم با موسیقی شاد و کودکانهی تیتراژ برنامهی زیر گنبد کبود آغاز میشود و به پایان میرسد. انگار رابطهی نازی و محسن هم قصهایست که روایت میشود، میگذرد و تمام میشود؛ قصهای دربارهی یک روز از زندگی دو کودک خیالباف. دو کودک که هرچند در شناسنامه و روی کاغذ آدمهایی بزرگ و بالغ هستند اما در باطن و رفتار و حتی لحن حرف زدن فاصلهی بسیاری با عدد سنشان دارند. ما دو کودک را میبینیم که در سطح شهر میچرخند، بستنی میخورند و جزییاتی مثل سس شاتوت برایشان اهمیت بیشتری دارد تا پس دادن به موقع ماشینی که به امانت گرفتهاند. محسن و نازی در مرز میان خیال و واقعیت گام برنمیدارند بلکه به اندازهای در خیال غرق شدهاند که آن را در دنیای واقعی هم پیدا میکنند، خودشان را روی مبلهای سبزرنگ خانهای با دیوارهای نارنجی و اتاق خوابی با دیوارهایی به رنگ سبز کله غازی میبینند، صدای فرزندشان را میشنوند و حتی عکسی از او دارند که شبیه به هیچیک از آنها نیست اما قواعد بازیهای بچگانه چیز دیگریست و پیرو هیچ منطقی نیست پس فرزند خیالی میتواند شبیه به هیچیک از والدینش نباشد.
سبز کله غازی روایتی است از آنچه که آدمها میخواهند باشند اما نشده یا نمیشود. به هر دلیلی خواستههای محسن و نازی دور از دسترس آنهاست پس راه دیگری را پیش گرفتهاند و در دنیای فرضی و ذهنیشان زندگی میکنند که در آن همه چیز مهیا و متعلق به آنهاست. محسن و نازی همه چیز را بازی میکنند تا عشق میانشان را زنده نگه دارند و درست جایی که باید میان با هم بودن یا قطع رابطه یکی را انتخاب کنند، فضا غمانگیز میشود و اینجا شاید تنها نقطهایست که دیگر با خیال کردن نمیشود راه به جایی بُرد. آنها حتی برای پایان رابطهشان هم به دنبال قصهی تازهای هستند و باز هم به بازی پناه میبرند، این بار برای دوری، جدایی و شاید برای پایان.
میتوانید فیلم سبز کله غازی را در سایت ودیو تماشا کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوهره سورئالیسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکافات
مطلبی دیگر از این انتشارات
برترینها