خیلی دور، خیلی نزدیک

یادداشتی بر فیلم شهربازی(کاوه مظاهری)

شهربازی را می‌توان دنباله‌ای برای فیلم پیشین کاوه مظاهری(روتوش) در نظر گرفت با این تفاوت که اگر در روتوش کودک به دلیل سن بسیار کم فقط می‌توانست ناظر بازی باشد و نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری و پیش‌برد قصه نداشت و از اتفاقی که رخ داده بود چیزی سردرنمی‌آورد، حتی در لحظاتی چشمانش توسط مادر بسته می‌شد تا از تلخی آن‌چه در محیط پیرامونش در جریان بود، تصاویر کمتری در ذهنش ثبت شود اما در شهربازی، کودک بخش مهمی از این بازی سه نفره‌ست. در ابتدای بازی آرتین به تشویق پدر وارد بازی می‌شود و در قالب یکی از شخصیت‌های انیمیشن محبوبش فرو می‌رود. او کم‌کم بازی را جدی می‌گیرد، به حدی جدی که دیگر نیازی به شمارش و تشویق برای شروع بازی ندارد و درست در لحظه‌ای که همه چیز مهیاست در نقش قهرمانی که دوستش دارد، وارد عمل می‌شود و پایان درست و خوب فیلم را رقم می‌زند. دومین باری که در کوچه‌ی خلوت آرتین مادرش را هل می‌دهد، موسیقی دلهره‌آور ذهن مخاطب را برای وقوع یک فاجعه آماده می‌کند، فاجعه‌ای که به زودی رخ خواهد داد.

در دقایق پایانی فیلم، پدر برخلاف دفعات پیشین به درخواست آرتین برای رفتن به شهربازی پاسخ منفی می‌دهد، آرتین جایگزین دیگری پیدا می‌کند و در سکانس پایانی بازی را به سطح شهر شلوغ و پرازدحامی می‌کشاند که از دنیای فانتزی و شاد شهربازی فاصله‌ی بسیاری دارد. آرتین در نقطه‌ی مقابل پدرش قرار دارد؛ به همان اندازه که نگاه پدر به دور از منطق است و در گذشته بدون تخصص و برنامه‌ریزی در کارهای مختلف با شکست مواجه شده و محاسباتش برای تصادف و چگونگی برخورد سارا با ماشین، درست کردن بدنه‌ی ماشین، مبلغ دیه و ... پایه و اساس مشخصی ندارد، آرتین اما در تنها کاری که تمام طول فیلم به آن مشغول است(بازی: بازی با تبلت، بازی با ماشین نظافتِ مرکز خرید و البته بازی هل دادن سارا)جدی‌ و مصمم پیش می‌رود و در نهایت وظیفه‌ای که بر عهده‌اش گذاشته شده را به همان شکلی که از او خواسته شده انجام می‌دهد. شهربازی روایتی‌ست از تفاوت میان نسل گذشته و نسل امروز؛ کودکانی که بزرگسالانه زندگی می‌کنند و دنیای زندگی امروز را به شکل جدی و دور از فضای کودکانه و شیرینی‌هایش زودتر از زمانی که باید، تجربه می‌کنند.

می‌توانید فیلم شهربازی را در ودیو تماشا کنید.