در چنگال روزمرگی

خطر اسپویل داستان !

در میزبان هم ما شاهد همان اسارت در روزمرگی هستیم که در فیلم‌های قبلی هم عبداللهی به نوعی به آن پرداخته بود. این‌جا زنی میزبان مهمانی است که خودش در آن حضوری ندارد. پسرش به همراه تعدادی از دوستانش یک مهمانی گرفته و دارد از مادر صرفاً مانند یک برده کار می‌کشد. این‌جا هم زن اسیر در چنگال روزمرگی است که انگار از پیش برای او طراحی شده. در میزبان برخلاف کورسو ما با مایه‌های اجتماعی و فمنیستی طرف هستیم که کمتر در آثار قبلی عبداللهی با این وضوح به چشم می‌خورد. در این فیلم مسئله فلسفه و روانشناسی نیست و اسارت زن در چنگال روزمرگی بیشتر سمت و سوی اجتماعی پیدا می‌کند. کارگردان در میزبان می‌کوشد تماشاگر را متوجه جایگاه زن در وضعیت امروزش کند. زنی که برده‌وار فقط برای ارضا خواسته مردهای زندگی‌اش (شوهر و پسر) زندگی کرده و به جای تمام زحمت‌هایی که کشیده نه تنها محبتی نمی‌بیند(شوهر حتی با او صحبت هم نمی‌کند) بلکه ملامت هم می‌شود(پسر به او می‌گوید خراب کرده و نتوانسته به والدین یکی از دخترهای مهمان دروغ خوبی بگوید). بنابراین این‌جا ما نه با تحلیل‌های فلسفی که با سویه‌های اجتماعی اسارت در چنگال ملال و روزمرگی روبه‌رو هستیم. این‌که اجتماع به شکل نامحسوسی دور افراد تارهایی از عرف می‌تند و آن‌ها را در یک‌سری نقش‌های از پیش تعیین شده اسیر می‌کند و در خلال زندگی چنان شیره آن‌ها را می‌مکد که از آن‌ها چیزی جز اشباح سرگردان باقی نمی‌ماند. مادر فیلم میزبان درست مانند یک ربات کارهایش را تمیز، دقیق و منظم انجام می‌دهد. انگار برای انجام این وظایف از قبل طراحی شده است. اعتراض‌های حداقلی و آرامش هم با تندی پسر خاموش می‌شود. این همان بلایی است که جامعه مردسالار و شبیه‌ساز سر او آورده، او دارد رنج می‌کشد و خودش متوجه این هست که در تارهای روزمرگی اسیر است اما در عین حال از کارهایی که انجام می‌دهد رضایت دارد. رضایت دارد چون راه دیگری ندارد. کل زندگی‌اش تابلویی است از سفری در سال‌های دور که او را در کنار همسر و فرزندانش نشان می‌دهد. شاید تنها خاطره خوش و تنها دستاویز برای این‌که با خودش حساب کند زندگی‌اش چندان هم بیخود و پوچ نبوده است. میزبان با سویه‌های اجتماعی قدرتمندش موفق می‌شود وجه دیگری از تلخی‌های یک زندگی روزمره ملا‌ل‌آور را به تماشاگر نشان دهد. روزمرگی که این‌بار به واسطه زیستن در جهانی که نقش‌ها به واسطه سنت‌ها پیش از این تعریف شده‌اند روح را از هم می‌درد و تنها چیزی که باقی می‌گذارد نگاه حسرت‌بار مادری است که خیره به پنجره‌ای که از آن صدای مهمانی جوان‌ها به گوش می‌رسد از خود می‌پرسد آیا زندگی همین است؟ همین‌قدر پوچ و بی‌معنی؟