کلوچههای شکلاتی شاید، در ظاهر، داستان دو خواهر باشد که در انتظار آمدن آن شخص سوم هستند، اما درحقیقت داستان دو خواهری است که در کنار یکدیگر، درون همین دیوارها، بزرگ شدهاند اما از هم بسیار فاصله دارند. دو خواهر که به سختی با هم حرف میزنند و به محض رفتن مادر، تنها زنجیری که آنها را به هم وصل نگه میداشت، یکی از آنها میخواهد دیگری را ترک کند و وقتی میگوید که آرزو دارد همیشه در این خانه بماند گویا هر دوی آنها میدانند که این تنها یک تعارف است. مرگ مادر روتین را به هم ریخته و غم را در زندگی سرازیر کرده است.
حفظ تمام نماهای فیلم، جز قاب عکس خانوادگی، در فضای داخلی در القای احساس انزوا به کمک کارگردان میشتابد و جبران بازیهای معمولی بازیگران را میکند. داستان هر چه جلوتر میرود بیش از پیش بیننده را درگیر میکند و در انتها، با گرهگشاییای جذاب، هم محتوا را روشن میکند و هم چهارچوبی که خودش برای خودش ساخته بود، داخلی بودن، را میشکند. داستان پله به پله همچون پازلی کامل میشود. اما یک نقص در آن دیده میشود و آن حضور روح مادر است. اگر چه، در ساختار، کارگردان توانسته است کاملا موفق مرز بین توهم با مادر بودن و تنها بودن دختر را مشخص کند، اما وجود مادر هیچ سوالی به داستان نمیافزاید و هیچ گرهگشاییای ندارد. اگر یک قاب عکس به جای او افزوده میشد هم به استخوانبندی فیلم ضربهای وارد نمیشد.
کلوچههای شکلاتی صرفا به دنبال سردرگم کردن مخاطب نیست. فیلم به سوالها جواب میدهد و گرهها را میگشاید، اما تا جایی که نیاز باشد. رومیزی عوض میشود. مادر رفته است و عضو جدیدی قرار است وارد شود و زیبایی جدیدی با خود بیاورد، کسی که به تمایلاش به آمدن، پیش از این، شک کردهایم و در نهایت تنها یک صدای پا میآید. آیا او آمده است؟ آیا شکها صحیح بودند؟