درباره ملال

خطر اسپویل داستان وجود دارد!

در روان‌شناسی، احساس ناخوشایندی یا ناراحتی و حالتی از خُلق با مشخصهٔ غمگینی و نارضایتی و گاهی بی‌قراری و بی‌تفاوتی به محیط را مَلال می‌گویند. تا به امروز فیلسوفان زیادی درباره ارتباط ملال با زندگی روزمره صحبت کردند. این‌که چه عواملی باعث می‌شود بشر در طول زیست خود دچار احساس یاس و دل‌مردگی شود که در نهایت به ملال می‌انجامد. همین بحث‌ها درباره ملال و دوران پیری وجود دارد. این‌که چگونه هیولای رخوت چنان بر زندگی یک فرد مسن سایه می‌اندازد که او را دچار رخوت و سستی می‌کند و جریان غالب زندگی روزمره او را بدل به شکنجه‌ای بی‌پایان می‌کند. کورسو دقیقاً درباره همین ملال و سستی است. درباره پیرمردی است که می‌خواهد یک کار پیش‌پا اُفتاده انجام دهد تا زندگی‌اش معنای دیگری بگیرد. تا احساس کند این مسیر طولانی که تا به امروز آمده آنقدرها هم بی‌حاصل و مزخرف نبوده است. بنابراین در میان روزمرگی‌ها درگیر یک اُدیسه غیرحماسی می‌شود. اُدیسه‌ای که قرار است او را از رخوت روزمرگی و ملالی که در چنبره آن اسیر است نجات دهد و به سر منزل مقصود که همان معنادار بودن زندگی است برساند. اما مشکل این‌جا است که پایان سفر پیرمرد چیزی جز همان ملالی نیست که او برای فرار از آن سفری اُدیسه‌وار را آغاز کرده است. او که سرانجام توانسته صاحب عینک را پیدا کند تنها در پشت‌بام خانه‌اش می‌نشیند و در حالی که با چشمان خالی از احساسش به جایی نامعلوم نگاه می‌کند در ملالی که تلاش می‌کرد از آن فرار کند غرق می‌شود. فیلم با نگاهی بدبینانه به روزمرگی، از این پدیده شوم هیولایی می‌سازد که بشر را می‌بلعد و پس از بلعیدن او را تُهی، درحالی که روحش زیر سیطره ملال له شده به بیرون تُف می‌کند. این رهایی بشر در اُقیانوسی عمیق از رخوت دقیقاً به خاطر آن چیزهایی است که زندگی را از معنا تُهی کرده است. در عصر مدرن شاید امکانات برای زیستن بیشتر شده باشد اما مشکل و مسئله اینجاست که تمام این امکانات برای برانگیختن احساسات سطحی کاربرد دارند و او را بیشتر از هر زمانی به سمت بی‌معنایی سوق می‌دهد. حتی زمانی که خود انسان (مانند پیرمرد فیلم کورسو) می‌کوشد به زندگی‌اش معنایی ببخشد در نهایت به همان نقطه‌ای می‌رسد که برای فرار از آن نقطه عزیمت را آغاز کرده بود؛ هیچ. در واقع سایه این هیچ چنان بر سر بشر امروز سنگینی می‌کند که در نهایت هر حرکتی برای تغییر وضعیت موجود هم به در بسته می‌خورد و به همان هیچ می‌رسد.