درباره نفرت
خطر اسپویل داستان وجود دارد!
در روانشناسی نفرت را اینگونه تعریف کردهاند: بیزاری یا نفرت احساس دوست نداشتن عمیقی است که ممکن است نسبت به اشخاص، اشیاء یا طرز فکری دست دهد. بیزاری اغلب با احساس خشم و خصومت در ارتباط است. برخی اصول اخلاقی مانند قاعده طلایی با بیزاری مخالفت میکنند. در روانشناسیِ زیگموند فروید، بیزاری حالتی از ایگو است که میخواهد منبعِ ناخشنودکنندهٔ خود را نابود کند. روتوش قبل از آنکه درام تکان دهندهای درباره یک وضعیت و موقعیت پیچیده و بغرنج باشد فیلمی است درباره نفرت. مشکلی که بسیاری از آثار نمایشی دارند این است که خالقان آن آثار خیال میکنند کنشها برای بروز احساسات حتماً باید نمود بیرونی و ظاهری داشته باشند تا تماشاگر با تماشای آن کنشها متوجه یا بهتر است بگوییم شیرفهم شود که مثلاً شخصیت یا کاراکتری که در حال تماشای اوست خوشحال، غمگین، عصبانی یا متنفر است. اما در جهان مدرن که شکل ارتباطات میان افراد به شدت درونی شده لزوماً ابراز احساسات همراه با نمودهای بیرونی شدید نیست. یک نفر میتواند برای سالها از فرد دیگری متنفر باشد اما بدون اینکه نشان دهد کنار او زندگی کند یا بهتر است بگوییم زندگی کردن را نمایش دهد. تا مثل این فیلم زمانش برسد و جایی که لازم است این احساس را به بیرحمانهترین شکل ممکن و البته با کمترین سطح کنش بروز دهد تا فاجعه رقم بخورد. روتوش را میتوان نقبی دانست که کارگردان به درون احساسات شخصیتهایش میزند. زنی از شوهرش متنفر است اما ظاهر همه چیز عادی است. یک زوج که کودکی خردسال هم دارند ظاهراً دارند در کنار هم زندگی میکنند. اما این ظاهر باطنی دارد که درست سر بزنگاه بروز پیدا میکند. مرد بر اثر حادثهای در آستانه مرگ قرار میگیرد و زن به جای کمک اجازه میدهد او بمیرد و بعد خیلی خونسرد به سرکار میرود و به زندگی روزمره خود میپردازد. اما این پایان کار نیست. زن شروع میکند برای جا انداختن ماجرا نزد اطرافیان برنامهریزی کردن. خود را نگران نشان میدهد به چند جا زنگ میزند تا نگرانیاش را توجیه کند و... این رفتارها نشان میدهد ماجرا بسیار عمیقتر از چیزی است که ما تصور میکنیم. رفتار زن محصول یک رنج و نفرت چندین ساله است. او بارها در ذهنش شوهر را کشته و حالا دارد درونیات ذهنی خود را به اجرا در میآورد. درست مثل سینمای هانکه (گیرم با کیفیتهای متفاوت) احساسات بشری با حداقل کنش بیرونی و در یک موقعیت پیچیده بروز و ظهور پیدا میکند و تماشاگر را به هراس میاندازد. هراسی از این جنس که نکند آدمهایی که میشناسد بدون اینکه نشان بدهند به اندازه مریم فیلم روتوش از او متنفر هستند و ممکن است روزی نفرت خود را به همین شکل و شاید بدتر و شدیدتر بروز دهند. خوب که فکر کنیم میبینیم این مهیبترین پرسشی است که یک فیلم میتواند در ذهن تماشاگر ایجاد کند و روتوش دقیقاً همین کار را میکند و به سادهترین شکل این پرسش را مهیب را در ذهن تماشاگر طنینانداز میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناسازههای گفتمان مدرسه
مطلبی دیگر از این انتشارات
سنجش انسانیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک یک به درون خویش تبعید شدیم*